جدول جو
جدول جو

معنی فعل - جستجوی لغت در جدول جو

فعل
عمل، کار، کردار، در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که بر وقوع امری یا کاری در زمان معین دلالت می کند، انجام دادن عملی، نیرنگ
فعل امر: در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که بر انجام کاری یا داشتن و پذیرفتن حالتی دلالت می کند مانند برو، بزن، ببر
تصویری از فعل
تصویر فعل
فرهنگ فارسی عمید
فعل
(فِ)
حرکت مردم. (منتهی الارب). اسم حدث و آن کنایت از حرکت انسان است. (از اقرب الموارد). کردار یا کنایت از عملی است متعدی. ج، فعال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، فعال، افعال. جج، افاعیل. (فرهنگ فارسی معین). علم، مقابل قول. (یادداشت مؤلف) :
گر از جهل یک فعل خوب آیدی
مر او را ستاینده بستایدی.
بوشکور.
سفله فعل مار دارد بی خلاف
جهد کن تا روی سفله ننگری.
بوشکور.
هم بدان رو کاشتقاق فعل از فاعل بود
چرخ و سعد از کنیت و نام تو گیرند اشتقاق.
منوچهری.
آن فعل بد او در سر وی پیچید. (تاریخ بیهقی).
نخست فاعل، پس فعل وآنگهی مفعول
تو را از این سه ز مفعول نیست بیرون کار.
ناصرخسرو.
فعل علی و محمد ار نکنی
خیره چه گویی محمدی و علی.
ناصرخسرو.
تابگفتاری هر باریکی نخلی
چون بفعل آئی پرخار مغیلانی.
ناصرخسرو.
به نورش خورد مؤمن از فعل خود بر
به نارش برد کافراز کرده کیفر.
ناصرخسرو.
ندارد فعل من آن زور بازو
که با عدل تو باشد هم ترازو.
نظامی.
فعل بد کار بی خرد باشد
هرچه عاقل کند نه بد باشد.
مکتبی نیشابوری.
فعل را در غیب صورت میکنند
فعل دزدی را نه داری میزنند.
مولوی.
هرچه از فعل ایشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهیز کردم. (گلستان).
درآن روز کز فعل پرسند و قول
اولوالعزم را تن بلرزد ز هول.
سعدی.
در عفو باز است و طاعت ولیک
نه هر کس تواناست بر فعل نیک.
سعدی.
هرگز نباشدت به بد دیگران نظر
در فعل خویشتن تو اگر نیک بنگری.
اوحدی.
- بدفعل، بدکار. بدکردار.
- زهره فعل، مبارک. خجسته. شادی آور و یا به کنایت زیبا:
ز تیمار آن لعبت زهره فعل
ز هجران آن روی خورشیدفر.
مسعودسعد.
- نکوفعل، مقابل بدفعل. نیکوکردار. خوب کردار:
نام نیکو را بگستر، شو بفعل خویش نیک
تات گوید این نکوفعل آنکه او آوا کند.
ناصرخسرو.
- نیک فعل، نکوفعل. خوب کردار:
مرد دانا نیک فعل و چرخ نادان بدکنش
نزد یکدیگر هگرز این هر دو را بازار نیست.
ناصرخسرو.
، فرج شتر ماده، فرج هر ماده عموماً. (منتهی الارب) ، کردن کاری. انجام دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، در دستور زبان یکی از اقسام کلمات است. (یادداشت مؤلف). کلمه ای است که دلالت کند بر معنائی مستقل مقرون به یکی از ازمنۀ ماضی و حال و مستقبل. (یادداشت مؤلف). کلمه ای است که دلالت بر حالت یا وقوع امری در زمان گذشته، حال یا آینده کند. ج، افعال. (فرهنگ فارسی معین).
- فعل امر. رجوع به امر شود.
- فعل خاص، فعلی است که بر کار و عمل مخصوصی دلالت کند، مانند: گفتن. شنودن. نشستن. برخاستن. (فرهنگ فارسی معین).
- فعل ربطی. رجوع به ترکیب فعل عام شود.
- فعل سماعی، فعلی است که صرف آن موقوف بر سماع باشد. مقابل فعل قیاسی. فعل سماعی بر دو قسم است: تام و غیرتام. فعل سماعی تام، آن است که مشتقاتش از ریشه واحد گرفته نشده باشد، لیکن در حروف اصلی آن حذف و تبدیل راه یافته باشد و ماضی و مصدرش با امر و مضارع متفاوت باشد و نتوان از روی قیاس فعلی جدید بنا کرد، چون سوختن از سوز، جستن از جوی، فرسودن از فرسای، گفتن از گوی، خواستن از خواه، داشتن از دار و غیره. فعل سماعی غیرتام، آن است که مشتقاتش از دو ریشه آمده باشد، چون سفت و سنبد که از دو ریشه ’سفت’ و ’سنب’ آمده، و دید و بیند که از دو ریشه دائی یا دای و وئنه آمده. (فرهنگ فارسی معین).
- فعل عام، هرگاه فعل دلالت بر وجود وقوع مطلق کند و بر کار و عمل مخصوصی دلالت نداشته باشد آن را فعل عام یا فعل ربطی نامند، مانند: بودن، استن و شدن. مقابل فعل خاص. (فرهنگ فارسی معین).
- فعل قیاسی، فعلی است که صرف آن مطابق قیاس باشد. مقابل فعل سماعی و آن بر دو قسم است: تام و غیرتام. فعل قیاسی تام، آن است که همه صیغه های آن بدون حذف و تبدیل بر طبق قاعده معینی که درزبان فارسی جاری است از ریشه آن فعل مشتق گردیده باشد و همیشه بتوان مطابق آن قاعده فعل تازه ای بنا کرد، چون: جنگیدن از جنگ، کوشیدن از کوش، دریدن از در، کشیدن از کش و غیره. فعل قیاسی غیرتام، آن است که صیغه های آن بدون حذف یا تبدیل از ریشه واحدی مشتق گردیده باشد، لیکن در هیئت مصدر و ماضی آن تغییری مختصر راه یافته و از قاعده جاری - که در افعال قیاسی تام موجود است - تجاوز شده باشد، چون: کشتن از کش، گزاردن از گزار، دانستن از دان، درودن از درو و غیره. (فرهنگ فارسی معین از دستور پنج استاد).
- فعل لازم. رجوع به لازم شود.
- فعل ماضی. رجوع به ماضی شود.
- فعل متعدی. رجوع به متعدی شود.
- فعل مثبت، آن است که دلالت بر وقوع کاری بطریق اثبات کند، مانند: حسن به مدرسه رفت یا علی به خانه آمد. مقابل فعل منفی. (فرهنگ فارسی معین).
- فعل مستقبل. رجوع به مستقبل شود.
- فعل مضارع. رجوع به مضارع شود.
- فعل معین، فعلی است که افعال دیگر به همراهی و معاونت آن صرف شود و آن شامل افعال ذیل است: استن، بودن، شدن و خواستن. (فرهنگ فارسی معین). توانستن، بایستن و شایستن نیز بصورت فعل معین به کار روند.
- فعل منفی، آن است که عملی را بطریق نفی بیان کند: علی درس نخواند و چیزی نشد. مقابل فعل مثبت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فعل مثبت شود.
- فعل وصفی، هرگاه دو فعل متوالی در فاعل و زمان یکی باشند، جایز است که فعل اول را به وجه وصفی بیاورند و آن را عطف کنند: انوشروان برنشسته به شکار رفت. (فرهنگ فارسی معین). آوردن واو عطف بعد از وجه وصفی درست نیست، زیرا استعمال این وجه دو جمله را تبدیل به یک جمله میکند. فقط در صورتی که فعل جملۀ دوم ماضی نقلی یا بعید باشد و صیغۀ فعل بودن از جملۀاول حذف شود، ذکر حرف واو لازم است، مانند: من به مدرسه رفته و درس خوانده ام. (از یادداشتهای مؤلف).
، تأثیر. اثر:... معده را سست کند و قی آرد. روغن او این فعل کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
فعل توست این غصه های دم بدم
این بود معنی قد جف القلم.
مولوی.
، یکی از مقولات نه گانه عرض است و عبارت است از تحریک در کیف، و امر متکیف را مقولۀ انفعال یا ان ینفعل گویند. بعبارت دیگر حالت مؤثریت شی ٔرا از شی ٔ دیگر مقولۀ انفعال یا ان ینفعل نامند. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ اصطلاحات فلسفی تألیف جعفر سجادی) ، خروج از قوه به فعل که گاه فعلی است و به نام فساد و کون خوانده می شود و گاه تدریجی است و استحاله نامیده میشود، انتقال تدریجی را حرکت هم نامند. (فرهنگ فارسی معین) ، جنبۀ شیئیت و تحصیل اشیاء است. مقابل قوه، چنانکه گویند موجودات از لحاظ قوه و فعل بر سه قسم اند: آنچه از هر جهت بالفعل باشد، آنچه از هر جهت بالقوه باشد، آنچه از جهتی بالفعل و از جهتی بالقوه است. قسم اول مانند مفارقات نوعیه از عقول و نفوس کلیه. قسم دوم مانند کلیۀ موجودات مادی و مادیات جهان ناسوت. قسم سوم مانند هیولای محض بنابر آنکه قوه محض باشد و شایبۀفعلیت نداشته باشد. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ فلسفی جعفر سجادی).
- به فعل آمدن، از حالت قوه بحالت فعل درآمدن. (فرهنگ فارسی معین).
- به فعل بودن، در عمل بودن. در کار بودن. (فرهنگ فارسی معین).
- به فعل درآوردن، عمل کردن. اجرا کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- ، تحقق بخشیدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
فعل
(فُ عُ)
جمع واژۀ فعال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فعل
(دَ)
کردن کار را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فعل
حرکت مردم، کردار، عمل
تصویری از فعل
تصویر فعل
فرهنگ لغت هوشیار
فعل
((فِ عْ))
انجام دادن، رفتار کردن، عمل، رفتار، کلمه ای که دلالت بر انجام کار یا وقوع حالتی در یکی از زمان ها می کند
تصویری از فعل
تصویر فعل
فرهنگ فارسی معین
فعل
کنش، کارواژه
تصویری از فعل
تصویر فعل
فرهنگ واژه فارسی سره
فعل
عملکرد، عمل، کار، کردار، کنش، اثر، تاثیر، شغل، مشغله، رفتار،
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فعل
عملکرد، فعل
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فعلی
تصویر فعلی
کنونی، در دستور زبان علوم ادبی دارای فعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فعلگی
تصویر فعلگی
شغل و عمل فعله، کارگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فعله
تصویر فعله
کارگر ساختمانی، عمله، مزدور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفعل
تصویر تفعل
در صرف عربی، از ابواب ثلاثی مزیدٌفیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فعلا
تصویر فعلا
در حال حاضر، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، عجالتاً، فی الحال، حالیا، اینک، همیدون، ایدر، الآن، بالفعل، کنون، همینک، ایدون، الحال، ایمه، نون، حالا
از طریق کار و عمل، عملاً
فرهنگ فارسی عمید
(اِ عَ)
کن. بکن. که آنرا در استخاره بجای خیر گیرند و مقابل آن را شر دانند. (یادداشت مؤلف) :
لاتفعل و افعل نکند چندان سود
چون با عجمی کن و مکن باید گفت.
؟ (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ عَ لَ)
جمع واژۀ فاعل. کارگران و بیشتر آن دسته که در کار گل باشند. در تداول فارسی زبانان به معنی مفرد آید. (از یادداشتهای مؤلف). بصورت صفت غالباً بر کارگرانی که در کار گل و حفاری و مانند آن باشند اطلاق شود. (از منتهی الارب). جمع واژۀ فاعل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ عَ)
تأثیر در چیزی که قبول اثر کند چون گرم کردن و بریدن و آن مقوله ای از مقولات عشر ارسطوست. (یادداشت مؤلف). مقابل انفعال یا ان ینفعل. هرچیزی که در چیزی دیگر تأثیر کند حالت مؤثریت شی ٔ را فعل، و متأثریت شی ٔ دیگر را انفعال یا ان ینفعل می نامند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی ص 47) ، می کند. انجام می دهد.
- یفعل ما یشاء، هرچه خواهد کند: یفعل اﷲ ما یشاء و یحکم ما یرید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 639).
تا دلیل قوت است و تا نشان قدرت است
یفعل اﷲ ما یشاء و یحکم اﷲ ما یرید.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکی از اوزان ابواب ثلاثی مزیدفیه و معنی آن بیشتر بر مطاوعت و قبول فعل است. و رجوع به نشوء اللغه ص 15 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ عِ لَ)
خوی و عادت. (منتهی الارب). عادت. (اقرب الموارد) ، کردار. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
یکبار از کاری: کانت منه فعله حسنه او قبیحه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به فعل. (فرهنگ فارسی معین) ، کنونی. (یادداشت مؤلف) ، مقابل انفعالی. (یادداشت مؤلف) ، بالفعل. مقابل بالقوه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فعله گی
تصویر فعله گی
مزدوری، بیگاری کار بی مزد
فرهنگ لغت هوشیار
مجازاً بمعنی اکنون، فی الحال، حالا، اکنون از روی فعل فعلا، حالا اکنون
فرهنگ لغت هوشیار
کار زشت در تازی، مزدور در فارسی خوی (عادت)، جمع فاعل، پویندگان کارگران کنندگان یک دفعه فعل یک بار کردن، جمع فعلات، جمع فاعل کنندگان، کارگران عمله. توضیح مطرزی در المغرب گوید: یقال للذین یعملون فی طین او بنا او حفر الفعله و العمله، کارگر گلکار (مفرد گیرند) توضیح در تداول بسکون استعمال شود و صحیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعلی
تصویر فعلی
پویه ای، کنونی منسوب به فعل مربوط به فعل، کنونی: کارهای فعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعلیه
تصویر فعلیه
مونث فعلی پویه ای، کنونی مونث علی. یا قوه فعلیه. نیرو قوت
فرهنگ لغت هوشیار
تاثیر در چیزی که قبول اثر کند چون گرم کردن و بریدن و آن مقوله ای از مقولات عشر ارسطوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعله
تصویر فعله
((فَ عَ لِ))
جمع فاعل، کارگران، عمله، در فارسی به صورت مفرد به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فعلی
تصویر فعلی
((فِ عْ))
منسوب به فعل، کنونی، مربوط به حال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فعلی
تصویر فعلی
کنونی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فعلاً
تصویر فعلاً
هم اینک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فعل و انفعال
تصویر فعل و انفعال
برهم کنش
فرهنگ واژه فارسی سره
اکنون، الحال، این دم، اینک، حالا، عجالتاً
متضاد: بعداً، قبلاً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عمله، کارگر، مزدور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جاری، حالیه، کنونی
متضاد: بعدی، قبلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد