پایین آمدن. بزیر آوردن. (یادداشت بخط مؤلف). مقابل برآوردن: تیر تو از کلات فرودآورد هزبر تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را. دقیقی. ز تختی که هستی فرودآرمت از این پس به کس نیز نشمارمت. فردوسی. تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی فرودآرد همی احجار صدمن. منوچهری. به یک کمان دوتیر انداخت و دو مرغ را بدان دو تیر از هوا فرودآورد. (نوروزنامه). - سر فرودآوردن، سر پایین آوردن. سر بزیر آوردن: نزیبد ترا با چنین سروری که سر جز به طاعت فرودآوری. سعدی. رجوع به فرودآوردن شود. ، وارد کردن. منزل دادن کسی را با احترام: پیغامبر ایشان را به خانه سلمان فارسی فرودآورد. (مجمل التواریخ و القصص). برسمی که بودش فرودآورید جهاندار پیش سپهبد چمید. فردوسی. فرودآور به درگاه وزیرم فرودآوردن اعشی به باهل. منوچهری. رسول دار رسول را بسرایی که ساخته بودند فرودآورد. (تاریخ بیهقی). غازی را آنجا برده فرودآوردند. (تاریخ بیهقی). فرودآرید کآن مهمان عزیز است شما ماهید و خورشید، آن کنیز است. نظامی. که گر مهمان مایی ناز منمای به هر جا کت فرودآرم فرودآی. نظامی. ، پیاده کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : فرودآوردش از شبدیز چون ماه فرس را راند حالی بر علفگاه. نظامی. ، انزال. تنزیل. استنزال. (منتهی الارب). فرستادن وحی به پیامبر. رجوع به فروآوردن و فرودآمدن شود
پایین آمدن. بزیر آوردن. (یادداشت بخط مؤلف). مقابل برآوردن: تیر تو از کلات فرودآورد هزبر تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را. دقیقی. ز تختی که هستی فرودآرمت از این پس به کس نیز نشمارمت. فردوسی. تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی فرودآرد همی احجار صدمن. منوچهری. به یک کمان دوتیر انداخت و دو مرغ را بدان دو تیر از هوا فرودآورد. (نوروزنامه). - سر فرودآوردن، سر پایین آوردن. سر بزیر آوردن: نزیبد ترا با چنین سروری که سر جز به طاعت فرودآوری. سعدی. رجوع به فرودآوردن شود. ، وارد کردن. منزل دادن کسی را با احترام: پیغامبر ایشان را به خانه سلمان فارسی فرودآورد. (مجمل التواریخ و القصص). برسمی که بودش فرودآورید جهاندار پیش سپهبد چمید. فردوسی. فرودآور به درگاه وزیرم فرودآوردن اعشی به باهل. منوچهری. رسول دار رسول را بسرایی که ساخته بودند فرودآورد. (تاریخ بیهقی). غازی را آنجا برده فرودآوردند. (تاریخ بیهقی). فرودآرید کآن مهمان عزیز است شما ماهید و خورشید، آن کنیز است. نظامی. که گر مهمان مایی ناز منمای به هر جا کت فرودآرم فرودآی. نظامی. ، پیاده کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : فرودآوردش از شبدیز چون ماه فرس را راند حالی بر علفگاه. نظامی. ، انزال. تنزیل. استنزال. (منتهی الارب). فرستادن وحی به پیامبر. رجوع به فروآوردن و فرودآمدن شود
رودآورده. آنچه از چوب و خاشاک و غیره که آب رودی با خود آورد. جفاء، رودآورد. (ترجمان علامه تهذیب عادل). غثاء، رودآورد یعنی خاشاک سر آب. (دهار). فجعلناهم غثاء. (قرآن 41/23) ،کردیم ایشان را غثاء و آن رودآورد بود که سیل بر سرگیرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ قمشه ای چ 2 ص 178)
رودآورده. آنچه از چوب و خاشاک و غیره که آب رودی با خود آورد. جُفاء، رودآورد. (ترجمان علامه تهذیب عادل). غثاء، رودآورد یعنی خاشاک سر آب. (دهار). فجعلناهم غثاء. (قرآن 41/23) ،کردیم ایشان را غثاء و آن رودآورد بود که سیل بر سرگیرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ قمشه ای چ 2 ص 178)
فرودآوردن. منزل دادن: زدیبا سراپرده ای برکشید سپه را به منزل فرودآورید. فردوسی. بدین گونه تا شهر همدان رسید بجایی که لشکر فرودآورید. فردوسی. بکاخیش نرسی فرودآورید گرانمایه جایی چنانچون سزید. فردوسی. رجوع به فرودآوردن شود
فرودآوردن. منزل دادن: زدیبا سراپرده ای برکشید سپه را به منزل فرودآورید. فردوسی. بدین گونه تا شهر همدان رسید بجایی که لشکر فرودآورید. فردوسی. بکاخیش نرسی فرودآورید گرانمایه جایی چنانچون سزید. فردوسی. رجوع به فرودآوردن شود
بلعیدن. (یادداشت بخط مؤلف). فروخوردن: خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار موش زمانه را تویی ای بی خرد پنیر. ناصرخسرو. ، مغلوب کردن. چیره شدن. بر کسی یا جماعتی دست یافتن: او را به دست نخواهم داد که چنین چاکران را فرودخورد. (تاریخ بیهقی). انتقام خواهد کشید و قوم را فرودخورد. (تاریخ بیهقی)
بلعیدن. (یادداشت بخط مؤلف). فروخوردن: خوش خوش فرود خواهد خوردنْت ْ روزگار موش زمانه را تویی ای بی خرد پنیر. ناصرخسرو. ، مغلوب کردن. چیره شدن. بر کسی یا جماعتی دست یافتن: او را به دست نخواهم داد که چنین چاکران را فرودخورد. (تاریخ بیهقی). انتقام خواهد کشید و قوم را فرودخورد. (تاریخ بیهقی)