جدول جو
جدول جو

معنی فرودادان - جستجوی لغت در جدول جو

فرودادان
قریه ای به اصفهان. (یادداشت بخط مؤلف). در معجم البلدان و فرهنگهای جغرافیایی دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرادادن
تصویر فرادادن
دادن، شرح دادن، بیان کردن، گردانیدن
پشت فرادادن: پشت گرداندن و فرار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ سَدَ)
خم کردن. فروآوردن:
چون دو جهان دیده بر او داشتند
سر ز پی سجده فروداشتند.
نظامی.
، رها کردن.
- دست فروداشتن، دست کشیدن. چیزی را از دست رها کردن:
فروداشت دست از کمربند اوی
شگفتی فروماند از بند اوی.
فردوسی.
، متوقف کردن و مانع حرکت شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
به دروازه برشان فروداشتند
سوی شهرشان هیچ نگذاشتند.
فردوسی.
و فروداشته است ایشان را به مرو. (تاریخ بیهقی).
زدی دست و پیل دوان را دو پای
گرفتی فروداشتی هم بجای.
اسدی.
نهاد اندر آوردگه، پای پیش
سپه را فروداشت بر جای خویش.
اسدی.
، (اصطلاح موسیقی) بازایستادن از نواختن. ادامه ندادن نوازندگی و خوانندگی: چون مطربان فروداشتند، او چنگ برگرفت و در پردۀ عشاق این قصیده آغاز کرد. (چهارمقاله). رجوع به فروداشت، برداشت و برداشتن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نُ / نِ / نَ دَ)
پایین رفتن. فرورفتن. فروشدن:
اگر حلوای تر شد نام شیرین
نخواهد شد فرود از کام شیرین.
نظامی.
رجوع به فروشدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ کَ دَ)
نگاه کردن. تماشا کردن. به دقت نگریستن:
چون فرودید چارگوشۀ باغ
ساحتی دید چون بهشت فراغ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان خرق بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 31هزارگزی جنوب باختری قوچان. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 121 تن سکنه. از چشمه مشروب می شود. محصولاتش غلات، بنشن و انگور است. اهالی به کشاورزی و مالداری و قالیچه بافی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ گُ دَ)
به سویی متوجه کردن. پیش بردن گوش یا عضو دیگر را، چنانکه گوییم: گوش فرادادم، شرح دادن و بیان کردن: تفصیل حال وی فرادهم. (تاریخ بیهقی) ، گردانیدن ونمودن: چون به وقت میعاد لشکر دیلم حمله بردند فایق پشت فراداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 47)
لغت نامه دهخدا
از قرای مرو است. (از معجم البلدان). قریه ای است در یک فرسخی مرو. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ/ رِ دَ)
بلعیدن. بلع. فروبردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرودادن
تصویر فرودادن
بلعیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
انهارت
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
Crushingly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
de manière dévastatrice
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
руйнівно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
বিধ্বংসীভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
esmagadoramente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
разрушительно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
vernichtend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
niszczycielsko
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
تباہ کن طور پر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
kwa kuharibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
อย่างทำลายล้าง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
demoledoramente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
yıkıcı bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
圧倒的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
压倒性地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
압도적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
secara menghancurkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
विनाशकारी तरीके से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
verpletterend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
devastante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
הרסני
دیکشنری فارسی به عبری