جدول جو
جدول جو

معنی فضولی - جستجوی لغت در جدول جو

فضولی
مداخلۀ بی جا در کار دیگران، برای مثال در کارخانه ای که ره علم و عقل نیست / وهم ضعیف رای فضولی چرا کند (حافظ - ۳۷۸)
فضول
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
فرهنگ فارسی عمید
فضولی
(فُ)
آنکه کار بی فایده کند و در پی مالایعنی رود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که کار بیهوده کند، آنکه بی جهت در امور دیگران مداخله کند، بدین معانی در فارسی ’فضول’ مستعمل است. (فرهنگ فارسی معین) :
عدو چو گشت فضولی حقیرتر گردد
که تعبیه ست کمی در فزونی و آماس.
سیدحسن غزنوی.
از دهر زاد و دهر فضولی نمای را
خون ریختی گرش نبدی حق مادری.
خاقانی.
- فضولی کردن:
به صاحب ردی و صاحب قبولی
نشاید کرد مهمان را فضولی.
نظامی.
، کسی است که او را نه ولی است و نه اصیل و نه وکیل. (تعریفات) ، درزی. (منتهی الارب). خیاط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فضولی
(فُ)
ملا محمد بن سلیمان بغدادی. از اکابر شعرای قرن دهم هجری است که اشعار مؤثر و سوزناک به زبان ترکی و گاه به عربی و فارسی دارد. وی از وابستگان دربار سلطان سلیمان خان قانونی دهمین سلطان عثمانی بوده. او راست: 1- انیس القلب، قصیدۀ فارسی. 2- بنگ و باده، مثنوی ترکی. 3- حدیقهالشهداء یا ترجمه ترکی روضهالشهداء کاشفی. 4- دیوان شعرهای ترکی و فارسی که به نام ’دیوان فضولی’ به چاپ رسیده است. 5- ساقی نامه. 6- صحت و مرض به فارسی. 7- لیلی و مجنون ترکی. 8- مطلع الاعتقاد در کلام. تضمینی از ابیات معروف فردوسی دارد که ذیلاً نقل می شود:
اگر عمرها مردم بدسرشت
بود همدم حوریان بهشت
در آن محفل پرصفا روز و شب
ز جبریل خواند فنون ادب
بدان اعتقادم سرانجام کار
نگردد از او جز بدی آشکار
وگر سالها گوهر تابناک
فتد خوار و بیقدر بر روی خاک
چو از خاک خیزد همان گوهر است
شهان را برازندۀ افسر است.
(از ریحانه الادب ج 3)
لغت نامه دهخدا
فضولی
(فُ)
مداخلۀ بی جهت در کار دیگران. (فرهنگ فارسی معین) :
ره راست جویی فضولی مجوی
گرت آرزو صحبت اولیاست.
ناصرخسرو.
رئیس متین را چو بینی بگوی
که گرد فضولی بسی می تنی.
انوری.
الهی نفس سرکش را زبون کن
فضولی از دماغ ما برون کن.
عطار.
این گهی بخشد که اجلالی شوی
وز فضولی و دغل خالی شوی.
مولوی.
که من توبه کردم به دست تو بر
که گرد فضولی نگردم دگر.
سعدی.
در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند؟
حافظ (دیوان چ غنی ص 126).
، یاوه گویی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
فضولی
ابلوک نخود هر آش در فارسی بر سری ابلوکی، یاوه گویی ژاژ خایی
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
فرهنگ لغت هوشیار
فضولی
((فُ))
مداخله بی جهت در کار دیگران، یاوه گویی
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
فرهنگ فارسی معین
فضولی
فضوليٌّ
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به عربی
فضولی
Meddlesomeness, Officiousness
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فضولی
ingérence, immixtion
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فضولی
การแทรกแซง , ความเจ้ากี้เจ้าการ
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به تایلندی
فضولی
دخل اندازی , مداخلت
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به اردو
فضولی
হস্তক্ষেপ , নাক গলানো
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به بنگالی
فضولی
干渉 , おせっかい
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
فضولی
uingiliaji, kuingilia kati
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
فضولی
karışıklık, işgüzarlık
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
فضولی
התערבות , התערבות
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به عبری
فضولی
간섭 , 참견
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به کره ای
فضولی
campur tangan
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فضولی
हस्तक्षेप , दखलंदाजी
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به هندی
فضولی
inmenging, opdringerigheid
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به هلندی
فضولی
ingerenza, invadenza
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فضولی
entrometimiento
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فضولی
втручання , нав'язливість
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فضولی
ingerencja, wścibskość
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به لهستانی
فضولی
Einmischung, Aufdringlichkeit
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به آلمانی
فضولی
вмешательство , навязчивость
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به روسی
فضولی
intromissão
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فضولی
干涉 , 过分殷勤
تصویری از فضولی
تصویر فضولی
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فضول
تصویر فضول
یاوه گو
کسی که بی جهت در کار دیگران مداخله می کند
باقی ماندۀ مال، زیاده بر حاجت
آنچه به طور طبیعی از منافذ بدن خارج شود
فرهنگ فارسی عمید
(فُ لا)
تفضل کنندگان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فضلی
تصویر فضلی
فزونی فرجادی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فضل یاوه گو، آنکه اخبار مضره به دیگران رساند، باقیمانده از مال زیاده بر حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضول
تصویر فضول
باقی مانده مال بیش از حد نیاز، آن چه که به طور طبیعی از بدن دفع می شود، یاوه گویی، در فارسی به معنی کسی که در کار دیگران دخالت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فضول
تصویر فضول
((فُ))
جمع فضل
فرهنگ فارسی معین
سبک سری، بیهودگی
دیکشنری اردو به فارسی