جدول جو
جدول جو

معنی فزعه - جستجوی لغت در جدول جو

فزعه
(فُ عَ)
هرکه از وی ترسند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فزعه
(فُ زَ عَ)
کسی که از مردم ترسد. مرد بسیار ترسنده از مردم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فزعه
بز دل هراسیده سهمناک هراسنده
تصویری از فزعه
تصویر فزعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَ زَ عَ)
جمع واژۀ وازع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). به معنی سرهنگ و سالارلشکر و مهتمم امورات آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ عَ)
یک شپش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کمان از شاخ ناشکافته یا کمان بهتر از کمانها. (منتهی الارب). فرع. (از اقرب الموارد) ، جای بلند. ج، فراع. (منتهی الارب). سر کوه و بلند جای از آن. (اقرب الموارد). رجوع به فرع شود
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
راه گشاده. (از اقرب الموارد). راه فراخ، گره بزرگ که بر اندام برآید. (منتهی الارب). که بر پشت یا سینه برآید. ج، فزر. (از اقرب الموارد). قوز. کوژ. گوژ. رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(فَزْ زا عَ)
مرد بسیار ترساننده مردم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فزع شود
لغت نامه دهخدا
(قُزْ زَ عَ)
قزیعه. (منتهی الارب). رجوع به قزیعه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ عَ)
یکی قزع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: کانت السماء کالزجاجه لیس فیها قزعه. (اقرب الموارد) ، لته پاره. گویند: ما عنده قزعه. (منتهی الارب). ما عنده قزعه، ای شی ٔ من الثیاب، موضع الشعر المتقزع من الرأس، ولد زنا. (اقرب الموارد). فرزند زنا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ عَ)
بوی خوش، حرارت و تیزی زهر، اول روز و شب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ عَ)
اول کار و آغاز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فیع. رجوع به فیع شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ عَ)
یک شپش. (منتهی الارب) ، پوست پاره که بر مشک افزایند هرگاه وافی نباشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ عی ی)
منسوب به فزع که نام بطنی است از قبایل عرب. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فِ عَ)
پاره ای از کوهان: لعن اﷲ فلعتها، دشنام است مر عربان را. (منتهی الارب). قطعه ای از سنام. ج، فلع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ قَ)
جمع واژۀ فقع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فقع شود
لغت نامه دهخدا
(فَ عَ)
به عربی گل زرد را نامند و محتمل است که فقحه بوده باشد به حاء مهمله که ورد اصفر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
پاره ای از پر، پاره ای از پنبه، مزعه. پارۀ گوشت. گوشت برکنده. گوشت پاره ای که بدان باز را خورش دهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مزعه. باقی ماندۀ چرب. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی ماندۀ چربی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پاره ای از پیه، مزعه. یک آشام آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مزعه در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
مزعه. پارۀ گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). گوشت برکنده. گوشت پاره ای که بدان باز را خورش دهند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مزعه. باقی ماندۀ چرب. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی ماندۀ چربی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پاره ای از پیه، مزعه یک آشام آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مزعه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گیاهی است که گل و میوه ندارد و شتر چون گیاه دیگری نیابد آن را بخورد. (از اقرب الموارد). نزعه. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نزعه و نیز رجوع به معجم متن اللغه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
بچۀ ببر ماده. (از اقرب الموارد). رجوع به فزر شود
لغت نامه دهخدا
(فُ عَ)
غلاف سر نرۀ فراخ چنانکه حشفه برآید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُزْ)
شهری است بکنار صقلیه برابر جزیره یابسه. (معجم البلدان ج 6 ص 49)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
لنگی در یکی از دو پا. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ عَ)
مردی که در تعویق افکند مردم را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ عَ)
پاره ای از گوشت. (منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ عَ)
تأنیث مفزع. ترساننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفزع شود.
- احلام مفزعه، خوابهای هراسناک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فَدَ عَ)
جای کجی از دست و پا. (منتهی الارب). جای کجی از پا، مثل نزعه و صلعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ عَ)
پناه جای. مفزع. (منتهی الارب) (آنندراج). ملجاء. پناه جای. مذکر و مؤنث و واحد و تثنیه و جمع درآن یکسان است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه از وی یا از جهت وی ترسیده شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از وی ترسند یا آنچه از جهت وی ترسند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جزعه
تصویر جزعه
اندک از زمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزره
تصویر فزره
شکاف توشک ران، راه دو سر تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزعه
تصویر خزعه
لنگی پاره گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجعه
تصویر فجعه
دردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزعه
تصویر فرزعه
یک پنبه دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاعه
تصویر فزاعه
ترسناک بیم زای ترساننده: آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوعه
تصویر فوعه
بوی خوش، تیزی زهر، زهر آگینی، آغاز آغاز جوانی
فرهنگ لغت هوشیار