نفرین. (برهان) (فرهنگ اسدی) : زه ای کسایی، احسنت، گوی و چونین گوی به سفلگان بر فریه کن و فراوان کن. کسایی. دزدی طرار ببردت ز راه فریه بر آن خائن طرار کن. ناصرخسرو. منگر سوی آنکسی که زبانش جز خرافات و فریه ندراید. ناصرخسرو. بهرۀ تو آفرین باشد ز سعد مشتری قسم خصم از نحس کیوان فریه و نفرین بود. امیرمعزی. باز در هزل چون گشایم از آن بار فریه کنم بر عدوی جاه تو ایثار. سوزنی
نفرین. (برهان) (فرهنگ اسدی) : زه ای کسایی، احسنت، گوی و چونین گوی به سفلگان بر فریه کن و فراوان کن. کسایی. دزدی طرار ببردت ز راه فریه بر آن خائن طرار کن. ناصرخسرو. منگر سوی آنکسی که زبانش جز خرافات و فریه ندراید. ناصرخسرو. بهرۀ تو آفرین باشد ز سعد مشتری قسم خصم از نحس کیوان فریه و نفرین بود. امیرمعزی. باز در هزل چون گشایم از آن بار فریه کنم بر عدوی جاه تو ایثار. سوزنی
بچۀ زیرک آوردن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقرب الموارد آرد: فرهه الناقه و افرهت اذا کانت تنتج الفره. و فره جمع فاره است و در معنی فاره آرد: الحاذق بالشی ٔ و الملیح النشیط. و ظاهراً معنی دوم در این مورد مناسب است کفانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریدن و شکافتن. (از اقرب الموارد)
بچۀ زیرک آوردن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقرب الموارد آرد: فرهه الناقه و افرهت اذا کانت تنتج الفره. و فره جمع فاره است و در معنی فاره آرد: الحاذق بالشی ٔ و الملیح النشیط. و ظاهراً معنی دوم در این مورد مناسب است کفانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریدن و شکافتن. (از اقرب الموارد)
گیاهی است که در اول خریف برآید یا آن ایام، برآمد گرما و درآمد سرما، اول ازمنه و آن یک ماه باشد، بچۀ گوسفندان در طلوع سهیل. (منتهی الارب). رجوع به صفری شود
گیاهی است که در اول خریف برآید یا آن ایام، برآمد گرما و درآمد سرما، اول ازمنه و آن یک ماه باشد، بچۀ گوسفندان در طلوع سهیل. (منتهی الارب). رجوع به صفری شود
اصحاب زیاد بن اصفر، یکی از پانزده فرقۀ خوارج. (بیان الادیان چ مرحوم اقبال ص 49). آنان را بدان جهت صفریه خواندند که رخسارشان زرد بود، و گفته اند از آن رو که اصحاب ابن صفارند. (عقدالفرید چ محمد سعید عریان ج 1 ص 171 و ج 2 ص 222). گروهی از خوارج منسوب به عبدالله بن صفار یا بسوی زیاد اصفر، یا بدان جهت که زردرنگ اند یا جهت خالی شدن ایشان از دین. (منتهی الارب). فرقه ای از خوارجند اصحاب زیاد بن الاصفر. (مفاتیح العلوم خوارزمی). صفریه با ازارقه متفقند که گناهکاران مشرک باشند لکن صفریه کشتن کودکان و زنان مخالفان خود را روا ندارند و ازارقه روادارند. (ضحی الاسلام ج 3 ص 331) (خاندان نوبختی ص 34)
اصحاب زیاد بن اصفر، یکی از پانزده فرقۀ خوارج. (بیان الادیان چ مرحوم اقبال ص 49). آنان را بدان جهت صفریه خواندند که رخسارشان زرد بود، و گفته اند از آن رو که اصحاب ابن صفارند. (عقدالفرید چ محمد سعید عریان ج 1 ص 171 و ج 2 ص 222). گروهی از خوارج منسوب به عبدالله بن صفار یا بسوی زیاد اصفر، یا بدان جهت که زردرنگ اند یا جهت خالی شدن ایشان از دین. (منتهی الارب). فرقه ای از خوارجند اصحاب زیاد بن الاصفر. (مفاتیح العلوم خوارزمی). صفریه با ازارقه متفقند که گناهکاران مشرک باشند لکن صفریه کشتن کودکان و زنان مخالفان خود را روا ندارند و ازارقه روادارند. (ضحی الاسلام ج 3 ص 331) (خاندان نوبختی ص 34)
محله ای است بزرگ در مشرق بغداد و نزدیک آن محلۀ بزرگ دیگری و بدان قراح ظفر گفته میشود و جماعتی بدانجا منسوبند، از آنجمله ابونصر احمد بن محمد بن عبدالملک الاسدی الظفری که از خطیب ابابکر سماع حدیث دارد و در سال 532 هجری قمری وفات کرده است و ابوسعد در شیوخ خویش ذکر او آورده است. (از معجم البلدان)
محله ای است بزرگ در مشرق بغداد و نزدیک آن محلۀ بزرگ دیگری و بدان قراح ظفر گفته میشود و جماعتی بدانجا منسوبند، از آنجمله ابونصر احمد بن محمد بن عبدالملک الاسدی الظفری که از خطیب ابابکر سماع حدیث دارد و در سال 532 هجری قمری وفات کرده است و ابوسعد در شیوخ خویش ذکر او آورده است. (از معجم البلدان)
سپاه کوچک از پنج تا سسد کنیزک کنیزک یغلخواب گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه
سپاه کوچک از پنج تا سسد کنیزک کنیزک یغلخواب گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه