- فسردگی
افسردگی، پژمردگی، غمگینی
معنی فسردگی - جستجوی لغت در جدول جو
- فسردگی (فُ / فِ سُ دَ / دِ)
افسردگی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به افسردگی شود
- فسردگی
افسردگی
- فسردگی ((فُ یا فِ سُ دِ))
افسردگی، پژمردگی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دلتنگی، پژمردگی، در علم روانشناسی نوعی بیماری روانی که باعث اختلال در اوضاع اجتماعی و فردی شخص می شود و از نشانه های آن اضطراب، کاهش اشتها، بی خوابی و غیره است
(اَ سُ دَ / دِ)
لغت نامه دهخدا
انجماد و بستگی. (آنندراج). انجماد. (ناظم الاطباء). فسردگی. جمود. بستگی. خدوک. (یادداشت مؤلف) :
ابر که جانداروی پژمردگیست
هم قدری بلغم افسردگی است.
نظامی.
بکار اندر آی این چه پژمردگیست
که پایان بیکاری افسردگیست.
نظامی.
، بمجاز مکر و حیله. (آنندراج). حیله. تزویر. مکر. (فرهنگ فارسی معین). حیله. تزویر. (برهان) ، سحر. افسون. (آنندراج). شونست. سحر. شوبست. جادو. فریب. (ناظم الاطباء). فسون. (فرهنگ فارسی معین)
ابر که جانداروی پژمردگیست
هم قدری بلغم افسردگی است.
نظامی.
بکار اندر آی این چه پژمردگیست
که پایان بیکاری افسردگیست.
نظامی.
، بمجاز مکر و حیله. (آنندراج). حیله. تزویر. مکر. (فرهنگ فارسی معین). حیله. تزویر. (برهان) ، سحر. افسون. (آنندراج). شونست. سحر. شوبست. جادو. فریب. (ناظم الاطباء). فسون. (فرهنگ فارسی معین)
بی رغبتی، بی شوقی، پژمردگی، دلسردی، دلمردگی، گرفتگی
Languishment, Dejectedness, Dejection, Depression, Gloom, Meagerness
غمگینی، افسردگی
ความท้อแท้ , ซึมเศร้า , ความหดหู่ , ความหมองหม่น , ความขาดแคลน
neerslachtigheid, depressie, somberheid, melancholie, schraalheid
Niedergeschlagenheit, Depression, Trübsinn, Schwermut, Magerkeit
