جدول جو
جدول جو

معنی فسد - جستجوی لغت در جدول جو

فسد(دَ)
فساد. (دزی). در فرهنگهای دیگر مصدر به این صورت ضبط نشده است. رجوع به فساد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسد
تصویر اسد
(پسرانه)
شیر، نام برج پنجم از برجهای دوازده گانه، برابر با مرداد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فساد
تصویر فساد
تباه شدن، تباهی، پوسیدگی، فتنه، آشوب، ظلم، لهو ولعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهد
تصویر فهد
یوزپلنگ، پستانداری درنده و گوشت خوار، شبیه پلنگ ولی کوچک تر از آنکه بر روی پوست خود خال های فراوان دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فند
تصویر فند
مکر، حیله، فریب، نیرنگ، دروغ، ترفند، برای مثال چه کند با تو حیلۀ بدخواه / پیش معجز چه قدر دارد فند (شمس فخری - مجمع الفرس - فند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسق
تصویر فسق
هر کار زشت، گناه آلود و غیراخلاقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقد
تصویر فقد
گم کردن، از دست دادن، فقدان، نبود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفسد
تصویر مفسد
آنکه موجب ایجاد فساد و تباهی می شود، تبهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسد
تصویر جسد
جسم انسان یا حیوان مرده، تن، بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسد
تصویر رسد
دسته، جوخه، حصه، بهره، قسمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسد
تصویر افسد
فاسدتر، تباه تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فصد
تصویر فصد
رگ زدن و خون گرفتن از ورید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسد
تصویر حسد
حسد بردن، کنایه از مایۀ حسادت، حسد بردن مثلاً به مال و مقام کسی حسودی کردن و زوال آن را خواستن، حسادت
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دا)
جمع واژۀ فاسد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حب النیل و گفته اند تخم ماذریون است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ دَ)
فسادکنندگان. جمع واژۀ فاسد. (از آنندراج). در اقرب المواردو منتهی الارب فسدی ̍ آمده است. رجوع به فسدی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
تباه کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). تباه کننده. فسادکننده. (ناظم الاطباء). تباهکار. (مهذب الاسماء). فتنه ساز. فتنه انگیز. مضر. ضرررسان. مخرب. اهل فساد و زیان. گناهکار و مجرم. مرد فتنه جو و بدخواه. (از ناظم الاطباء). تبهکار. بدکار. مقابل مصلح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اًن تخالطوهم فاًخوانکم واﷲ یعلم المفسد من المصلح. (قرآن 220/2). قالوا یا ذاالقرنین اًن ّ یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض. (قرآن 94/18). ألا اًنّهم هم المفسدون ولکن لایشعرون. (قرآن 12/2).
و آنان که مفسدان جهانند و مرتدان
از ملت محمد وتوحید کردگار...
منوچهری.
نگذاریم که از بلخان کوه و دهستان و حدود خوارزم و جوانب جیحون هیچ مفسدی سر برآرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 479). حاکم اینجا امیر بغداد است و مفسدان فساد میکنند به داد نمی رسد به علت آنکه به خویشتن مشغول است. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 437). مفسدی چند مردمان جلد با وی یار شد و کاروانها می زدند ودیه ها غارت می کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 572). مضربان مفسد صورت من زشت کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 350). مرا ایزدتعالی از بهر آن آفریده است و بر خلق گماشته تا مفسدان را از روی زمین برگیرم. (سیاست نامه). در این حال مرا چنان معلوم کردند که قومی از مفسدان کوچ و بلوچ... مالی برده اند. (سیاست نامه). من از ایشان به جان آمده ام که اغلب ایشان دزد و مفسدانند. (سیاست نامه).
می کنند این و هیچ مفسد را
بر چنین کارها حکایت نیست.
مسعودسعد.
تمامی مفسدان اطراف دم درکشیدند. (کلیله و دمنه). امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط. (کلیله و دمنه). از دو حال بیرون نیست یا مصلح است یا مفسد، اگر مصلح است در حبس داشتن ظلم است و اگر مفسد است مفسد را زنده گذاشتن هم ظلم است. (چهارمقاله ص 73). از برای تقدیم و تعریک مفسدان... (سندبادنامه ص 3).
چون بمرد آن مرد مفسد در گناه
گفت می بردند تابوتش به راه.
عطار (منطق الطیر چ گوهرین ص 104).
گفت سبب مفسدی چند، چندین هزار خلق را چگونه توان کشت. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 90).
چو از کار مفسد خبر یافتی
ز دستش برآور چو دریافتی.
سعدی (بوستان).
مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
فاسدتر. تباه تر. ضایعتر. (ناظم الاطباء).
- امثال:
افسد من الاحمران.
افسد من ارضه بل حبلی.
افسد من الارضه و الجود.
افسد من الجواد.
افسد من السوس.
افسد من الضبع.
افسد من البیضهالبلد.
دفع فاسد به افسد کردن. (یادداشت مؤلف).
علاج فاسد به افسد محال است.
و کلمه در تمام مثل های مذکور بر خلاف قیاس از افساد مأخوذ است و این نادرست است. و شایسته چنان است که ’اکثر افساداً’ گفته شود. (از مجمعالامثال میدانی). و برای توضیح این مثل ها رجوع به کتاب فوق شود، زنی که بچه افگنده باشد. (آنندراج) ، زنی که پستان او بسته و بی شیر باشد
لغت نامه دهخدا
بدخواهی، بد خواستن، غیرت، برخواستن برای کسی، حسادت، حسودی، تنگ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفسد
تصویر مفسد
تباه کننده، فساد کننده، فتنه انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسد الدم
تصویر فسد الدم
تپاهخوانی از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسد
تصویر اسد
شیر درنده، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسد
تصویر بسد
گلزار جایی که میوه خوشبوی بهم رسد بست. مرجان حجر شجری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسد
تصویر رسد
حصه و بهره، قسم، قسمت، بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسد
تصویر جسد
تن و بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسد
تصویر افسد
فاسدتر، تباه تر، ضایعتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفد
تصویر سفد
جفت شدن گای در پرند گان، به سیخ کشیدن گوشت را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفسد
تصویر مفسد
((مُ س))
تباه کننده، فاسد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفسد
تصویر مفسد
جلویز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حسد
تصویر حسد
رشک، رشک ورزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جسد
تصویر جسد
پیکر، مردار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فند
تصویر فند
شگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فساد
تصویر فساد
پوسیدگی، تباهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فاسد
تصویر فاسد
پوسیده، تباه
فرهنگ واژه فارسی سره
بداصل، بدذات، بدگوهر، شرطلب، عیار، غماز، فسادگر، فتنه انگیز، فتنه جو، فسادآفرین، مفتن، مفسده جو، مفسده طلب، واقعه طلب
متضاد: مصلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد