جدول جو
جدول جو

معنی فروآرامیدن - جستجوی لغت در جدول جو

فروآرامیدن
(دُ خوا / خا شُ دَ)
آرام گرفتن. ساکت شدن. از حرکت بازایستادن: اندرحرکت آید لکن زود فروآرامد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَعْ وَ فَ دَ)
آرام گرفتن. فرونشستن. آرامش یافتن: حرارتها ساکن شود و خلطها از جوش فرودآرامد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به فروآرامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ خوا / خا گِ رِ تَ)
فروآرامیدن. آرام گرفتن. ساکت شدن:
برادر چو آوازخواهر شنید
ز گفتار و پاسخ فروآرمید.
فردوسی.
چو دانشگر این قولها بشنود
پس آنگه زمانی فروآرمد.
طیان
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ تَ)
به سفل میل کردن. (یادداشت مؤلف). به پایین گراییدن، ته نشین شدن. رسوب کردن: ماه بسبب گرانی و غلیظی سکون جوید و فرومیگراید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(دَعْوَ کَ دَ)
فروآرامیدن. فرودآرامیدن. آرام گرفتن، ماندن و استراحت کردن:
به یک روز ره بر فرودآرمید
ببد تا جهان پهلوان دررسید.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(دُشْ اُ دَ)
خشک شدن و ریختن چیزی: حسنک قریب هفت سال بر دار بماند، چنانکه پایهایش همه فروتراشید و خشک شد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ اَ کَ دَ)
فروبردن. پایین بردن. قورت دادن: اذمام، فروبرانیدن چیزی به گلو. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا