- فسان
- سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
معنی فسان - جستجوی لغت در جدول جو
- فسان
- افسانه
- فسان ((فَ))
- افسان، سنگی که با آن کارد یا شمشیر را تیز کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
افسانه، داستان ساختگی دربارۀ قهرمانان و موجودات تخیلی، هر چیز بی پایه و اساس
مخفف افسانه، حکایت بی اصل، مثل داستان
چسبان چسپان چسبنده
سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند
آنچه که از گرمی آفتاب یا آتش داغ شده باشد داغ
چیزی که از حرارت آفتاب یا آتش داغ شده باشد، گرم، داغ
سنگی که با آن کارد و شمشیر را تیز کنند، افسانه، داستان، ساحر
سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند
پوسیدگی، تباهی
مثل شبه نظیر مانند. توضیح دایم الاضافه است
چطور
افراد
خوار، سهل، میسر، صعب
رساننده و آورنده
چگونه ک چه جورک چه نحو ک: (این مدت را چسان گذرانیدی)
بسیار نیکو و خوب
فرومایگان
کشتی بان، کشتی باز
آه، ناله، بانگ، فریاد
چگونه، چه جور؟ چه طور؟
خداوند کشتی، ناخدا، کشتی ساز
مزرعه، جای کشت و زرع، کشتزار
افسون، حیله، تزویر، مکر، نیرنگ، دمدمه، کلماتی که جادوگران و عزائم خوانان هنگام جادو کردن به زبان می آورند، سحر، جادو
خوبیها، نیکویی ها، جمع واژۀ حسن، حسن، جمع واژۀ حسنه، حسنه
تباه شدن، تباهی، پوسیدگی، فتنه، آشوب، ظلم، لهو ولعب
زبان، عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده می شود و به جویدن غذا و بلع آن کمک می کند و انسان به وسیلۀ آن حرف می زند، لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت
لسان حال: آنچه از صورت ظاهر که دلالت بر کیفیت و حالت درونی بکند
لسان حال: آنچه از صورت ظاهر که دلالت بر کیفیت و حالت درونی بکند
جمع واژۀ فارس، اسب سوار، سوار بر اسب، دلیر و جنگ جو
افسار، تسمه و ریسمانی که به سر و گردن اسب و الاغ می بندند