- فصال
- کودک را از شیر گرفتن
معنی فصال - جستجوی لغت در جدول جو
- فصال ((فِ))
- از شیر باز گرفتن کودک، از شیر بازگیری
- فصال
- از شیر گرفتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(دخترانه و پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
رسیدن به چیزی یا کسی و به دست آوردن آن یا او، لقب شاعر بزرگ قرن دوازدهم، میرزا محمد شفیع شیرازی
کنشگر، پویا، پرکار، پرکنش
جمع اصیل، شبانگاه، آفتاب زردی
آفتاب زردی ها، شبانگاهان، نژادگان
خویها، خصلتها
کثیرالفضل، دارای فضل بسیار
فعل ها، کارها، جمع واژۀ فعل
رگ زن، آنکه پیشه اش رگ زدن است، آنکه دیگری را رگ می زند و از بدن او خون کم می کند، فصاد، رگ شناس
دیوار کوتاه درون حصار یا بارۀ شهر
وقت بین عصر و مغرب، آخر روز، شبانگاه
فیلبان، نگهبان پیل، آنکه بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلبان، پیلوان
جداکنندۀ دو چیز از هم مثلاً خط فاصل، فاصله، قاطع
پسوند متصل به واژه به معنای فتالنده مثلاً گهرفتال برای مثال جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد / فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال (ازرقی - ۴۹)
فص ها، نگینهای انگشتری، مفاصل استخوان، جمع واژۀ فص
رسیدن به محبوب و هم آغوشی با وی، دست یافتن به چیزی، رسیدن، در تصوف رسیدن به مرحلۀ فناء فی الله، رسیدن به معشوق ازلی
بسیار تاب دهنده، ریسمان تاب
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، شب خوٰان، مرغ چمن، هزاران، هزاردستان، هزار، هزارآوا، عندلیب، بوبرد، زندلاف، زندواف، زندوان، مرغ سحر، زندباف، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، شباهنگ، صبح خوٰان
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، شب خوٰان، مرغ چمن، هزاران، هزاردستان، هزار، هزارآوا، عندلیب، بوبرد، زندلاف، زندواف، زندوان، مرغ سحر، زندباف، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، شباهنگ، صبح خوٰان
گج، تیرکج
جدا کننده حق از باطل، قاطع
هزار داستان، ریسمانتاب از هم گسستن جدا کردن بریدن، شکستن، در ترکیب به معنی فتالنده آید بمعانی ذیل الف - گسلنده: زره فتال گهر فتال. ب - پراکنده کننده داغان کننده مغز فتال، از جای برکنده. بسیار فتل، کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله کند
جمع فحل، گشن ها کویک نر خرما بن نر
ترب فروش
باقیمانده، بقیه
دیوار کوتاه درون حصار
جمع فصل
نگین فروش
خونگیری رگزنی براغ خونگیر رگزن آنکه رگ کسان را فصد کند رگزن
کرم و جوانمردی، نیکو یا در خیر یا در شر، بسیار کار کننده، کاری، پر کار
باسمر فروش (باسمر باقلا)
جمع فسل، شاخ های نشانده رز، فرومایگان
از ریشه پارسی پیلبان، پیلدار در لغت فرس آمده: زمینی باشد که اول بار بکارند. ابو شکور گوید: مرین داستان کس نگفت از فیال ابر سیصد و سی و سه بود سال. مرحود دهخدا در مورد معنی فوق نوشته ند: غلط است در شعر (ابو شکور) معنی ابتکارا می دهد کش بگفت از فیال. تیری که پیکان آن دو شاخه باشد
شیر از جانوران، شمشیربران
جمع نصل، پیکان ها فارسی گویان آن را برابر با پیکان به کار می برند جمع نصل پیکانها. توضیح در فارسی گاه مفرد استعمال کنند