جدول جو
جدول جو

معنی فظیظ - جستجوی لغت در جدول جو

فظیظ
(فَ)
آب گشن و منی زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فظیظ
آب گشن، آب زن
تصویری از فظیظ
تصویر فظیظ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فظیع
تصویر فظیع
بسیار زشت، آب زلال و گوارا
فرهنگ فارسی عمید
درشتخوی گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فظاط و فظاظه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بهره مند. (دهار). بابهره. حظی، بادولت. (دهار). دولتی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). بابخت. بختیار. بخت مند. (منتهی الارب). بخت ور. حظی. خداوند روزی. غنی دولتمند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَظْیْ)
زه دان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ یَ)
ستیهیدن. لظّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چوب شکافته شده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جوال بسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، اشظاظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رنجیده و اندوه کشیده از کاری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پرشکم از طعام: ینهی القاضی عن القضا اذا کان جائعاً او کظیظاً. (اقرب الموارد). سیر
لغت نامه دهخدا
(دَهَْ یْ)
درشت خوی گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فظاظه. فظظ. فظ. رجوع به این مدخل ها در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کار زشت و سخت از حد درگذشته در زشتی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آب شیرین و آب زلال. (منتهی الارب). آب گوارا و گویند آب زلال و ضد آن مضاض است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فربه نازک اندام. (منتهی الارب) (آنندراج). غلام بظیظ، پسر فربه نازک اندام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کظیظ
تصویر کظیظ
سیر، انبوهی، دلتنگی، گرانباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فظاظ
تصویر فظاظ
درشتخوی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فظیع
تصویر فظیع
کار زشت و به معنی آب گوارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیظ
تصویر حظیظ
دارای حظ و بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فظیع
تصویر فظیع
((فَ))
کاری که در شناعت و بدی از حد درگذشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حظیظ
تصویر حظیظ
((حَ))
متمتع، بابهره، کامیاب، خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
بهره مند، بهره ور، متمتع
متضاد: بی بهره، کامروا، کامیاب، محظوظ
متضاد: ناکام، ناکامروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد