فالگوی، آنکه فال زند و تعبیر کند و سرانجام آن را بگوید، فالگیر، فال زن، فالکباز: همان نیز گفتار آن فالگو که گفت او بپیچد ز تخت تو رو، فردوسی، بسان فالگویانند مرغان بر درختان بر نهاده پیش خویش اندر پر از تصویر دفترها، منوچهری، مرد را عقل رایزن باشد سغبۀ فالگوی زن باشد، سنایی
فالگوی، آنکه فال زند و تعبیر کند و سرانجام آن را بگوید، فالگیر، فال زن، فالکباز: همان نیز گفتار آن فالگو که گفت او بپیچد ز تخت تو رو، فردوسی، بسان فالگویانند مرغان بر درختان بر نهاده پیش خویش اندر پر از تصویر دفترها، منوچهری، مرد را عقل رایزن باشد سغبۀ فالگوی زن باشد، سنایی
آنکه کار بی فایده کند و در پی مالایعنی رود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که کار بیهوده کند، آنکه بی جهت در امور دیگران مداخله کند، بدین معانی در فارسی ’فضول’ مستعمل است. (فرهنگ فارسی معین) : عدو چو گشت فضولی حقیرتر گردد که تعبیه ست کمی در فزونی و آماس. سیدحسن غزنوی. از دهر زاد و دهر فضولی نمای را خون ریختی گرش نبدی حق مادری. خاقانی. - فضولی کردن: به صاحب ردی و صاحب قبولی نشاید کرد مهمان را فضولی. نظامی. ، کسی است که او را نه ولی است و نه اصیل و نه وکیل. (تعریفات) ، درزی. (منتهی الارب). خیاط. (اقرب الموارد)
آنکه کار بی فایده کند و در پی مالایعنی رود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که کار بیهوده کند، آنکه بی جهت در امور دیگران مداخله کند، بدین معانی در فارسی ’فضول’ مستعمل است. (فرهنگ فارسی معین) : عدو چو گشت فضولی حقیرتر گردد که تعبیه ست کمی در فزونی و آماس. سیدحسن غزنوی. از دهر زاد و دهر فضولی نمای را خون ریختی گرش نبدی حق مادری. خاقانی. - فضولی کردن: به صاحب ردی و صاحب قبولی نشاید کرد مهمان را فضولی. نظامی. ، کسی است که او را نه ولی است و نه اصیل و نه وکیل. (تعریفات) ، درزی. (منتهی الارب). خیاط. (اقرب الموارد)