- فضال
- کثیرالفضل، دارای فضل بسیار
معنی فضال - جستجوی لغت در جدول جو
- فضال
- باقیمانده، بقیه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پس مانده از هر چیز، بقیه، باقی مانده
مانده پس مانده از چیزی
ستمگایی کردن، بزرگ تباری، سپاسیدن، بخشندگی افزون کردن زیاد کردن، نیکویی کردن بخشش کردن فزون بخشیدن، سپاس نهادن، افزون آمدن، افزونی در حسب، بخشس، جمع افضالات
دارای فضل و بخشش، بسیار فضل
دانشمند مرد بسیار فضل
برتر بودن و برتری داشتن در حسب، نیکویی و احسان کردن، بخشش کردن
کنشگر، پویا، پرکار، پرکنش
فرجاد
دارواش از گیاهان شیرینک
فعل ها، کارها، جمع واژۀ فعل
شخص بافضل، دارای برتری و فزونی
در تیراندازی، مقابله کردن و دفاع کردن
فیلبان، نگهبان پیل، آنکه بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلبان، پیلوان
پسوند متصل به واژه به معنای فتالنده مثلاً گهرفتال برای مثال جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد / فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال (ازرقی - ۴۹)
دارای برتری و فضیلت، به ویژه در علم، افزون، زیاد، نیکو، پسندیده، برتر
فاضل ها، دارای برتری و فضیلت ها به ویژه در علم، افزون ها، نیکوها، پسندیده ها، برترها، جمع واژۀ فاضل
فضیل ها، اشخاص بافضل، دارای برتری و فزونی، جمع واژۀ فضیل
فضیل ها، اشخاص بافضل، دارای برتری و فزونی، جمع واژۀ فضیل
فضیلت ها، برتری ها در علم و هنر و اخلاق، فضل ها، برتری ها، شرف ها، ویژگی های ستوده اخلاقی، جمع واژۀ فضیلت
بسیار تاب دهنده، ریسمان تاب
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، شب خوٰان، مرغ چمن، هزاران، هزاردستان، هزار، هزارآوا، عندلیب، بوبرد، زندلاف، زندواف، زندوان، مرغ سحر، زندباف، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، شباهنگ، صبح خوٰان
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، شب خوٰان، مرغ چمن، هزاران، هزاردستان، هزار، هزارآوا، عندلیب، بوبرد، زندلاف، زندواف، زندوان، مرغ سحر، زندباف، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، شباهنگ، صبح خوٰان
سخت بی درمان از پا در آرنده
فزونی یابنده، کسی را گویند که در دانش و علم بر دیگران فزونی یابد و بدین معنی در زبان فارسی بسیار رایج است، دانشمند، صاحب فضل
هزار داستان، ریسمانتاب از هم گسستن جدا کردن بریدن، شکستن، در ترکیب به معنی فتالنده آید بمعانی ذیل الف - گسلنده: زره فتال گهر فتال. ب - پراکنده کننده داغان کننده مغز فتال، از جای برکنده. بسیار فتل، کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله کند
جمع فحل، گشن ها کویک نر خرما بن نر
ترب فروش
برتریها، جمع فضیلت
جمع فضیلت، برتریها، هنرها، فزونیها
شکسته خرده ریز، پراکنده
جمع فضیحه، زنان ولگسار (هرزه خرج)، رسوایی رسوا کننده
کودک را از شیر گرفتن
کرم و جوانمردی، نیکو یا در خیر یا در شر، بسیار کار کننده، کاری، پر کار