جدول جو
جدول جو

معنی فسحم - جستجوی لغت در جدول جو

فسحم(فُ حُ)
نام چند زن صحابی است. (از منتهی الارب). صحابه کسانی بودند که در روزگار سختی و هجرت، شانه به شانه پیامبر اسلام (ص) ایستادند و از او حمایت کردند. هر فردی که پیامبر را دیده و به او ایمان آورده، در زمره ی صحابه قرار می گیرد. واژه ی «صحابی» در منابع اهل سنت و تشیع بسیار مورد بحث و پژوهش قرار گرفته است.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فحم
تصویر فحم
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، زگال، آلاس، شگال، اشبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسحت
تصویر فسحت
فراخی، گشادگی، کنایه از بی حدونهایت بودن، بسیاری، کنایه از شادی، مسرت، گشایش خاطر، کنایه از مجال، فرصت
فرهنگ فارسی عمید
(فُ حُ)
منسوب به فسحم و انتساب اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فُ سُ)
جای فراخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مفارهٌ فسح ٌ، بیابان وسیع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ حِ)
تکۀ بابانگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ طُ)
سیاه گردیدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ حُ)
پتکهای آهنگران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ حَ)
درخت است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، آهن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سیاهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ حَ)
گشادگی و فراخی مکان. (فرهنگ فارسی معین) (از غیاث) : عرصۀ عزیمت فسحتی تمام و اتساعی کامل دارد. (ترجمه تاریخ یمینی). ما را اگر فسحت ولایتی هست، اضعاف آن مؤون سپاه و وجوه اطماع و انواع محافظات در مقابل ایستاده است. (ترجمه تاریخ یمینی).
گرمیش را ضجرتی و حالتی
زآن تبش دل را گشادی فسحتی.
مولوی.
فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخن گوی گوی.
سعدی.
، گنجایش. وسعت. (فرهنگ فارسی معین) ، گشادگی خاطر. شادمانی: برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کرد که... (گلستان سعدی). رجوع به فسحه شود
لغت نامه دهخدا
(فُ حَ)
فراخی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به معنی تل مرتفع و نام یکی از مرتفعات کوه نبو است که موسی قبل از موت خود اراضی مقدسه را از بالای آن دید. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
سیاه: شعر فاحم، موی سیاه، آب ایستاده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
سیاه. (منتهی الارب) : اسحم داج، شب سخت سیاه از تاریکی. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(فُ)
رجل فسح، مرد گشاده سینه. (منتهی الارب). واسعالصدر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحم
تصویر سحم
سیاهی، آهن پتک ها پتک ها
فرهنگ لغت هوشیار
انگشت هر آنگه که بر زد یکی باد سرد چو زنگی بر انگیخت ز انگشت گرد (فردوسی) زگال اخگر خاموش انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسح
تصویر فسح
جای فراخ، بیابان وسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسحت
تصویر فسحت
گشادگی فراخی مکان، گنجایش وسعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسحه
تصویر فسحه
فسحت در فارسی گشادگی دلبازی، گنجایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاحم
تصویر فاحم
سیاه، موی سیاه، مانداب آب ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحم
تصویر فحم
((فَ))
اخگر خاموش، انگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسحت
تصویر فسحت
((فُ حَ))
گشادگی، فراخی، گنجایش، وسعت
فرهنگ فارسی معین