جدول جو
جدول جو

معنی فشک - جستجوی لغت در جدول جو

فشک
(فِ شَ چَ)
دهی است از دهستان فراهان بالا از بخش فرمهین شهرستان اراک، دارای 1262 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه محلی و محصول عمده اش غله، بنشن و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
فشک
پارسی تازی گشته فشنگ
تصویری از فشک
تصویر فشک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشک
تصویر مشک
(دخترانه)
ماده ای با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشک
تصویر اشک
(دخترانه)
آبی که از چشم می ریزد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بشک
تصویر بشک
بشکن، عشوه، غمزه، دل فریبی
شبنم، ریزه های برف که شب های زمستان روی زمین می نشیند و زمین را سفید می کند، برای مثال بشک آمد بر شاخ و بر درخت / گسترد رداهای طیلستان (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشک
تصویر لشک
پاره، لشک لشک مثلاً پاره پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشک
تصویر پشک
پشکل، سرگین گوسفند، بز، شتر و مانند آن ها، برای مثال گفت جایش را بروب از سنگ و پشک / ور بود تر، ریز بر وی خاک خشک (مولوی - ۲۰۳)
قرعه، تکۀ کاغذ یا چیز دیگر که هنگام تقسیم کردن چیزی به کار ببرند و به وسیلۀ آن سهم و نصیب هرکس را معین کنند یا کاری را به عهدۀ کسی وابگذارند
پشک انداختن: قرعه انداختن، قرعه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشک
تصویر افشک
شبنم، قطره های آب که پاشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفشک
تصویر کفشک
کفش کوچک، در علم زیست شناسی سم شکاف دار مانند سم گاو، گوسفند و آهو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفک
تصویر شفک
بی هنر، نادان، ابله، برای مثال پنداشت همی حاسد کاو باز نیاید / بازآمد تا هر شفکی ژاژ نخاید (رودکی - ۵۰۰)، جلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشک
تصویر بشک
مجعد، ویژگی موی پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشک
تصویر نشک
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، وهل
صنوبر، برای مثال آنکه نشک آفرید و سرو سهی / وان که بید آفرید و ناز و بهی (رودکی - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(فِ کِ پُ تِ)
دهی است از بخش کوچصفهان شهرستان رشت، دارای 300 تن سکنه. آب آن از نورود و سفیدرود و محصول عمده اش برنج، ابریشم و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فَ شَ)
دهی است از بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، دارای 750 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و لبنیات و صنایع دستی زنان شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از بخش رودسر شهرستان لاهیجان، دارای 240 تن سکنه. محصول عمده اش برنج و چای و آب آن از چشمه و استخر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ)
مصغر کفش. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). کفش کوچک. کفش خرد. (یادداشت مؤلف) : وقتی که بخواهند بگویند حرفی بیجهت به کسی برخورده است گویند: مگر چطور شده است ؟ به کفش شما گفتم کفشک ؟ نظیر: به اسب شاه گفتند یابو. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، سم شکافدار مانند سم گاو و گوسفند. ظلف. مقابل سم. حافر. (فرهنگ فارسی معین) : هرچه کفشک دارد وحشی و خانگی چون بز و گوسفند نخجیر و گوزن. (التفهیم ص 339)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
شبنم را گویند که شبها بر روی سبزه و گل و لاله نشیند. (برهان) (مجمعالفرس) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ شعوری). بمعنی شبنم است، زیرا که از هوا افشانده می شود. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). نمی که شب بر روی سبزه و گیاه نشیند. (یادداشت مؤلف). افشنک. (برهان) (شعوری) (مؤید الفضلاء) (انجمن آراء ناصری) :
باغ ملک آمد طری از رشحۀ کلک وزیر
زانکه افشک میکند مر باغ و بستان را طری.
رودکی (از انجمن آراء).
و رجوع به افشنگ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شفک
تصویر شفک
نادان ابله، بی هنر بی مایه، کهنه فرسوده
فرهنگ لغت هوشیار
برابر کردن، موافق ساختن جعد موی، موی مجعد. نمی سپید که بامدادان بر دیوارها و سبزی نشیند شبنم ژاله بژ صقیع اپشک افشک. سرگین گاو و گوسفند و شتر و بز و مانند آن پشکل پشکر پشکره پشک، سرگین مگس و زنبور عسل، نرمی و پره های بینی بچش ارنبه، قرعه ای که شریکان در میان خود به جهت تقسیم اسباب و اشیاغ بیندازند
فرهنگ لغت هوشیار
زیر اندازی که از پشم یا پنبه آکنده است و آنرا روی زمین یا روی تختخواب اندازند و بر آن دراز کشند و بخوابند نهالی بستر
فرهنگ لغت هوشیار
مقابل تر، آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد آنچه که رطوبت و نم نداشته باشد یابس بی نم مقابل تر مرطوب، آنچه که فاقد آب باشد بی آب مقابل آبدار مرطوب، گیاه پژمرده بی ثمر، خالص سره زر خشک، خسیس ممسک. یا خشک و خالی. فقط تنها: (ببوسه خشک و خالی قناعت کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشک
تصویر چشک
افزون غالب بیش، افزونی غلبه زیادتی
فرهنگ لغت هوشیار
حسد، رقابت، حسادت، غبطه، غیرت انبوه، کلانریش، گروبند کژدم حسد حسادت، غلبه، غیرت حمیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشک
تصویر دشک
رشته تابیده که بر سوزن کشند، ریسمان خام. تشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشک
تصویر بشک
موی مجعد زلف و موی مجعد، سوی پیش سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشک
تصویر اشک
آب چشم، سرشک، قطره ترکی خر خر حمار
فرهنگ لغت هوشیار
کفش کوچک کفش کوچک، سم شکافدار مانند سم گاو و گوسفند ظلف مقابل سم حافر: (هرچ کفشک دارد وحشی و خانگی چون بزو گوسفند نخجیر و گوزن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشک
تصویر افشک
شبنم ژاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفشک
تصویر کفشک
((کَ شَ))
کفش کوچک، سم شکافدار مانند سم گاو و گوسفند، ظلف، مقابل سم، حافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افشک
تصویر افشک
((اَ شَ))
شبنم، ژاله، افشنگ، افشنک، اپشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشک
تصویر رشک
حسادت، حسد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلک
تصویر فلک
سپهر
فرهنگ واژه فارسی سره
نام دهکده ای در ناحیه ی کوهستان غربی کلارستاق چالوس، نام قلعه ای قدیمی در دهکده ای به همین نام در کوهستان کلارستاق
فرهنگ گویش مازندرانی
نهری که از ارش اهلم رستاق انشعاب یابد
فرهنگ گویش مازندرانی
بازدم شدید از راه بینی
فرهنگ گویش مازندرانی