جدول جو
جدول جو

معنی فریقه - جستجوی لغت در جدول جو

فریقه(فَ قَ)
به یونانی گیاهی است که آن را به فارسی شلمیز و شنبلیله و به عربی حلبه خوانند. (برهان). حلبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). به عربی خرمایی است ک با حلبه طبخ نمایند برای نفساء و یا حلبه ای است که با حبوب طبخ نمایند. (فهرست مخزن الادویه). نوعی طعام زچه که از دانۀ شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند. (فرهنگ فارسی معین) ، پاره ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گلۀ خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فریق شود
لغت نامه دهخدا
فریقه
دانه پخت خوراکی که از دانه های گیاهی پزند، گوسپندان پریشان جدا مانده از گله عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده بشب از گله خود، نوعی طعام زچه که از دانه شنبلید یا خرما یا دانه ها بزند، شنبلیله
فرهنگ لغت هوشیار
فریقه((فَ قَ یا ق))
عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گله خود، نوعی طعام که از دانه شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند، شنبلیله
تصویری از فریقه
تصویر فریقه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریضه
تصویر فریضه
(دخترانه)
عمل واجب، امر واجب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریده
تصویر فریده
(دخترانه)
پرارزش، مؤنث فرید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فایقه
تصویر فایقه
(دخترانه)
مؤنث فائق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروقه
تصویر فروقه
سخت ترسنده، بسیار ترسو، جبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریسه
تصویر فریسه
جانوری که به وسیلۀ حیوانی درنده شکار شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریضه
تصویر فریضه
هر یک از اعمال دینی که انجام آن ها بر فرد واجب شده، واجب، کنایه از نماز واجب، امر واجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریده
تصویر فریده
مؤنث واژۀ فرید، یکتا، بی نظیر، بی مانند، گوهری که در میان گردنبند قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریقه
تصویر طریقه
حالت، کنایه از راه و روش، کنایه از سیرت، مذهب
فرهنگ فارسی عمید
(بُ رَ قَ)
نام ماده بز است که وقت دوشیدن شیر بدان خوانند. (منتهی الارب) ، کارد (؟). (یادداشت دهخدا) :
از این بدخو ببر از پیش آنک او
نهد بر سینه ت آن ناخوش برینه.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
شیر که بر آن پیه یا قدری روغن ریخته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعامی است که از شیر و روغن کنند. (بحر الجواهر). ج، برائق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آلتی مسطح از چوب که در زیر آن خارهای آهنین دارد و آنگاه که باران زمین را سربست می کند و زمین سلّه می بندد به گاو می بندند و بر زمین مرور میدهند تا زمین را کمی خارش دهد و تخمها را که قادر به روئیدن در آن زمین نیستند قدرت سر زدن و بیرون آمدن دهد، بیشتر این کار را برای زراعت پنبه کنند. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ قَ)
خریق. مغاکی که در آبراهۀ سیل که در آن سنگریزه باشد کنند تا آنکه بزمین سخت رسد و آن را از ریگ پر کرده نهال از خرما نشانند. (آنندراج) ، خریق. خرما بن رطب چیدنی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
موضعی بشمال احسا
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
گرمی. گرما، حروقه. ج، حرائق، طعامی که آنرا کاچی نامند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
همان افریقا یا افریقیه است. حمداﷲ مستوفی در بیان اقالیم زمین آرد: و بخش زاویه مابین غرب و جنوب ’نیرت’ گویند، اهل قبط و بربرو افریقه و اندلس راست. (از نزهه القلوب ج 3 ص 20) ، کثرت. وفور. فراوانی. افزونی. (ناظم الاطباء).
- افزایش و کاهش نور قمر، مراد از آن فزونی و کاهش یافتن قرص ماه است در نظر ما، و چگونگی آن. رجوع به التفهیم ابوریحان بیرونی ص 83 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فریده
تصویر فریده
خود رای و مغرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلیقه
تصویر فلیقه
موی اندک، سختی پتیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنیقه
تصویر فنیقه
جوال گوال
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فریس از ریشه پارسی اسپ شناس زن، دریده از هم دریده، شکار مونث فریس، جانوری که حیوانی درنده آن را صید کرده از هم دریده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریصه
تصویر فریصه
رگ گردن، ماهیچه سینه، گوشت پاره دوش، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
ترسنده، بند بند نامه بند گیاه به غایت ترسنده و جبان: هر فرت فروقه به گوشه ای افتاده اند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فایق زنی که از حیث جمال بر همگان رجحان داشته باشد، یا احترامات فایقه. احترامات عالیه (در ذیل نامه ها پیش از امضا نویسند: با تقدیم احترامات فایقه)، یا ریاست فایقه. ریاست عالیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریقه
تصویر طریقه
سستی و زمین نرم و سیر و حالت و مذهب
فرهنگ لغت هوشیار
فرموده خدای از زکاه مال و ستور، و از نماز و روزه را گویند، جمع فرائض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیقه
تصویر رفیقه
((رَ قِ))
مؤنث رفیق، دختر یا زنی که با مردی که همسرش نیست، رابطه عاشقانه داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طریقه
تصویر طریقه
((طَ قِ))
راه، شیوه، روش، آئین، مسلک، حال، حالت، عادت، خو، پیشه، شغل، مفرد طرق، طریق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروقه
تصویر فروقه
((فُ قَ یا ق))
به غایت ترسنده و جبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فایقه
تصویر فایقه
((یِ قِ))
مؤنث فائق، زنی که از حیث جمال بر همگان برتری داشته باشد
احترامات فایقه: احترامات عالیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریضه
تصویر فریضه
((فَ ض))
واجب، لازم، آن چه که خداوند انجام آن را بر انسان واجب کرده، فریضت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریسه
تصویر فریسه
((فَ س))
مؤنث فریس، شکاری که کشته و از هم دریده شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریده
تصویر فریده
((فَ دِ))
مؤنث فرید، از نام های زنان، در فارسی به معنی، مغرور، متکبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرینه
تصویر فرینه
حد اعلی، ممتاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طریقه
تصویر طریقه
شیوه
فرهنگ واژه فارسی سره