جدول جو
جدول جو

معنی فشافاش - جستجوی لغت در جدول جو

فشافاش(فَ)
آواز تیر که پیاپی اندازند. (فرهنگ فارسی معین). فشافش:
برآمد ز ناورد برنا و پیر
چکاچاک خنجر، فشافاش تیر.
هاتفی.
رجوع به فشافش، فش و فش فش شود
لغت نامه دهخدا
فشافاش
آواز تیر که پیاپی اندازند
تصویری از فشافاش
تصویر فشافاش
فرهنگ لغت هوشیار
فشافاش((فَ))
آواز پرتاب شدن پیاپی تیر از کمان، فشافش
تصویری از فشافاش
تصویر فشافاش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فش فش
تصویر فش فش
صدای مار، صدای بیرون زدن مایعی از جایی باریک با فشار، صدای آتش بازی، فش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشافش
تصویر فشافش
آواز پرتاب شدن پیاپی تیر از کمان، برای مثال که ز فشافش تیر جان ستان / ابر آزاری خجل در امتحان (مولوی - لغت نامه - فشافش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فافا
تصویر فافا
نیکو، بدیع، زیبا، خوب، برای مثال تو همی گوی شعر تا فردا / بخشدت خواجه جامۀ فافا (بلجوهر - لغتنامه - فافا)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاباش
تصویر شاباش
خوش باش، احسنت، آفرین، برای مثال گفت شاباش و بدادش خلعتی / گوهر از وی بستد آن شاه و فتی (مولوی۱ - ۹۰۱)، پولی که در مجلس جشن و شادمانی به نوازنده و بازیگر می دهند یا بر سر عروس و داماد نثار می کنند
فرهنگ فارسی عمید
بدیع، و اصل آن واه واه یعنی وه وه بوده (!) بمعنی خوب خوب، و واو و فاء به یکدیگر تبدیل جسته اند، (آنندراج)، چیزی بدیع و نیکو، (اوبهی)، هر چیز نیکو و غریب، (برهان) :
تو همی گوی شعر تا فردا
بخشدت خواجه جامۀ فافا،
بلجوهر (از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
فشار دادن. (فرهنگ فارسی معین) :
بزر سفرۀ پشت از فشارش امعاء
بسیم کان میان ران ز جنبش اعصاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
قاضی، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
یکی از سلسلۀ سلطنتی یهودا، (قاموس کتاب مقدس)
یکی از شبانان داود است، (قاموس کتاب مقدس)
از رؤسای سبط جاد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
یکی از جاسوسان سبط شمعون بود، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
شکاف، (دزی ج 2 ص 236)
لغت نامه دهخدا
جایی است بر ساحل دجله زیر میافارقین، وادی الرزم در این مکان است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
در حال فشاندن:
رخ باغ بد ز ابر شسته به نم
فشانان ز گل شاخ بر سر درم.
اسدی.
- آستین فشانان، بی اعتنا:
شکرفروش مصری حال مگس چه داند؟
این دست شوق بر سر وآن آستین فشانان.
سعدی.
رجوع به ترکیب های کلمه آستین شود
لغت نامه دهخدا
(فِ فِ)
آواز سوختن باروت نم زده. (یادداشت مؤلف). رجوع به فشفشه شود، آواز بول. فش فش شاشیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
از رؤسای سبط جاد بود، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ)
به معنی فشافاش است که آواز تیر انداختن از پی هم باشد. (برهان). و برای ضرورت شعر شین اول مشدد شود:
که ز فشافش تیر جانستان
ابر آزاری خجل در امتحان.
مولوی.
- فشافش کنان، در حال تیرباران. پیوسته تیراندازنده:
ترنگ کمان رفته در مغز کوه
فشافش کنان تیر بر هر گروه.
نظامی.
رجوع به فشافاش شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
گیاهی است از تیره برغست ها و علفی است که دارای برگهای سادۀ بیضوی نوک تیز می باشد که بیشتر درپای ساقه نزدیک ریشه جمع شده اند. گلهایش دارای آرایش گرزن دو سویه است. رنگ گلها بیشتر آبی و گاهی سفیداست. این گیاه در مناطق معتدل آسیا و اروپا میروید و میوۀ آن کپسولی شکل است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
اسم یونانی بطیخ است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
علناً، (یادداشت بخط مؤلف)، از دو ’فاش’ مخفف فاشی عربی، با الفی که در وسطآن افزوده اند، مثل سراسر، این ترکیب فقط در فارسی وبیشتر در تداول عام به کار رود، رجوع به فاش شود
لغت نامه دهخدا
مخفف شاد باش، (برهان)، کلمه تحسین باشد، (برهان)، آفرین، احسنت، طوبی لک، دعای خیر و تحیّت:
گر سیم دهی هزار احسنت
ور زر بخشی هزار شاباش،
سوزنی،
در جهان این مدح و شاباش و زهی
ز اختیار است و حفاظ و آگهی،
(مثنوی)،
گفت شاباش و بدادش خلعتی
گوهر از وی بستد آن شاه فتی،
(مثنوی)،
موی را نادیده میکرد آن لطیف
شیر را شاباش میگفت آن ظریف،
(مثنوی)،
شاباش زهی یارو شاخ گل بی خارو،
مولوی (از انجمن آرای ناصری)،
و طفل را شاباش و تحسین کندکه زهی پهلوان که توئی، (بهاءالدین ولد)، فبکی ابوالفتح بکاء شدیداً ثم قال شاباش یا ابت شاباش اکثر لی من هذا الجیش، (از دزی ج 1 ص 714)،
زری را نیز گویندکه نثار کنند و به مطربان و رقاصان و بازندگان دهند، (برهان)، (مخفف شادباش یا شاه باش) نثار: شاباش کردن بر داماد یا عروس، دینار، درم و شکر بر او نثار کردن:
به تحسین مستان کیوان کلاه
به شاباشهای زر مهر و ماه،
طغرا (از آنندراج)،
کدامی سرو از یاد گل اندامی برقص آمد
که همچون غنچه ای مشت ازپی شاباش پرزرشد،
ملاتشبیهی (از آنندراج)،
کشد زهره از گوش بی اختیار
بشاباش رقاصیش گوشوار،
ظهوری (از آنندراج) (فرهنگ نظام)،
چین بر ابرو زد گمان ناز یار
جان و دل شاباش و پا انداز یار،
سلطانعلی بیگ رهی (از آنندراج)،
، نیاز و پیشکش و هدیه، (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ نظام) :
خواهر گزری کرد تکلف به برادر
مادر دو طبق کوفته شاباش پسر کرد،
شفائی (از آنندراج)،
در دهات یزد رسم است که در عروسی، دوستان داماد به او پولی، چیزی هدیه میدهند و بعد از هدیۀ هر شخص، اهل محفل به هدیه دهنده میگویند: شاباش، گویا رسم مذکور در عصر صفوی در ایران عام بوده و مجازاً بمعنی مطلق هدیه وبخشش هم استعمال میشده که در اشعار شعرای آن عصر هست، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فافا
تصویر فافا
کژ زبان تلنده چیز بدیع و نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فش فش
تصویر فش فش
آواز سوختن باروت نمزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشارش
تصویر فشارش
فشار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاباش
تصویر شاباش
مخفف شادباش، احسنت، آفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشافش
تصویر فشافش
آواز تیر که پیاپی اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره برغست ها که علفی است و دارای برگهای ساده بیضوی نوک تیز می باشد که بیشتر در پای ساقه نزدیک ریشه جمع شده اند گلهایش دارای آرایش گرزن دو سویه است. رنگ گلها بیشتر آبی و گاهی نسبتا سفید است. این گیاه در مناطق معتدل آسیا و اروپا می روید و میوه آن کپسولی شکل است طقطق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشارش
تصویر فشارش
((فِ رِ))
فشار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فشافش
تصویر فشافش
((فَ فِ))
آواز پرتاب شدن پیاپی تیر از کمان، فشافاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فافا
تصویر فافا
هر چیز خوب و بدیع و زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاباش
تصویر شاباش
از ادات تحسین، مخفف شادباش، آفرین، خوش باش، پولی که در عروسی به رقاص و مطرب می دهند یا بر سر عروس و داماد می ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاباش
تصویر شاباش
تبریک
فرهنگ واژه فارسی سره
گرد و خاک کردن، جار و جنجال کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای مار، صدای بادی که از روزنه آید
فرهنگ گویش مازندرانی