جدول جو
جدول جو

معنی فرودآورده - جستجوی لغت در جدول جو

فرودآورده
(بَ دَ / دِ)
بزیرآورده، تسلیم شده. زمین خورده:
فرودآی از سر این کبر و این ناز
فرودآوردۀ خود را مینداز.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرود آوردن
تصویر فرود آوردن
پایین آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو آوردن
تصویر فرو آوردن
فرود آوردن، پایین آوردن، منزل دادن
فرهنگ فارسی عمید
(دَعْ تَ)
پایین آمدن. بزیر آوردن. (یادداشت بخط مؤلف). مقابل برآوردن:
تیر تو از کلات فرودآورد هزبر
تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را.
دقیقی.
ز تختی که هستی فرودآرمت
از این پس به کس نیز نشمارمت.
فردوسی.
تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی
فرودآرد همی احجار صدمن.
منوچهری.
به یک کمان دوتیر انداخت و دو مرغ را بدان دو تیر از هوا فرودآورد. (نوروزنامه).
- سر فرودآوردن، سر پایین آوردن. سر بزیر آوردن:
نزیبد ترا با چنین سروری
که سر جز به طاعت فرودآوری.
سعدی.
رجوع به فرودآوردن شود.
، وارد کردن. منزل دادن کسی را با احترام: پیغامبر ایشان را به خانه سلمان فارسی فرودآورد. (مجمل التواریخ و القصص).
برسمی که بودش فرودآورید
جهاندار پیش سپهبد چمید.
فردوسی.
فرودآور به درگاه وزیرم
فرودآوردن اعشی به باهل.
منوچهری.
رسول دار رسول را بسرایی که ساخته بودند فرودآورد. (تاریخ بیهقی). غازی را آنجا برده فرودآوردند. (تاریخ بیهقی).
فرودآرید کآن مهمان عزیز است
شما ماهید و خورشید، آن کنیز است.
نظامی.
که گر مهمان مایی ناز منمای
به هر جا کت فرودآرم فرودآی.
نظامی.
، پیاده کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
فرودآوردش از شبدیز چون ماه
فرس را راند حالی بر علفگاه.
نظامی.
، انزال. تنزیل. استنزال. (منتهی الارب). فرستادن وحی به پیامبر. رجوع به فروآوردن و فرودآمدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ دَ / دِ)
رودآورده. آنچه از چوب و خاشاک و غیره که آب رودی با خود آورد. جفاء، رودآورد. (ترجمان علامه تهذیب عادل). غثاء، رودآورد یعنی خاشاک سر آب. (دهار). فجعلناهم غثاء. (قرآن 41/23) ،کردیم ایشان را غثاء و آن رودآورد بود که سیل بر سرگیرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ قمشه ای چ 2 ص 178)
لغت نامه دهخدا
(فَ وَ دَ / دِ)
فراآورده. محصول. آنچه به دست آورده شده. رجوع به فراآورده شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ گَ دَ)
پایین آوردن. فرودآوردن. رجوع به فرودآوردن شود، منزل دادن و جای دادن بکسی. (یادداشت بخط مؤلف) : او را... به سرای هرچه نیکوتر فروآوردند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
آنچه فرودآمده باشد از بالائی. یا کسی که از مرکب پیاده شده باشد. رجوع به فرودآمدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ وَ دَ / دِ)
محصول به دست آمده. رجوع به فرآورده و فرا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فرودآورنده
لغت نامه دهخدا
(دَعْ کَ دَ)
فرودآوردن. منزل دادن:
زدیبا سراپرده ای برکشید
سپه را به منزل فرودآورید.
فردوسی.
بدین گونه تا شهر همدان رسید
بجایی که لشکر فرودآورید.
فردوسی.
بکاخیش نرسی فرودآورید
گرانمایه جایی چنانچون سزید.
فردوسی.
رجوع به فرودآوردن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آنچه ازبالا به زیر آید: صاقره، بلای فرودآینده. مفرع، فرودآینده از کوه. (منتهی الارب). رجوع به فرودآمدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
بلعیدن. (یادداشت بخط مؤلف). فروخوردن:
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را تویی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
، مغلوب کردن. چیره شدن. بر کسی یا جماعتی دست یافتن: او را به دست نخواهم داد که چنین چاکران را فرودخورد. (تاریخ بیهقی). انتقام خواهد کشید و قوم را فرودخورد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
فراهم آورده، محصول (کشاورزی یا صنعتی) توضیح این کلمه در عصر حاضر رواج یافته: استخراج و تصفیه ساختن و عمل آوردن فرآورده های نفتی
فرهنگ لغت هوشیار
فرود آوردن: تا ایشان هم در آنجا قدر خود بدانند که بچه ارزند و شایسته فرو آورد کجا اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروآوردن
تصویر فروآوردن
پائین آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو آوردن
تصویر فرو آوردن
پایین آوردن فرود آوردن نزول دادن، بمنزل کسی وارد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پایین آوردن، نازل کردن تنزیل، پیاده کردن، پایین کردن مقابل برآوردن، (چنانکه در عضاده اسطرلاب موقع رصد کواکب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا آورده
تصویر فرا آورده
((~. وَ یا وُ دِ))
به دست آمده، محصول، ساخته شده، فراورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرود آوردن
تصویر فرود آوردن
((~. وَ یا وُ دَ))
پایین آوردن، پیاده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو آوردن
تصویر فرو آوردن
((~. وَ یا وُ دَ))
پایین آوردن، به منزل کسی وارد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرآورده
تصویر فرآورده
محصول
فرهنگ واژه فارسی سره
تولید، ساخته، کالا، محصول
فرهنگ واژه مترادف متضاد