- فضولی
- مداخلۀ بی جا در کار دیگران،
برای مثال در کارخانه ای که ره علم و عقل نیست / وهم ضعیف رای فضولی چرا کند (حافظ - ۳۷۸)
فضول
معنی فضولی - جستجوی لغت در جدول جو
- فضولی
- ابلوک نخود هر آش در فارسی بر سری ابلوکی، یاوه گویی ژاژ خایی
- فضولی ((فُ))
- مداخله بی جهت در کار دیگران، یاوه گویی
- فضولی
- Meddlesomeness, Officiousness
- فضولی
- intromissão
- فضولی
- вмешательство , навязчивость
- فضولی
- Einmischung, Aufdringlichkeit
- فضولی
- ingerencja, wścibskość
- فضولی
- втручання , нав'язливість
- فضولی
- entrometimiento
- فضولی
- ingérence, immixtion
- فضولی
- ingerenza, invadenza
- فضولی
- inmenging, opdringerigheid
- فضولی
- हस्तक्षेप , दखलंदाजी
- فضولی
- campur tangan
- فضولی
- تدخّلٌ , تدخّلٌ
- فضولی
- 간섭 , 참견
- فضولی
- התערבות , התערבות
- فضولی
- 干涉 , 过分殷勤
- فضولی
- 干渉 , おせっかい
- فضولی
- karışıklık, işgüzarlık
- فضولی
- uingiliaji, kuingilia kati
- فضولی
- การแทรกแซง , ความเจ้ากี้เจ้าการ
- فضولی
- হস্তক্ষেপ , নাক গলানো
- فضولی
- دخل اندازی , مداخلت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع فضل یاوه گو، آنکه اخبار مضره به دیگران رساند، باقیمانده از مال زیاده بر حاجت
فزونی فرجادی
باقی مانده مال بیش از حد نیاز، آن چه که به طور طبیعی از بدن دفع می شود، یاوه گویی، در فارسی به معنی کسی که در کار دیگران دخالت می کند
یاوه گو
کسی که بی جهت در کار دیگران مداخله می کند
باقی ماندۀ مال، زیاده بر حاجت
آنچه به طور طبیعی از منافذ بدن خارج شود
کسی که بی جهت در کار دیگران مداخله می کند
باقی ماندۀ مال، زیاده بر حاجت
آنچه به طور طبیعی از منافذ بدن خارج شود
Nosy, Prying, Snoopy
intrometido, curioso
любопытный
neugierig
wścibski, ciekawski