فاضل ها، دارای برتری و فضیلت ها به ویژه در علم، افزون ها، نیکوها، پسندیده ها، برترها، جمع واژۀ فاضل فضیل ها، اشخاص بافضل، دارای برتری و فزونی، جمع واژۀ فضیل
فاضل ها، دارای برتری و فضیلت ها به ویژه در علم، افزون ها، نیکوها، پسندیده ها، برترها، جمعِ واژۀ فاضل فضیل ها، اشخاص بافضل، دارای برتری و فزونی، جمعِ واژۀ فضیل
نیکویی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تفلیسی) : واجب نبود بکس بر افضال و کرم واجب باشد هرآینه شکر نعم تقصیر نکرد خواجه در ناواجب من در واجب چگونه تقصیر کنم. رودکی (از یادداشت مؤلف). یکی نامداری که از پشت آدم نیامدبه افضال او هیچ فضلی. منوچهری. مهترانند مفضل و هر یک اندر افضال جاودانه زیاد. مسعودسعد. درخت اقبال را همچو زمین رادرخت بنان افضال را همچو قلم را بنان. مسعودسعد. من غلام آنکه نفروشد وجود جز بدان سلطان با افضال و جود. مولوی. دست زن در ذیل صاحب دولتی تا زافضالش بیابی رفعتی. مولوی.
نیکویی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تفلیسی) : واجب نبود بکس بر افضال و کرم واجب باشد هرآینه شکر نعم تقصیر نکرد خواجه در ناواجب من در واجب چگونه تقصیر کنم. رودکی (از یادداشت مؤلف). یکی نامداری که از پشت آدم نیامدبه افضال او هیچ فضلی. منوچهری. مهترانند مفضل و هر یک اندر افضال جاودانه زیاد. مسعودسعد. درخت اقبال را همچو زمین رادرخت بنان افضال را همچو قلم را بنان. مسعودسعد. من غلام آنکه نفروشد وجود جز بدان سلطان با افضال و جود. مولوی. دست زن در ذیل صاحب دولتی تا زافضالش بیابی رفعتی. مولوی.
مرد بسیار فضل و جود. (منتهی الارب) (آنندراج). مردبسیارفضل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صاحب فضل بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او به کام دل خویش هر کسی مشغول امیر و بنده و سالار و فاضل و مفضال. قطران. - رجل مفضال علی قومه، مرد صاحب فضل و بخشنده برای قوم خود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
مرد بسیار فضل و جود. (منتهی الارب) (آنندراج). مردبسیارفضل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صاحب فضل بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او به کام دل خویش هر کسی مشغول امیر و بنده و سالار و فاضل و مفضال. قطران. - رجل مفضال علی قومه، مرد صاحب فضل و بخشنده برای قوم خود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
ابن عبید، متوفی به سال 53 هجری قمری و مکنی به ابومحمد. از صحابه و از جمله کسانی بود که در جنگ احد و فتح شام و مصر شرکت داشت. سپس در شام سکونت گزید. معاویه او را سمت قضاء دمشق دادو در همانجا درگذشت. از وی پنجاه حدیث درست نقل شده است. (از اعلام زرکلی از الاصابه و تهذیب التهذیب). صحابی در فرهنگ اسلامی به کسانی گفته می شود که سعادت دیدار پیامبر اسلام را داشته اند و به دین اسلام گرویده اند. این عنوان تنها با دیدار ظاهری حاصل نمی شود، بلکه شرط آن، ایمان و ماندن بر آن تا زمان مرگ است. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
ابن عبید، متوفی به سال 53 هجری قمری و مکنی به ابومحمد. از صحابه و از جمله کسانی بود که در جنگ احد و فتح شام و مصر شرکت داشت. سپس در شام سکونت گزید. معاویه او را سمت قضاء دمشق دادو در همانجا درگذشت. از وی پنجاه حدیث درست نقل شده است. (از اعلام زرکلی از الاصابه و تهذیب التهذیب). صحابی در فرهنگ اسلامی به کسانی گفته می شود که سعادت دیدار پیامبر اسلام را داشته اند و به دین اسلام گرویده اند. این عنوان تنها با دیدار ظاهری حاصل نمی شود، بلکه شرط آن، ایمان و ماندن بر آن تا زمان مرگ است. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
باقی و زائدۀ از چیزی. (منتهی الارب). ج، فضالات. (اقرب الموارد) : من از شراب این سخن مست و فضالۀ قدح در دست. (گلستان سعدی). - فضاله چین. رجوع به همین مدخل در جای شود
باقی و زائدۀ از چیزی. (منتهی الارب). ج، فضالات. (اقرب الموارد) : من از شراب این سخن مست و فضالۀ قدح در دست. (گلستان سعدی). - فضاله چین. رجوع به همین مدخل در جای شود
هزار داستان، ریسمانتاب از هم گسستن جدا کردن بریدن، شکستن، در ترکیب به معنی فتالنده آید بمعانی ذیل الف - گسلنده: زره فتال گهر فتال. ب - پراکنده کننده داغان کننده مغز فتال، از جای برکنده. بسیار فتل، کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله کند
هزار داستان، ریسمانتاب از هم گسستن جدا کردن بریدن، شکستن، در ترکیب به معنی فتالنده آید بمعانی ذیل الف - گسلنده: زره فتال گهر فتال. ب - پراکنده کننده داغان کننده مغز فتال، از جای برکنده. بسیار فتل، کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله کند
ستمگایی کردن، بزرگ تباری، سپاسیدن، بخشندگی افزون کردن زیاد کردن، نیکویی کردن بخشش کردن فزون بخشیدن، سپاس نهادن، افزون آمدن، افزونی در حسب، بخشس، جمع افضالات
ستمگایی کردن، بزرگ تباری، سپاسیدن، بخشندگی افزون کردن زیاد کردن، نیکویی کردن بخشش کردن فزون بخشیدن، سپاس نهادن، افزون آمدن، افزونی در حسب، بخشس، جمع افضالات