جدول جو
جدول جو

معنی فشاغ - جستجوی لغت در جدول جو

فشاغ
گیاهی شبیه فاشرا با و میوه ای خوشه مانند و شاخه های باریک و بلند که به گیاهان اطراف خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
فشاغ
(فِ)
به معنی فاشراباشد که درخت تاک کوهی است. به عربی کرمهالبیضا خوانند و بعضی گویند فاشرسین است که عربان کرمهالاسود خوانند. (برهان). سرخدار. (یادداشت مؤلف). رجوع به فشغ شود، گیاهی است که بر درخت پیچد و فروگیرد آن را و تباه گرداند. (منتهی الارب). گیاه بی برگ که به درخت مجاور می پیچد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
فشاغ
(فُشْ شا)
هرچه بر درخت پیچد و آن را فروگیرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فشاغ
(فُ)
چرم پاره ای که از آن مشک را در پی کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فشاغ
(دِ)
به همدیگر عقد شغار بستن. (منتهی الارب). شغار. (اقرب الموارد) ، کاهلی کردن. (منتهی الارب). کسل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فشاغ
هزار گوشان از گیاهان گیاهی بی برگ که به درخت مجاور می پیچد، فاشرا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراغ
تصویر فراغ
اسب نیکو و گشاده رفتار، باد سرد تابستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراغ
تصویر فراغ
فراغت، آسایش، راحتی، آسودگی، فرصت، امکان
فراغ بال: کنایه از آرامش، آسایش، آسودگی خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشار
تصویر فشار
نیرویی که همراه با شدت بر کسی یا چیزی وارد شود، کنایه از رنج روحی یا جسمی، در علوم سیاسی اعمال خشونت در فعالیت های سیاسی مثلاً گروه فشار، کنایه از اصرار، پافشاری
فشار اسمزی: در علم فیزیک فشاری که بعضی مواد مانند قند، نمک، اوره با آن آب را از لای غشایی که آن ها را از آب جدا کرده به سوی خود می کشند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
کم خیر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مشروبات مبرد. (ناظم الاطباء). توسعاً هر نوع شربت که برای خنک شدن یا فروبردن طعام خورند. شربتی که از آب لیمو یا نارنج یا شکر و یا قند کنند برای نشاندن حرارت معده بتابستان و جز آن. شربتهای چاشنی دار، آبی که از نباتات آبدار با کوفتن گیرند و نپزند بلکه در آفتاب بقوام آرند. افشرج، شربت که از آب قند تنها کنند، رب. (یادداشت مؤلف). افشرج. رجوع به افشرج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فشاع
تصویر فشاع
تاک کوهی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاغ
تصویر کشاغ
آشکارگی پیدایی، پوست باز کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشار
تصویر فشار
فشردن، زور آوردن بر کسی، فشار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشان
تصویر فشان
ریزنده و ریزان، آتش فشان، جان فشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراغ
تصویر فراغ
آسوده شدن و راحت گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشار
تصویر فشار
((فَ یا فِ))
زور، سنگینی، اذیت، ایذا، رنج، درد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراغ
تصویر فراغ
((فَ))
فارغ شدن، دست از کار کشیدن، در فارسی به معنی آسوده شدن، آسایش، آسودگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراغ
تصویر فراغ
((فِ))
ظرف بزرگ، قدح بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراغ
تصویر فراغ
((فُ))
روشنایی، فروغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فشار
تصویر فشار
اختناق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فشار
تصویر فشار
Stress, Tension
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فشار
تصویر فشار
stress, tension
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فشار
تصویر فشار
לַחַץ , מֶתַח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فشار
تصویر فشار
스트레스 , 긴장
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فشار
تصویر فشار
tekanan, tegangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فشار
تصویر فشار
तनाव
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فشار
تصویر فشار
stress, spanning
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فشار
تصویر فشار
estrés, tensión
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فشار
تصویر فشار
stress, tensione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فشار
تصویر فشار
стрес , напруга
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فشار
تصویر فشار
stres, napięcie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فشار
تصویر فشار
Stress, Spannung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فشار
تصویر فشار
стресс , напряжение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فشار
تصویر فشار
estresse, tensão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فشار
تصویر فشار
压力 , 张力
دیکشنری فارسی به چینی