جدول جو
جدول جو

معنی فروبیختن - جستجوی لغت در جدول جو

فروبیختن
(دُ دَ)
غربال کردن. با غربال ریختن و افشاندن. بیختن:
دهر به پرویزن زمانه فروبیخت
مردم را چه خیاره و چه رذاله.
ناصرخسرو.
رجوع به بیختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرو ریختن
تصویر فرو ریختن
جدا شدن و به پایین ریختن، جاری شدن، چیزی را به پایین ریختن
کنایه از نابود شدن، از بین رفتن
کنایه از خراب کردن، انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروهیختن
تصویر فروهیختن
به پایین انداختن، بر زمین گذاشتن، فرو گذاشتن، پایین گذاشتن، آویزان کردن، رها کردن، آویزان شدن، کنایه از خراب شدن، فروهشتن، فروهلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراهیختن
تصویر فراهیختن
ادب کردن، تربیت کردن، برکشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ)
فراهختن. تأدیب نمودن. تربیت کردن، آویختن. (برهان). رجوع به فراهختن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ کَ دَ)
چیزی را از بالا به پایین ریختن:
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بغلط لج بزدش بر در دهلیز.
منجیک ترمذی.
بزد تیغ و انداخت از تن سرش
فروریخت چون رود خون از برش.
فردوسی.
فروریخت از دیده سیندخت خون
که کودک ز پهلو کی آید برون ؟
فردوسی.
نداد ایچ پاسخ مر او را ز شرم
فروریخت از دیدگان آب گرم.
فردوسی.
آن لعل لعاب از دهن گاو فروریز
تا مرغ صراحی کندت نغز نوایی.
خاقانی.
ناودان چشم رنجوران عشق
گر فروریزند خون آید به جوی.
سعدی.
یکی طشت خاکسترش بی خبر
فروریختند از سرایی بسر.
سعدی.
، انداختن. افکندن:
که او گفت کز بنده بگریختی
سلیح سواران فروریختی.
فردوسی.
ز شاه کیان خواسته زینهار
فروریختند آلت کارزار.
فردوسی.
، آویختن:
به فتراک پاکان فروریز چنگ
که عارف ندارد ز دریوزه ننگ.
سعدی.
، ریخته شدن:
بیفشرد چنگ کلاهور سخت
فروریخت ناخن چو برگ درخت.
فردوسی.
شکستم سرش چون سر ژنده پیل
فروریخت زو زهر چون رود نیل.
فردوسی.
گلی که باد بر او برجهد فروریزد
چرا دهم دل نیکوپسند خویش بدان.
فرخی.
، خراب شدن و ویران شدن دیوار و سقف. (یادداشت بخط مؤلف) ، پاره پاره شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فروهیختن
تصویر فروهیختن
فرو کشیدن به پایین کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو ریختن
تصویر فرو ریختن
ریختن به پایین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراهیختن
تصویر فراهیختن
ادب کردن، برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروریختن
تصویر فروریختن
چیزی را از بالا به پائین ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروهیختن
تصویر فروهیختن
((~. تَ))
فروهختن، فرو کشیدن، رو به پایین کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراهیختن
تصویر فراهیختن
((فَ تَ))
برکشیدن، تربیت کردن، ادب آموختن، فراهختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
متلاشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
انهار
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
Collapsed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
effondré
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
崩壊した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
çökmüş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
گرا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
kuanguka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
พังทลาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
ধ্বংসপ্রাপ্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
מִתְמוֹטֵט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
崩溃的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
crollato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
무너진
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
runtuh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
गिरा हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
ingestort
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
colapsado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
zawalony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
kollabiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
обрушенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
colapsado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
зруйнований
دیکشنری فارسی به اوکراینی