جدول جو
جدول جو

معنی فش - جستجوی لغت در جدول جو

فش
کاکل، یال اسب، برای مثال گرفتش فش و یال اسپ سیاه / ز خون لعل شد خاک آوردگاه (فردوسی - ۵/۴۱۲ حاشیه)
مانند، پسوند متصل به واژه به معنای شبیه مثلاً اژدهافش، شیرفش، برای مثال همی بود پیشش پرستارفش / پراندیشه و دست کرده به کش (فردوسی - ۵/۲۹۸)
تصویری از فش
تصویر فش
فرهنگ فارسی عمید
فش
صدای مار، صدای بیرون زدن مایعی از جایی باریک با فشار، صدای آتش بازی، فش فش
تصویری از فش
تصویر فش
فرهنگ فارسی عمید
فش
(فُ)
یال و دم اسب را گویند. (برهان). رجوع به فش شود، دنبالۀ هر چیزی را نیز میگویند. (برهان). رجوع به فش شود
لغت نامه دهخدا
فش
(فَ)
بصورت پسوند تشبیه در آخر کلمات می آید:
- ارمنی فش، کافر. بی دین. نامسلمان:
به دست یکی بدکنش بنده ای
پلید ارمنی فش پرستنده ای.
فردوسی.
- اژدهافش، دلیر. قوی. زورمند. مانند اژدها:
برآمد بر این روزگاری دراز
که شد اژدهافش بتنگی فراز.
فردوسی.
- ، با شکوه و هیبت. هراس انگیز:
سپهبدبه خفتان و رومی کلاه
ز برش اژدهافش درفش سیاه.
اسدی.
- بنده فش، بنده مانند. چون غلامی زرخرید. پرستارفش:
باستاد در پیش وی بنده فش
سرافکنده و دست کرده بکش.
فردوسی.
- پرستارفش، مانند پرستار. بنده فش:
بر شاه شد دست کرده بکش
چنانچون بباید پرستارفش.
فردوسی.
همی بود پیشش پرستارفش
پراندیشه و دست کرده بکش.
فردوسی.
- تیره فش، تیره گون. تیره رنگ:
آب کز خاک تیره فش گردد
هم به تدبیر خاک خوش گردد.
نظامی.
- جادوفش، مانند جادوگران. فریبنده:
کاخ او پربتان جادوفش
باغ او پرفغان کبک خرام.
فرخی.
- جوزافش، درخشان. روشن و خجسته:
امشب بر من زمانه شاد آورده ست
جوزافش و مشتری نهاد آورده ست.
مجیر بیلقانی.
- حاتم فش، بخشنده. مانند حاتم طایی:
ای دریغ آن کو هنگام سخا حاتم فش
ای دریغ آن کو هنگام وغا سام گرای.
رودکی.
- حورفش، زیبا. مانند زیبایان بهشتی:
ای حورفش بتی که چو بینند روی تو
گویند خوبرویان ماه میاوری (؟).
خسروی سرخسی.
- خورشیدفش، درخشان. روشن مانند خورشید:
دلیران همه دست کرده بکش
به پیش جهانجوی خورشیدفش.
فردوسی.
وز آن پس، روان، دست کرده بکش
بیامد بر شاه خورشیدفش.
فردوسی.
چو شاپور را سال شد بیست وشش
جوان خسروی گشت خورشیدفش.
فردوسی.
- دیوفش، دیومانند. شیطان صفت:
بدو گفت شاپور کای دیوفش
سر خویش در بندگی کرده کش.
فردوسی.
- رضوان فش، مانند رضوان خازن بهشت:
خوی خوش، روی خوش، نوازش خوش
بزم تو روضه و تو رضوان فش.
نظامی.
- زبانی فش، مانند دیوان. دیوفش:
گفت رخم گرچه زبانی فش است
ایمنم از ریش کشان، هم خوش است.
نظامی.
- زنگی فش، زنگی وش. تیره رنگ. سیاه چهره:
سیاهان مغرب که زنگی فش اند
به صفرای آن زعفران دلخوشند.
نظامی.
- سمندرفش،آنکه مانند سمندر خود را به آتش زند. بی باک:
سمندی نگویم سمندرفشی
سمندرفشی نه سکندرکشی.
نظامی.
- شاه فش، مانند شاه. شاهانه:
نگهبان او پای کرده بکش
نشسته به پیش اندرون شاه فش.
فردوسی.
پسر بود او را گرانمایه شش
همه راد و بینادل و شاه فش.
فردوسی.
- شیرفش،دلیر. مانند شیر:
بدو گفت رستم که این شیرفش
مرا پرورانید باید به کش.
فردوسی.
یکی بچه بد چون گوی شیرفش
به بالا بلند و به دیدار کش.
فردوسی.
زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس
پردلی باشد از این شیرفشی، پرجگری.
فرخی.
- طاووس فش، مانند طاووس. زیبا و دل انگیز:
از خراسان پر دمد طاووس فش
سوی خاور می شتابد شاد و کش.
رودکی.
- کوه فش، بزرگ. عظیم. مانند کوه. کوه پیکر:
هامون گذاری کوه فش دل بر تحمل کرده خوش
تا روز هر شب بارکش هرروز تا شب خارکن.
امیرمعزی.
- گیاه فش، ناچیز. مانند گیاهی خرد:
سرو با قامتت گیاه فشی
طشت مه با تو آفتابه کشی.
نظامی.
- مینوفش، بهشت مانند. خرم و سرسبز:
شد برون زآن سرای مینوفش
سر سوی خانه کرد بادل خوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
فش
(فِ)
دهی از دهستان کنگاور، بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان، دارای 1100 تن سکنه. آب آن از سراب فش و چشمه ها و محصول عمده اش غلات حبوبات، میوه، چغندرقند و قلمستان است. بقعۀ تاریخی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
فش
پریشان، کاکل اسب، یال را هم گویند
تصویری از فش
تصویر فش
فرهنگ لغت هوشیار
فش
((فَ))
کاکل اسب، یال
تصویری از فش
تصویر فش
فرهنگ فارسی معین
فش
وش، پسوندی که در آخر واژه می آید و معنای شباهت را می رساند
تصویری از فش
تصویر فش
فرهنگ فارسی معین
فش
صدای مار، آوای گذشتن سریع گلوله، ناسزا، توهین، کسی که زود قهر کند، وحشی، صدای سوت مانندی که هنگام تنفس از بینی خارج شود، بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فشارسنج
تصویر فشارسنج
آلت سنجش فشار مایعات و گازها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشاردن
تصویر فشاردن
فشار دادن، آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن، افشره گرفتن، افشردن، فشردن، افشاردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشردن
تصویر فشردن
فشار دادن، آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن، افشره گرفتن، افشردن، فشاردن، افشاردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشار اسمزی
تصویر فشار اسمزی
در علم فیزیک فشاری که بعضی مواد مانند قند، نمک، اوره با آن آب را از لای غشایی که آن ها را از آب جدا کرده به سوی خود می کشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشارخون سنج
تصویر فشارخون سنج
دستگاهی که برای اندازه گیری فشارخون به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشار
تصویر فشار
نیرویی که همراه با شدت بر کسی یا چیزی وارد شود، کنایه از رنج روحی یا جسمی، در علوم سیاسی اعمال خشونت در فعالیت های سیاسی مثلاً گروه فشار، کنایه از اصرار، پافشاری
فشار اسمزی: در علم فیزیک فشاری که بعضی مواد مانند قند، نمک، اوره با آن آب را از لای غشایی که آن ها را از آب جدا کرده به سوی خود می کشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشاندن
تصویر فشاندن
افشاندن، ریختن و پاشیدن، پراکنده ساختن، اوشاندن، افتالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشارنگار
تصویر فشارنگار
ابزاری برای ترسیم فشار هوا، باروگراف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشافش
تصویر فشافش
آواز پرتاب شدن پیاپی تیر از کمان، برای مثال که ز فشافش تیر جان ستان / ابر آزاری خجل در امتحان (مولوی - لغت نامه - فشافش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشست
تصویر فشست
صدای فش فش مار هنگام حمله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشارخون
تصویر فشارخون
فشاری که خون به جدارۀ سرخرگ ها وارد می کند، بیماری ناشی از زیاد بودن این فشار بر جدارۀ رگ ها
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی است از تیره برغست ها که علفی است و دارای برگهای ساده بیضوی نوک تیز می باشد که بیشتر در پای ساقه نزدیک ریشه جمع شده اند گلهایش دارای آرایش گرزن دو سویه است. رنگ گلها بیشتر آبی و گاهی نسبتا سفید است. این گیاه در مناطق معتدل آسیا و اروپا می روید و میوه آن کپسولی شکل است طقطق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشی
تصویر فشی
پراکندن پیام
فرهنگ لغت هوشیار
لوله ای دراز و باریک از کاغذ مقوا که در داخل آن باروت ریزند و آن را برای آتش بازی آتش زنند و از آن آوایی برآید، آلتی که در داخل آن مواد محترقه تعبیه شده و پس از احتراق به هوا رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشق
تصویر فشق
شادمانی، آزمندی، خوشدلی، دویدن، گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشک
تصویر فشک
پارسی تازی گشته فشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشل
تصویر فشل
ترسو شدن، کاهلی مرد ترسو و بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
لوله ای کوتاه فلزی یا مقوائی که در آن باروت تعبیه شده و برای تیراندازی با اسلحه گرم تفنگ انواع تپانچه بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشنگ ساز
تصویر فشنگ ساز
آنکه فشنگ درست کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشنگ سازی
تصویر فشنگ سازی
ساختن فشنگ عمل و شغل فشنگ ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشیل
تصویر فشیل
بز دل ترسو به هنگام سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشیان
تصویر فشیان
بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشیش
تصویر فشیش
فش فش فش فش مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشرده
تصویر فشرده
متراکم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
اجمال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فشار
تصویر فشار
اختناق
فرهنگ واژه فارسی سره