نفرین. (برهان) (فرهنگ اسدی) : زه ای کسایی، احسنت، گوی و چونین گوی به سفلگان بر فریه کن و فراوان کن. کسایی. دزدی طرار ببردت ز راه فریه بر آن خائن طرار کن. ناصرخسرو. منگر سوی آنکسی که زبانش جز خرافات و فریه ندراید. ناصرخسرو. بهرۀ تو آفرین باشد ز سعد مشتری قسم خصم از نحس کیوان فریه و نفرین بود. امیرمعزی. باز در هزل چون گشایم از آن بار فریه کنم بر عدوی جاه تو ایثار. سوزنی