جدول جو
جدول جو

معنی فسحت

فسحت
فراخی، گشادگی، کنایه از بی حدونهایت بودن، بسیاری، کنایه از شادی، مسرت، گشایش خاطر، کنایه از مجال، فرصت
تصویری از فسحت
تصویر فسحت
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فسحت

فسحت

فسحت
گشادگی و فراخی مکان. (فرهنگ فارسی معین) (از غیاث) : عرصۀ عزیمت فسحتی تمام و اتساعی کامل دارد. (ترجمه تاریخ یمینی). ما را اگر فسحت ولایتی هست، اضعاف آن مؤون سپاه و وجوه اطماع و انواع محافظات در مقابل ایستاده است. (ترجمه تاریخ یمینی).
گرمیش را ضجرتی و حالتی
زآن تبش دل را گشادی فسحتی.
مولوی.
فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخن گوی گوی.
سعدی.
، گنجایش. وسعت. (فرهنگ فارسی معین) ، گشادگی خاطر. شادمانی: برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کرد که... (گلستان سعدی). رجوع به فسحه شود
لغت نامه دهخدا