مقابل کاهش. افزایش. افزودن. (یادداشت بخط مؤلف) : گرت رای به آزمایش بود همه روزت اندر فزایش بود. فردوسی. - فزایش رسیدن، زیاد شدن. افزایش یافتن. فزونی یافتن. - ، زیاد نمودن. بیشتر بنظر رسیدن. بهتر جلوه کردن: همه چیز را کآزمایش رسد چو دیده پسندد فزایش رسد. نظامی. - فزایش کردن، افزودن. افزاییدن: به دانش ورا آزمایش کنید همه نیکویی در فزایش کنید. فردوسی. شما هم به یزدان نیایش کنید همه نیکویی در فزایش کنید. فردوسی. ، نشو. بالش. زهش. (یادداشت بخط مؤلف). - فزایش گرفتن، بالیدن. رشد کردن. نمو کردن. بالا رفتن: ستایش گرفتند بر رهنمای فزایش گرفت از گیا چارپای. فردوسی. رجوع به افزایش شود
مقابل کاهش. افزایش. افزودن. (یادداشت بخط مؤلف) : گرت رای به آزمایش بود همه روزت اندر فزایش بود. فردوسی. - فزایش رسیدن، زیاد شدن. افزایش یافتن. فزونی یافتن. - ، زیاد نمودن. بیشتر بنظر رسیدن. بهتر جلوه کردن: همه چیز را کآزمایش رسد چو دیده پسندد فزایش رسد. نظامی. - فزایش کردن، افزودن. افزاییدن: به دانش ورا آزمایش کنید همه نیکویی در فزایش کنید. فردوسی. شما هم به یزدان نیایش کنید همه نیکویی در فزایش کنید. فردوسی. ، نشو. بالش. زهش. (یادداشت بخط مؤلف). - فزایش گرفتن، بالیدن. رشد کردن. نمو کردن. بالا رفتن: ستایش گرفتند بر رهنمای فزایش گرفت از گیا چارپای. فردوسی. رجوع به افزایش شود
زیادتی شدن. (هفت قلزم). یعنی زیاده شدن و نمودن و اوزایش نیز گویند. (از مجمع الفرس). افزودن. (منتهی الارب). عمل افزودن شدن و عمل افزون کردن. (فرهنگ فارسی معین). مصدر دوم افزودن. اسم از افزودن. حاصل مصدر افزودن و فزودن. عمل افزودن. مصدر دیگر افزودن. فزایش. مقابل کاهش. ازدیاد. یمن. برکت. یمین. برخ. (از یادداشت دهخدا) : که پیروزگر باد همواره شاه به افزایش دانش و دستگاه. فردوسی. نکاهد از این گنج کافزایش است بما بر کنون جای بخشایش است. فردوسی. من این را که بی تاج و آرایش است گزیدم که این اندر افزایش است. فردوسی. مرا از بزرگان ستایش بود ستایش ورا در فزایش بود. فردوسی. که یکسر بیزدان ستایش کنند ستایش ورادر فزایش کنند. فردوسی. هست ازو بخشش و بخشایش ما هست از او کاهش و افزایش ما. جامی. ، فربه شدن. چنانکه در این عبارت: دهقان وکیل خود را گفت که مراخری بخر. اگر علف تمام شود صبر کند و اگر بسیار دهم افزون کند. (از اسرارالتوحید)
زیادتی شدن. (هفت قلزم). یعنی زیاده شدن و نمودن و اوزایش نیز گویند. (از مجمع الفرس). افزودن. (منتهی الارب). عمل افزودن شدن و عمل افزون کردن. (فرهنگ فارسی معین). مصدر دوم افزودن. اسم از افزودن. حاصل مصدر افزودن و فزودن. عمل افزودن. مصدر دیگر افزودن. فزایش. مقابل کاهش. ازدیاد. یمن. برکت. یمین. برخ. (از یادداشت دهخدا) : که پیروزگر باد همواره شاه به افزایش دانش و دستگاه. فردوسی. نکاهد از این گنج کافزایش است بما بر کنون جای بخشایش است. فردوسی. من این را که بی تاج و آرایش است گزیدم که این اندر افزایش است. فردوسی. مرا از بزرگان ستایش بود ستایش ورا در فزایش بود. فردوسی. که یکسر بیزدان ستایش کنند ستایش ورادر فزایش کنند. فردوسی. هست ازو بخشش و بخشایش ما هست از او کاهش و افزایش ما. جامی. ، فربه شدن. چنانکه در این عبارت: دهقان وکیل خود را گفت که مراخری بخر. اگر علف تمام شود صبر کند و اگر بسیار دهم افزون کند. (از اسرارالتوحید)