- فرودستی
- تنگدستی، زیردست دیگران بودن
معنی فرودستی - جستجوی لغت در جدول جو
- فرودستی ((~. دَ))
- پستی، حقارت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زیر دست، پست، فرومایه
زیردست، پست، زبون
مستضعف
چابکی چالاکی جلدی، مهارت زیردستی
منسوب به فروردین فروردینی: بپوشیده لباس فرودینی بیفگنده لباس ماه آذر. (دقیقی)
گره خورده
زیر دست، زبون پست فرومایه، ناتوان، گویندگی و خوانندگی که چند کس آواز را با هم یکی کنند و کوک سازند و بادایره و امثال آن اصول نگاه دارند
شستن بشستن، محو کردن پاک کردن
شستن، محو کردن، پاک کردن
فروردینی، برای مثال بپوشیده لباس فرودینی / بیفکنده لباس ماه آذر (دقیقی - ۱۰۱)
برومند
سرمایشی
جلدی چالاکی چابکی زرنگی، مهارت حذاقت، نیرنگ بازی شعبده گری حقه بازی
آنچه بر سر دست یا در دست باشد، چوبی که قلندران بر سر دست گیرند، طعام و شرابی که حاضر باشد یا زود حاضر کنند ماحضر
چابکی، مهارت، زبردستی، حقه بازی
عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
سواری کردن، ماهر بودن در سواری و شناختن اسب، سوارکاری
بالا دست
بالادست، بالاتر و بهتر از کسی یا چیزی
رودست خوردن: کنایه از فریب خوردن
رودست خوردن: کنایه از فریب خوردن
انحطاط تنزل