جدول جو
جدول جو

معنی فسطاطی - جستجوی لغت در جدول جو

فسطاطی
(فُ)
منسوب به فسطاط که پردۀ عریض طویلی است برای خیمه در صحرا، منسوب به شهر فسطاط مصر. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فسطاط
تصویر فسطاط
خیمۀ بزرگ، بارگاه، سراپرده، خرگاه، خبا، خرگه، هواری، افراس
فرهنگ فارسی عمید
(قُ نی ی)
قوس قزح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسطان و قسطانه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
فتنه جو، سرکش و عاصی، جنگجو و ستیزه جو. (ناظم الاطباء) ، زن فاسد. نابکار. بلایه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُ ری ی)
مردی که در او نه خیری است و نه شری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُطی ی)
سیف سراطی، شمشیر بران، بسیارخوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا)
عمل خطاط. نویسندگی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قاضی القضاه شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان شیخ الاسلام متولد 756 هجری قمری در فنون مختلف استاد شد و به شیخونیه و فراس تدریس کرد و عهده دار قضای مالکیه شد وکتبی تصنیف کرد و در رمضان 842 هجری قمری درگذشت. (ازکتاب حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 213)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
خرده فروش و خرازی فروش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
علی بن عمر بن ابراهیم کنانی فیجاطی (650 هجری قمری / 1252 میلادی - 730 هجری قمری / 1330 میلادی)، از علمای عربیت است و او را شعر و تصانیف است، در سال 712 هجری قمری به غرناطه دعوت شد و هم در آنجا درگذشت
لغت نامه دهخدا
(قُ)
ابن یوسف بن بطرس بن یوسف بن میخائیل حمصی. از شاعران و نویسندگان و ناقدان و از مردم حلب است که تولد او به حلب بود و به سال 1275 هجری قمری به دنیا آمد و به سال 1360 هجری قمری هم بدانجا درگذشت. اجداد او در نیمۀاول قرن 16 میلادی هجرت کردند. او راست: 1- ’منهل الورّاد فی علم الانتقاد’، این کتاب در سه جزء است و بسیاری از فصول آن در روزنامه ها و مجلات بزرگ منتشر شده است. 2- کتاب السحر الحلال فی شعر الدلال، چاپ شده، و این کتاب را در شرح حال خال خود جبرائیل دلال نوشته. 3- ادباء العرب ذووالاشر فی القرن التاسععشر، چاپ شده. 4- مجموع رسائل و خطب و مقالات فی اغراض شتی، خطی. 5- دیوان شعر بزرگ، خطی. 6- مجموع اغان. وی از اعضاء انجمن علمی عربی دمشق بود. (اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 41)
لغت نامه دهخدا
(قُ نی ی)
محمد بن مفضل بن عروه بن خالد بن زید بن زیاد بن میمون رازی. مولی علی بن ابی طالب (ع) و از راویان است. وی از محمد بن خالد بن حرمله عبدی و هدبه بن خالد و جز آنان روایت کند و از او حمزه بن عبدالله مالکی و محمد بن مخلد و ابوبکر شافعی و ابن ابی حاتم و جز ایشان روایت دارند. وی مردی راستگو بود. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(فَطَ)
یک نوع سازی که نوازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ نی ی)
نسبت است به قسطانه، و آن را کشتانه نیز خوانند. (اللباب). رجوع به قسطانه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زین الدین عمر بسطامی از قضات حنفیان بود. وی بسال 742 هجری قمری پس از عزل حسام الدین حسن بن محمد غوری در مصر بمقام قضای حنفیان نایل آمد و در جمادی الاولی سال 748 هجری قمری از این مقام معزول شد. رجوع به حسن المحاضره فی اخبار مصر والقاهره ص 110 شود
محمدپسر محمد محدث و از شهر بسطام بود. (منتهی الارب) ، زمینی که در آن اکلیل الملک کشته و برداشته باشند پس از آن هرچه در آن بکارند نیکوتر باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 173 شود
حسن بسطامی یا نظامی. مؤلف تاج المآثر در تاریخ. رجوع به سبک شناسی چ 1 ج 3 ص 107 و حسن نظامی در همین لغت نامه، شود
شیخ، ابن شمس الدین برادرزادۀ قطب الدین عبدالله یکی از فقهای دورۀ شاهرخ. وفات بطاعون 848 ه. ق
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
منسوب به بسطام که شهریست در قومس. (سمعانی) (ناظم الاطباء). رجوع به لباب الانساب شود
منسوب به بسطام که نام مردیست. (سمعانی). و رجوع به لباب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
مخفف و معرب سوفسطایی. ج، فسطانیان. (فرهنگ فارسی معین) :
اگر زین می نیاری گشت آگاه
مبرزینجا سوی فسطانیان راه.
عطار
لغت نامه دهخدا
(فِ قَ)
شهری از ولایت مصر. (برهان). قصبۀ مصر است و توانگرترین شهری است اندر جهان و بغایت آبادان و بسیارنعمت است و بر مشرق رود نیل نهاده است، تربت شافعی رحمهاﷲ علیه اندر حدود آن است. (از حدود العالم). عمرو بن عاص چون به این مکان رسید خرگاهی از چرم یا موی ترتیب داد. چون پس از مدتی تمام لشکر می بایست به اسکندریه بروند، هنگامی که قصد کندن خرگاه را داشتند دیدند کبوتری در بالای آن تخم گذاشته است و عمرو دستور داد که خرگاه را بحال خود گذارند تا کبوتر بچه هایش را از تخم درآورد. پس از شش ماه که اسکندریه به دست مسلمانان تسخیر شد، عمرو اجازۀ اقامت به یاران خود را در آن سوی نیل نداد و در نتیجه، آنها به این طرف رودخانه برگشتند و در همان جایی که خرگاه عمرو عاص باقی مانده بود بزندگی پرداختند و بدین ترتیب شهر آبادان فسطاط بوجود آمد، بعدها صلاح الدین ایوبی دستور داد که حصاری بر گرد شهر قاهره بکشند و فسطاط را هم داخل آن حصار آورند. (از معجم البلدان). نام مصر عتیقه که عمرو بن عاص بنا کرده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
در بیزانسی فاتن و در لاتینی فاتون. (از حاشیۀ برهان چ معین). بلغت رومی سراپرده را گویند... و بعضی گویند این لغت حبشی است. (برهان). خیمه و خرگاه بزرگ. (منتهی الارب). فستاط. (از اقرب الموارد). یاقوت گوید:عرب در فستات شش لغت دارد. (از حاشیۀ برهان چ معین) : در فسطاطی نشسته بود و بر سر او افتاد و فرمان یافت. (ابن بلخی) ، شهر جامع رانیز گویند. (برهان). شهرستان، مجتمع اهل شهرستان. (منتهی الارب). محل اجتماع اهل خره (قصبه) در حوالی مسجدجامع. (حاشیۀ برهان چ معین از معجم البلدان) ، گروه انبوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اسباط که نام بعض اجداد منتسب الیهم است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فسایی
تصویر فسایی
منسوب به فسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسطاط
تصویر فسطاط
بیزانسی بیزانسی تازی گشته سرا پرده خیمه سراپرده، جمع فساطیط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساوی
تصویر فساوی
منسوب به فسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطاری
تصویر فطاری
ویزند کسی که نه بدی کند و نه خوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساطه
تصویر فساطه
تراشه ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراطی
تصویر سراطی
پرخور، بران شمشیر، تند رو: اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاطی
تصویر خطاطی
عمل و شغل خطاط خوشنویس
فرهنگ لغت هوشیار
سوفسطایی بنگرید به سوفسطایی سوفسطایی، جمع فسطانیان: اگر زین می نیاری گشت آگاه مبر زینجا سوی فسطانیان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساطی
تصویر بساطی
خرده فروش وخرازی فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساطی
تصویر بساطی
((بِ))
خرده فروش، خرازی فروش، کنایه از تریاکی و اهل عیش و نوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسطاط
تصویر فسطاط
((فُ یا فِ))
خیمه، سراپرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسقاطی
تصویر اسقاطی
ناکارآمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خطاطی
تصویر خطاطی
خوشنویسی
فرهنگ واژه فارسی سره
خوش نویسی
دیکشنری اردو به فارسی
اغتشاش، آشوبگر
دیکشنری اردو به فارسی