جدول جو
جدول جو

معنی فطسه - جستجوی لغت در جدول جو

فطسه
(فَ طَ سَ)
پهنایی بینی و بستگی و پراکندگی استخوان آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فطسه
(فَ سَ)
یکی از فطس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حب الاس. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فطس شود، پوست جانور مرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مهره ای که بدان زنان مردان را بند کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فطسه
دانه آس (آس پارسی و تازی است) پوزه خوک، بینی خوکی دماغ خوکی دماغ کوفته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فطره
تصویر فطره
فطریه، صدقه ای که طبق دستور شرع باید در غروب روز آخر ماه رمضان کنار گذاشته شود و در روز عید فطر به مستحقان داده شود، فطری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطسه
تصویر عطسه
خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، اشنوشه، ستوسر، شنوسه،
کنایه از آنچه شبیه چیز دیگر باشد، کنایه از نتیجه، زاده، پرورده
عطسه زدن (کردن): خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن
عطسۀ صبح: کنایه از دمیدن صبح
فرهنگ فارسی عمید
(فِ دَ سَ)
جمع واژۀ فدس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فدس شود
لغت نامه دهخدا
(فُ سِ)
شمالی ترین شهر ایونیا در آسیای صغیر بوده و مردم این شهر در دریانوردی مهارت داشته و مسافرتهای دور و دراز دریایی را ابتدا این مردم به یونانیان آموختند. امروز بجای آن شهر فوکیا بنا شده است که در شش فرسنگی ازمیر واقع است. (فوستل دو کولانژ)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ / رِ اَ دو دَ)
فطرتاً. از روی فطرت و طبیعت. از روی سرشت و خلقت. عادتاً. طبعاً
لغت نامه دهخدا
(فَ طِ نَ)
زن زیرک و تیزخاطر و ماهر در امور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فطن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ)
فطنت. زیرکی و دانایی و تیزخاطری. (منتهی الارب). حذاقت و فهم. مقابل غباوه. ج، فطن. (از اقرب الموارد). دریافتن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغۀ زوزنی) ، دانستن چیزی را. (منتهی الارب). رجوع به فطن شود
لغت نامه دهخدا
خردل ابیض. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فِطْ طی سَ)
بینی خوک، بینی خوک و گرداگرد آن، لب مردم، لفج هرجانور ذی خف، خرطوم ددان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فرطیسه و فرطوسه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ / سِ)
نوعی کشتی. (از دزی ج 1 ص 94).
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
باد که در پشت نشیند. (منتهی الارب). باد کوژی، چه آن پشت را فرومیکوبد و بعضی به کسر حکایت کرده اند. (اقرب الموارد) ، ریشی است که در گردن برآید. (منتهی الارب). خنازیر. (یادداشت به خط مؤلف). ریشی یا قرحه ای که بر گردن برآید و آن را فروکوبد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کشیدن خوک فرطیسه (بینی) خود را و دراز کردن آن. (منتهی الارب). کشیدن خنزیر فرطوسۀ خود را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ سَ)
فرصت و با صاد معروف تر است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
فلس. پشیز ماهی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فلس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ / سِ)
عطسه. از ع، معروف است که به هندی چهینک نامند. (منتهی الارب). هوایی است که به شدت و همراه آواز از بینی خارج می گردد. (از اقرب الموارد). حرکتی که بر اثر آن هوا به شدت و با صدا از دهان و تجاویف بینی خارج شود. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). شنواسه و با لفظ دادن و زدن و پیچیدن و ریختن مستعمل است. (آنندراج). اشنوسه. سنوسه. شنوشه. عطاس و معمول است که عطسه زننده را ’یرحمک الله ’ و ’عافیت باشد’ گویند:
تو بر آن عطسه هم بخوان الحمد
کاهل سنت چنینت فرماید.
خاقانی.
لیک غماز اوست نطق چنانک
عطسۀ دزدو سرفۀ طرار.
خاقانی.
رجوع به عطاس شود.
- عطسۀ ستور، کداس. کدسه. نثیر. (از منتهی الارب).
، گویند: فلان عطسه فلان، یعنی شبیه و مانان اوست در خلق و خلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- عطسۀ کسی بودن، سخت به او شبیه بودن. خلفاً و خلقاً مانند او بودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چنانکه گویند گربه از عطسۀ شیر زاده است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : در معنی سالاری این احمد مردی شهم بود و او را عطسۀ امیرمحمود گفتندی و بدو نیک بمانستی. (تاریخ بیهقی ص 408).
زادۀ طبع منند اینان که خصمان منند
آری آری گربه هست ازعطسۀ شیر ژیان.
خاقانی.
چرخ به هر سان که هست زاده شمشیر اوست
گربه به هر حال هست عطسۀ شیر عرین.
خاقانی.
اگر شیر بر جا نماند رواست
ولی عطسۀ شیر ماند بجای.
خاقانی.
بر حسودت که عطسۀ دیو است
صبحدم خندۀ بلارک تست.
خاقانی.
، کنایه از نتیجه و محصول. (فرهنگ فارسی معین).
دیر زی ای بحر کف که عطسۀ جودت
چشمۀ مهر است کز غمام برآمد.
خاقانی.
عطسۀ تست آفتاب دیر زی ای ظل حق
مسندتست آسمان تکیه زن ای محترم.
خاقانی.
- عطسۀ آدم، زاده و نتیجۀ آدم. کنایه از حضرت مسیح:
می عطسۀ آدم شده یعنی که عیسی دم شده
داروی جام جم شده در دیر دارا داشته.
خاقانی.
عطسۀ او آدم است عطسۀ آدم مسیح
اینت خلف کز شرف عطسۀ او بود باب.
خاقانی.
گیسوی حوا شناس پرچم منجوق او
عطسۀ آدم شناس شیهۀ یکران او.
خاقانی.
بسّر عطسۀ آدم بسنّت الحوا
بهیکلش که یدالله سرشت از آب و تراب.
خاقانی (دیوان ص 50).
خطبه دولت به فصیحی رسد
عطسۀ آدم به مسیحی رسد.
نظامی.
- عطسۀ آفتاب، کنایه از سپیدۀ صبح:
دگر روز کز عطسۀ آفتاب
دمیدند کافور بر مشک ناب.
نظامی.
- عطسۀ تیغ، کنایه از آوازی است که هنگام زدن تیغ برمی آید. (آنندراج). کنایه از صدای شمشیر:
ز بس عطسۀ تیغ بر خون و خاک
دماغ هوا پر شد از جان پاک.
نظامی.
- عطسۀ چاه، کنایه از صدائی باشد که از چاه بر می آید به سبب بانگ کردن در آن. (برهان) (از انجمن آرا). صدای چاه، یعنی آوازی که چون بر چاه زنند از چاه برگردد. (آنندراج).
- عطسۀ روز، نتیجه و همانند روزدر روشنی و تابندگی:
خوش عطسۀ روزاست می ریحان نوروزاست می
درّ شب افروز است می زان درّ شبستان تازه کن.
خاقانی.
- عطسۀ شب، کنایه از صبح صادق باشد. (برهان). کنایه از صبح. (آنندراج) (انجمن آرا).
جبهه زرین نمود طرۀ صبح از نقاب
عطسۀ شب گشت صبح خندۀ صبح آفتاب.
خاقانی.
- عطسۀ شیشه، صدایی که هنگام ریختن شراب در ساغر و جز آن از شیشه برآید. (آنندراج) : عطسۀ شیشه را نشئۀ صدای سلسبیل و صیحۀ بطک را تره ندای جبرئیل. (ملاطغرا، در انوار المشارق به نقل از آنندراج).
- عطسۀ صبح، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا).
- عطسۀ عنبرین، کنایه از بوی خوش است خواه از گل باشد خواه از چیزهای دیگر. (برهان) (آنندراج) :
چون ز دهان بلبله در گلوی قدح چکد
عطسۀ عنبرین دهد مغز زمانه از تری.
خاقانی.
- عطسۀ کمان، کنایه از تیر است. (آنندراج) :
هر عطسه که از مغز کمان تو بر آید
ریزد به گریبان بقا خون عدم را.
عرفی (از آنندراج).
- عطسۀ گرز، کنایه از آواز پی هم زدن گرز است. (آنندراج) :
چو عطسه باعث صحت بود چرا گردد
به نیم عطسۀ گرزت دماغ خصم سقیم.
مسیح کاشی (از آنندراج).
، کنایه از تربیت شده و مربی. (فرهنگ فارسی معین) : اما ایاز... هرچند عطسۀ پدر ماست و از سرای دور نبوده است و گرم و سرد نچشیده و هیچ تجربتی نیفتاده است. (تاریخ بیهقی ص 265) ، در تداول عوام، نشانه ای است برای صبر کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
اسم المره است از مصدر عطس و عطاس. (از اقرب الموارد). یک دفعه عطسه زدن. رجوع به عطس و عطاس شود
لغت نامه دهخدا
(شُ سَ)
شطس. خلاف و نزاع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). مثل شطس. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دروغ و بهتان. (ناظم الاطباء). رجوع به شطس شود
لغت نامه دهخدا
(نُ طَ سَ)
مرد نیک پرهیزکننده از آلایش و احتیاطنماینده از ناپاکی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). کثیرالتنطس. (از متن اللغه). (از اقرب الموارد) (از المنجد). کثیرالتقذر. (از متن اللغه). بسیار ظرافت و کثیرالتأنق در طهاره و گفتار و خوراک و جز آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ سَ)
تأنیث نطس است. (از متن اللغه). رجوع به نطس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تباه کردن کسی مال خود را. ضایع کردن مال خویش را. دفطسه با دال مهمله نیز بهمین معنی است
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
ضایع کردن کسی مال خود را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
عمل فرورفتن در آب به طور کامل. ج، غطسات. (دزی ج 2 ص 216)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فطاه
تصویر فطاه
فرو رفتگی پشت بر آمدگی سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطره
تصویر فطره
زکات بدن که در روز عید فطر داده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطنه
تصویر فطنه
فطنت در فارسی تیز هوشی زیرکی
فرهنگ لغت هوشیار
فلس پشیز (ماهی) : جدول تقویم باغ کرد هوا پر نقط فلسه زرین گل کرد صبا بر کنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرطسه
تصویر فرطسه
پهن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اتسه پارسی است این واژه برابر و هماهنگ آواز (اتس) است که از دهان بیرون می آید آنرا با ع و ط نوشته و تازی نما کرده اند (اورنگ سد در) شنوسک خفه خفه اشنوسه پرشنه ستوسه ستوسر آبیشکن، همخویی همرفتاری حرکتی که بر اثر هوا به شدت و با صدا از دهان و تجاویف بینی خارج شود اشنوسه شنوسه، نتیجه محصول، تربیت شده مربی. یا عطسه چاه. صدایی که بسبب بانگ کردن از چاه بر آید. یا عطسه شب. صبح صادق. یا عطسه صبح. آفتاب. یا عطسه عنبرین. بوی خوش (از گل یا چیز دیگر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطسه
تصویر شطسه
ناسازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطسه
تصویر عطسه
((عَ طْ س))
اشنوسه، هوایی که بر اثر سرماخوردگی یا هر نوع تحریک بینی به شدت و با سر و صدا از بینی خارج می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطسه
تصویر عطسه
اتسه
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر بیننده خواب یک عطسه زد و خدا را سپاس گفت خوب است. اگر دو عطسه زد محتاج طبیب می شود و اگر سه عطسه زد باز هم خوب است و عطسه زیادخوب نیست. معبران دیگر نیز عقایدی در همین زمینه دارند و من چون عطسه را صرفا یک واکنش فیزیکی می دانم معتقد به تعبیر خاصی برای آن نیستم - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب