خم کردن. فروآوردن: چون دو جهان دیده بر او داشتند سر ز پی سجده فروداشتند. نظامی. ، رها کردن. - دست فروداشتن، دست کشیدن. چیزی را از دست رها کردن: فروداشت دست از کمربند اوی شگفتی فروماند از بند اوی. فردوسی. ، متوقف کردن و مانع حرکت شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : به دروازه برشان فروداشتند سوی شهرشان هیچ نگذاشتند. فردوسی. و فروداشته است ایشان را به مرو. (تاریخ بیهقی). زدی دست و پیل دوان را دو پای گرفتی فروداشتی هم بجای. اسدی. نهاد اندر آوردگه، پای پیش سپه را فروداشت بر جای خویش. اسدی. ، (اصطلاح موسیقی) بازایستادن از نواختن. ادامه ندادن نوازندگی و خوانندگی: چون مطربان فروداشتند، او چنگ برگرفت و در پردۀ عشاق این قصیده آغاز کرد. (چهارمقاله). رجوع به فروداشت، برداشت و برداشتن شود
خم کردن. فروآوردن: چون دو جهان دیده بر او داشتند سر ز پی سجده فروداشتند. نظامی. ، رها کردن. - دست فروداشتن، دست کشیدن. چیزی را از دست رها کردن: فروداشت دست از کمربند اوی شگفتی فروماند از بند اوی. فردوسی. ، متوقف کردن و مانع حرکت شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : به دروازه برشان فروداشتند سوی شهرشان هیچ نگذاشتند. فردوسی. و فروداشته است ایشان را به مرو. (تاریخ بیهقی). زدی دست و پیل دوان را دو پای گرفتی فروداشتی هم بجای. اسدی. نهاد اندر آوردگه، پای پیش سپه را فروداشت بر جای خویش. اسدی. ، (اصطلاح موسیقی) بازایستادن از نواختن. ادامه ندادن نوازندگی و خوانندگی: چون مطربان فروداشتند، او چنگ برگرفت و در پردۀ عشاق این قصیده آغاز کرد. (چهارمقاله). رجوع به فروداشت، برداشت و برداشتن شود
دهی است از دهستان خرق بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 31هزارگزی جنوب باختری قوچان. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 121 تن سکنه. از چشمه مشروب می شود. محصولاتش غلات، بنشن و انگور است. اهالی به کشاورزی و مالداری و قالیچه بافی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان خرق بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 31هزارگزی جنوب باختری قوچان. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 121 تن سکنه. از چشمه مشروب می شود. محصولاتش غلات، بنشن و انگور است. اهالی به کشاورزی و مالداری و قالیچه بافی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
به سویی متوجه کردن. پیش بردن گوش یا عضو دیگر را، چنانکه گوییم: گوش فرادادم، شرح دادن و بیان کردن: تفصیل حال وی فرادهم. (تاریخ بیهقی) ، گردانیدن ونمودن: چون به وقت میعاد لشکر دیلم حمله بردند فایق پشت فراداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 47)
به سویی متوجه کردن. پیش بردن گوش یا عضو دیگر را، چنانکه گوییم: گوش فرادادم، شرح دادن و بیان کردن: تفصیل حال وی فرادهم. (تاریخ بیهقی) ، گردانیدن ونمودن: چون به وقت میعاد لشکر دیلم حمله بردند فایق پشت فراداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 47)