جدول جو
جدول جو

معنی فرگ - جستجوی لغت در جدول جو

فرگ
(فَ)
دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه شهرستان کاشمر، واقع در دوهزارگزی جنوب کاشمر، سر راه شوسۀ عمومی تربت به کاشمر. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل ودارای 1062 تن سکنه. از قنات مشروب می شود. محصول عمده آن غلات، انگور، انار و شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرج
تصویر فرج
(پسرانه)
گشایش در کار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرح
تصویر فرح
(دخترانه)
شادمانی، سرور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرخ
تصویر فرخ
(دخترانه و پسرانه)
شاد، تابان، زیبا، خجسته، مبارک، فرخنده، نام یکی از امیران سیستان در عهد سلجوقیان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از مرزبانان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرض
تصویر فرض
(پسرانه)
پنداشت، تصور، آنچه به طور موقت به عنوان حقیقت یا واقعیت مطرح می شود بدون آنکه درستی آن ثابت شده باشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرگل
تصویر فرگل
(دخترانه)
دارای شکوه و زیبایی گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرگ
تصویر مرگ
مردن، موت، کنایه از نیستی، فنا
مرگ موش: آرسنیک، شبه فلز جامد، بلوری، شکننده و قهوه ای تیره که دارای ترکیبات سمی و مهلک است و در صنعت به کار می رود
مرگ و میر: مرگامرگ
مرگ پای آگیش: مرگ که پاپیچ همه کس شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرگرد
تصویر فرگرد
واحد تقسی بندی مطالب کتاب، فصل
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
گوینده و حیوان ناطق. (آنندراج).
- جانور فرگویا، حیوان ناطق که انسان باشد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آبجو. (اشتینگاس). بوزه. (ناظم الاطباء) ، نام یک قسم شربت. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
لفظی است که به عربی حضرت میگویند. (برهان). برساختۀ دساتیر. (فرهنگ دساتیر ص 257). از: فر +گاه، لغهً به معنی پیشگاه. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب، واقع در پنج هزارگزی خاور سراب و یک هزارگزی شوسۀ سراب به اردبیل. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 1944 تن سکنه. از رود خانه آق چای و چشمه مشروب می شود. محصولاتش غلات و حبوب است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند. راه مالرو و یک باب دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ / گُو هََ)
به لغت فارسی قدیم به معنی ذات است چنانکه در نامۀیکی از فرزانگان فارسی آمده که واجب الوجود آن است که وجوب او از فرگوهر اوست نه از غیر... (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ)
شهرکی است خرد (به خراسان) . مردمان او خداوند چهارپایند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ)
جوی. فرغن. (اسدی). جو. فرکن. (یادداشت به خط مؤلف) :
دو فرگن است روان از دو دیده بر دو رخم
رخم ز رفتن فرگن به جملگی فرکند.
خسروانی.
رجوع به فرکند، فرغن، فراکن و فرکن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ گُ)
نوعی پیراهن و در آیین اکبری نوشته که لباسی از فرنگ برخاسته و امروز میپوشند. خوش آینده و زیبنده و شکوه افزاست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَرَ)
سست رگ. بی غیرت. خفرق. رجوع به خفرق در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرگرد
تصویر فرگرد
بخشی از کتاب، فصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرگ
تصویر جرگ
صحرا، بیابان مجلس، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگ
تصویر برگ
هر چه از ساقه وشاخه گیاهان و درختان میروید، ورق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفرگ
تصویر خفرگ
گنده و پلید
فرهنگ لغت هوشیار
قلعه کوچکی که در میان قلعه بزرگ سازند، قلعه، حصار یک نوع ساز شبیه پیانو یک نوع ساز شبیه پیانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرگرد
تصویر فرگرد
((فَ رْ گَ))
هر یک از فصول کتاب وندیداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفرگ
تصویر خفرگ
((خَ رَ))
پلید، گنده، سست رگ، بی غیرت، خفرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرس
تصویر فرس
پارسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برگ
تصویر برگ
ورق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرض
تصویر فرض
انگار، انگاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرم
تصویر فرم
گونه، پیکر گونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرگفت
تصویر فرگفت
ابلاغ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرگشت
تصویر فرگشت
تکامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرا
تصویر فرا
ماورا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرو
تصویر فرو
مادون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرش
تصویر فرش
قالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرگشا
تصویر فرگشا
آنالیست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرگرد
تصویر فرگرد
فصل
فرهنگ واژه فارسی سره