جدول جو
جدول جو

معنی فسردنی - جستجوی لغت در جدول جو

فسردنی
(فُ/ فِ سُ دَ)
منجمدشونده. قابل یخ زدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فسردگی
تصویر فسردگی
افسردگی، پژمردگی، غمگینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپردنی
تصویر سپردنی
آنچه باید سپرده شود، درخور سپردن، برای مثال چون جان سپردنی ست به هر صورتی که هست / در کوی عشق خوش تر و بر آستان دوست (سعدی۲ - ۳۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوردنی
تصویر خوردنی
خوراکی، خوردنی، قابل خوردن، طعام، غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستردنی
تصویر گستردنی
آنچه بر زمین پهن کنند مانند قالی و جز آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسردن
تصویر افسردن
پژمرده شدن، دلسرد شدن، اندوهگین شدن، یخ بستن، منجمد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسردن
تصویر فسردن
منجمد شدن، یخ بستن، پژمرده شدن، خاموش شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوردین
تصویر فوردین
فروردین، ماه اول سال خورشیدی پس از اسفند و پیش از اردیبهشت، ماه اول بهار، روز نوزدهم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ شُ دَ)
بسته شدن و منجمد گردیدن. (برهان). افسردن. (فرهنگ فارسی معین) :
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد آفتاب و بشجاید.
دقیقی.
به گوش تو گر نام من بگذرد
دم و جان و خون دلت بفسرد.
فردوسی.
که چونان شدیم از بد یزدگرد
که خون در دل نامداران فسرد.
فردوسی.
بیامد بنزد پدر یزدگرد
چو دیدش دم اندر دهانش فسرد.
فردوسی.
حاسدم بر من همی بیشی کند این زو خطاست
بفسرد چون بشکند گل پیش ماه فروردین.
منوچهری.
شده آبگیران فسرده ز یخ
چنان کوس رویین اسکندران.
منوچهری.
ز بادش خون همی بفسرد در تن
که بادش داشت طبع زهر قاتل.
منوچهری.
همچون روغن که هوای سرد بر وی آید بفسرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ز سهم و هیبت آن کو نشستی اندر زین
فسرد آذر برزین و آذر خرداد.
مسعودسعد.
پوستین سازی مر دیدۀ خود را مانا
تا بدی نفسرد ار هیچ بصحرا مانی.
سوزنی.
چشمۀ دل فسرده بود مرا
ز آتش صبح در زمان بگشاد.
خاقانی.
زین سردباد حلقۀ آتش فسرده باد
تا نعل زر کنم پی سم سمند او.
خاقانی.
بفسرد چون نمک ز چشمۀ نور
چشمۀ خور ز آذر تیغش.
خاقانی.
سرافکنده چون آب در پای خویش
ز سردی فسردند بر جای خویش.
نظامی.
چو زر پالودم از گرمی کشیدن
فسردم چون یخ از سردی چشیدن.
نظامی.
سوخته شد خرمن روز از غمم
چشمۀ خورشید فسرد از دمم.
نظامی.
ور نبودی او کبود از تعزیت
کی فسردی همچو یخ این ناحیت ؟
مولوی.
چون خدا خواهد که مردی بفسرد
سردی از صد پوستین هم بگذرد.
مولوی.
، از سرما بی حس شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
یخچه بارید و پای من بفسرد
ورغ بربند یخچه را ز فلک.
رودکی.
چوبرنیزه بر دستهاشان فسرد
نیارست بنمود کس دستبرد.
فردوسی.
، بهم چسبیدن. (یادداشت بخط مولف).
- برفسردن، فسردن. بهم چسبیدن دو چیز در اثر سرما و یخ زدگی:
یکی تندباد اندرآمد چو گرد
ز سردی همان لب بهم برفسرد.
فردوسی.
، سخت شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : عدسه آماسی است خرد و سخت که اندر پلک چشم گرد آید و بفسرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سست شدن. از خود بیخود شدن: افشین را دیدم که از در درآمد با کمر و کلاه من بفسردم و سخن را ببریدم. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ سُ دَ)
آنچه قابلیت افسردن در آن باشد
لغت نامه دهخدا
(فَ سُ دَ)
فرسودنی. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). آنچه طبیعهً قابل فرسوده شدن باشد و به تدریج از میان رود:
نه به آخر همی بفرساید؟
هرکه انجام راست فرسدنی است.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(فُ / فِ سُ دَ / دِ)
افسردگی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به افسردگی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پژردنی
تصویر پژردنی
قابل پژردن
فرهنگ لغت هوشیار
یگانه بی همال یگانه بی نظیر: اهل دنیا جملگان زندانیند انتظار مرگ دار فانیند جز مگر نادر یکی فردانیی تن بزندان جان او کیوانیی. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فورانی
تصویر فورانی
منسوب به فوران از مردن فور
فرهنگ لغت هوشیار
سوفسطایی بنگرید به سوفسطایی سوفسطایی، جمع فسطانیان: اگر زین می نیاری گشت آگاه مبر زینجا سوی فسطانیان راه
فرهنگ لغت هوشیار
لایق گستردن در خور پهن کردن، آنچه بر زمین پهن کنند چون قالی حصیر و غیره بساط: ز زر و زسیم و زگستردنی ندیدند کس چیز جز خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
ماه اول سال شمسی و آن مدت توقف آفتابست در برج حمل و مدت آن را اکنون 31 روز گیرند، نام روز نوزدهم از هر ماه شمسی (فروردین روز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسردن
تصویر افسردن
سرد شدن، یخ بستن، منجمد گردیدن، بربسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردنی
تصویر خوردنی
چیزی که قابل خوردن باشد خوراکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسردگی
تصویر افسردگی
انجماد و بستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفسیدنی
تصویر چفسیدنی
هر چیز که خاصیت چسبیدگی دارد چسبیدنی دوسیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزردنی
تصویر آزردنی
شایسته آزردن لایق آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردنی
تصویر آوردنی
در خور آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسودنی
تصویر بسودنی
لمس کردنی، ملموس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدنی
تصویر استدنی
قابل استدن شایسته گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسردن
تصویر فسردن
منجمد گردیدن، بسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسردگی
تصویر فسردگی
افسردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسردن
تصویر فسردن
((فَ یا فُ یا فِ سُ دَ))
افسردن، یخ بستن، پژمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسردگی
تصویر فسردگی
((فُ یا فِ سُ دِ))
افسردگی، پژمردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افسردن
تصویر افسردن
((اَ سُ دَ))
پژمردن، اندوهگین شدن، منجمد گشتن، دلسرد شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسرانی
تصویر خسرانی
((خُ سُ))
منسوب به پدرزن یا پدرشوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فردانی
تصویر فردانی
((فَ))
یگانه، بی نظیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوردین
تصویر فوردین
((فَ وَ))
اولین ماه از هر سال شمسی که خورشید در حرکت ظاهری خود در برج حمل (برّه) قرار می گیرد، نام روز نوزدهم از هر ماه شمسی، فرودین، فوردین، فروردین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسودنی
تصویر بسودنی
ملموس
فرهنگ واژه فارسی سره