جدول جو
جدول جو

معنی فستقه - جستجوی لغت در جدول جو

فستقه
(فُ تُ قَ)
از شاگردان ابوعلی حسین بن علی بن زید المهلبی و کتاب غریب الحدیث از اوست. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
فستقه
(فُ تُ / تَ قَ)
واحد فستق. (اقرب الموارد). یک پسته. رجوع به فستق شود
لغت نامه دهخدا
فستقه
پسته خورانیدن، پسته زدن به پالوده یا خوراکی دیگر
تصویری از فستقه
تصویر فستقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فستق
تصویر فستق
پسته، میوه ای کوچک، بیضی شکل با پوست سخت و مغز سبز رنگ، لذیذ، مقوی و روغن دار، دارای ویتامین های ۱b و ۲b که درخت آن در آب و هوای معتدل به ثمر می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فستقی
تصویر فستقی
به رنگ مغز پسته ( سبز مایل به زرد)، پسته ای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسقه
تصویر فسقه
فاسق ها، مردی که با زن شوهردار رابطه های جنسی دارد، کسانی که مرتکب فسق شود، فاجرها، گناهکارها، جمع واژۀ فاسق
فرهنگ فارسی عمید
(فَ تَ)
دهی است از دهستان رزقچای بخش نوبران شهرستان ساوه، دارای 739 تن سکنه است. آب آن از زه آب رود خانه مزدقانچای و محصول عمده اش غله، بادام، انگور، گردو، میوه و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(فُ تُ / تَ)
پسته. (فرهنگ فارسی معین). و درختی است شبیه حبهالخضرا و معرب پستۀ فارسی است. (از اقرب الموارد) :
شاه انجم از قبای فستقی
همچو فستق ز استخوان آمد برون.
خاقانی.
که برو کتاب تا مرغت خرم
یا مویز و جوز و فستق آورم.
مولوی.
قشر جوز و فستق و بادام هم
مغز چون آکندشان شد پوست کم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ قَ)
جمع واژۀ فاسق. (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) (اقرب الموارد). فسّاق. رجوع به فسّاق شود
لغت نامه دهخدا
(حُ سِ دِ فُ تَ قِ)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در 69هزارگزی جنوب خاور زرقان و سه هزارگزی راه فرعی بندامیر به سلطان آباد. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل مالاریایی. دارای 147 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از رود خانه کر مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، برنج، چغندر. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو میباشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ قَ)
عبارت از آهنی است مانند ذراع که بر آن علامات و نشانهایند که بدان آب قسمت می کنند. هر علامتی دلیل است بر مقدار مستقه، بعضی دیگر گویند که مراد از مستقه جزوی است از اجزای این آب. ج، مساتق و مساتیق. (از تاریخ قم ص 43)
لغت نامه دهخدا
(فُ تُ)
رنگی است سبز به زردی مائل مشابه به رنگ مغز پسته و این معرب پسته ای است. (غیاث). به رنگ پسته. سبز روشن. (یادداشت بخط مؤلف). آنچه به رنگ فستق باشد و به سبزی زند، گویند: جبه فستقیه. (از اقرب الموارد) :
ماه فروردین حریر فستقی بخشیده بود
مر درخت باغ رازو باغ شد زینت پذیر.
سوزنی.
کرتۀ فستقی بدرد چرخ
تا بمرغ نواگر اندازد.
خاقانی.
کله کج کرده می آیی قبای فستقی در بر
کمانکش چشم بادامت چو ترکی کز کمین خیزد.
خاقانی.
این فندق شکل فستقی رنگ
بر فندقی سرم زند سنگ.
نظامی.
رجوع به فستق شود
لغت نامه دهخدا
تبهکار گنهکار ناراست کردار، مردی که با زن شوهر دار دوستی و هم صحبتی کند، جمع فساق فسقه فاسقین، جمع فاسق، جهمرزان ناراستکاران گمراهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فستق
تصویر فستق
پارسی تازی گشته پستک پسته پسته
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مستک مستک: ابزاری در خنیا، پوستین دراز آستین پوستین آستی دراز، آلتی که بدان چنگ و مانند آن نوازند، جمع مساتق، مقیاس آب
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی پسته ای، رنگ مغز پسته ای منسوب به فستق پسته یی، رنگی است سبز بزردی مایل شبیه برنگ مغز پسته: ماه تمام بر فلک سبز پوش نیست چون عارض تو پیش خط سبز فستقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فستق
تصویر فستق
((فُ تُ))
پسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستقه
تصویر مستقه
((مُ تَ قَ))
پوستین آستین دراز، آلتی که بدان چنگ و مانند آن نوازند
فرهنگ فارسی معین
دیدن فستق در خواب، مال و خواسته است. اگر دید که مغز فستق داشت، دلیل است به قدر آن مال یابد - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب