جدول جو
جدول جو

معنی فرهون - جستجوی لغت در جدول جو

فرهون
(فَ)
اداره. (ناظم الاطباء). در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برهون
تصویر برهون
(دخترانه)
هاله، خرمن ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرهوش
تصویر فرهوش
(پسرانه)
دارای هوش و ذکاوت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرهور
تصویر فرهور
(دخترانه)
دارای شکوه و جلالی چون ورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرهود
تصویر فرهود
(پسرانه)
صداقت و راستی در دین، پرهود، فلزی که رنگ آن به علت حرارت دگرگون شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرهان
تصویر فرهان
(پسرانه)
نام مکانی در نزدیکی همدان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرعون
تصویر فرعون
زورگو، ستمگر، متکبر، دراصل لقب عمومی پادشاهان قدیم مصر بوده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
گروداده شده، گرورفته، کنایه از کسی که دیگری بر او به واسطۀ کاری نیک حقی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهون
تصویر برهون
پرهون، هر چیز دایره مانند، هاله، خرمن ماه، طوق، گردن بند، کمربند، دایره ای که با پرگار کشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرهون
تصویر پرهون
هر چیز دایره مانند، هاله، خرمن ماه، طوق، گردن بند، کمربند، دایره ای که با پرگار کشیده شود، برای مثال ای شده غافل ز علم و حجت و برهان / جهل کشیده به گرد جان تو پرهون (ناصرخسرو - ۴۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
(فِ جَ)
پشت خار ستور. فرجول. رجوع به فرجول شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
هر چیز میان خالی، مانند هالۀ ماه و طوقی که بر گردن کنند و کمری که بر میان بندند و دایره ای که از پرگار کشند. (از برهان). دایره باشد و پرگار را نیز گویند. (اوبهی). دایره ای که گاهگاه به گرد ماه و آفتاب پدید آید که به تازیش هاله خوانند. (از شرفنامۀ منیری). دایره. (لغت فرس اسدی). حلقه:
ایا قد تو چون سروی ز دیبا گرد آن آذین
و یا روزتو چون ماهی ز عنبر گرد آن برهون.
رودکی.
چو تازه رو درآید عدل چون مرغ
همان ساعت برون پرّد ز برهون.
ناصرخسرو.
مردم چشمم چو مرکز پلک چون برهون شود
مرکز و برهون ز عشقت هر شبی گلگون شود.
عمعق.
و رجوع به پرهون شود.
- برهون بستن، دایره زدن. حلقه زدن:
بباغ پرگل ماند رخ تو مالامال
زمانه بسته به شمشاد گرد آن برهون.
قطران.
- برهون کشیدن، حلقه زدن. دایره زدن. حصار کشیدن.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دختر حائض. (منتهی الارب). بی نماز. قاعده شده. ناپاک، پنجمین پادشاه از شاخۀ دوم سلسلۀ اشکانیان ارمنستان در 68 میلادی (ایران باستان ص 2636 از سن مارتن)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
به زبان پهلوی نام ابراهیم علیه السلام است و زرهوان با واو بروزن ترخوان هم بنظر آمده است و شاید که درست نباشد چه این واو باید که معدوله باشد و واو معدوله، البته بعد از خای نقطه دار مفتوح می باشد. و الله اعلم. (برهان) (آنندراج). یکی از نامهای حضرت ابراهیم خلیل (ع). (ناظم الاطباء). قرائتی از کلمه پهلوی زروان است. و رجوع به زروان شود. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مزدیسنا ص 113 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نمکزاری است ازتوابع همدان و در واقع دریاچه ای است که فاضلاب روستاها در آن گرد آید و بر گردش نمکزاری تشکیل شود که نمک آن را به بلاد دیگر حمل کنند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
مرد گرداندام سطبر، مرد نازک پرگوشت. (منتهی الارب). رجوع به فرهود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ رَ / رِ دَ)
پرهودن. برهودن. رنگ بگردانیدن در مجاورت آتش. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به پرهودن شود
لغت نامه دهخدا
(فِ عَ)
لقب ولید بن مصعب است و او اول فراعنۀ مصر است. (برهان). این شخص نامش منس بوده و اولین پادشاه مصر بعد از وحدت مصر شمالی و جنوبی است. نامی که مؤلف برهان ذکر کرده حاصل اشتباه تاریخ نویسان دورۀ اسلامی است. رجوع به تاریخ ملل شرق تألیف آلبر ماله و ژول ایزاک ترجمه عبدالحسین هژیر ص 32 و نیز رجوع به فراعنه و فرعون موسی در همین لغت نامه شود
نام پدر خضر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
گیاهی است، یا آن سماروغ سپید است. (منتهی الارب). سماروغ سپید یا گیاهی دیگر. (ناظم الاطباء). فطر است. (مخزن الادویه). فطر (ف / ف ) که نوعی است از قارچ و سماروغ. (از اقرب الموارد). ج، عراهین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رهن. رجوع به رهن شود. گروکرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گروی. (منتهی الارب). گروگان. گرو نهاده. رهین. مرتهن.
- مرهون شدن، رهین شدن:
دل به هوی چون دهی که چون تو بدو
بیشتر از صدهزار مرهون شد.
ناصرخسرو.
دل به گروگان این جهان ندهم
گرچه دل تو به دهر مرهون شد.
ناصرخسرو.
- مرهون کردن، رهین ساختن:
شعر حجت را بخوان و سوی دانش راه جو
گر همی خواهی که جان و دل به دین مرهون کنی.
ناصرخسرو.
کارکنان خدای را چو ببینی
دل نکنی زان سپس به فلسفه مرهون.
ناصرخسرو.
- مرهون منت، بستۀ وفاداری و حق شناسی و رهین منت. (ناظم الاطباء).
- مال مرهون، عین معیّن. مالی است که به قبض مرتهن یا به تصرف کسی که بین طرفین معین می گردد داده شود ولی استمرار قبض شرط صحت معامله نیست. (از مواد 772 و 774 قانون مدنی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دایره و هرچیز میان تهی را گویند مانند چنبر و طوق و هالۀ ماه و امثال آن. (برهان قاطع). هرچیز گرد میان تهی. چنبرماه. خرمن ماه:
آنچ بعلم تو اندر است گر آنرا
گرد ضمیر اندر آوریش چو پرهون.
دقیقی.
گاه چون ایوان پرهون گرد گرددسر بسر
گاه چون کاخ عقیقین بام و زرین در شود.
فرخی.
ای شده غافل ز علم و حجت و برهان
جهل کشیده بگرد جان تو پرهون.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
گروگان، گروه نهاده، رهین، گرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارهون
تصویر ارهون
دختر دشتان (دشتان حائض)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهود
تصویر فرهود
فروند زیبا، بچه بز کوهی، بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرعون
تصویر فرعون
ستمگر، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرهون
تصویر عرهون
ژوبلک غارچ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهون
تصویر پرهون
کمربند، طوق
فرهنگ لغت هوشیار
کنگر بویا از گیاهان برهان قاطع این واژه را دگر گشته تر خوان پارسی می داند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
((مَ هُ))
گرو گذاشته شده، گروگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرعون
تصویر فرعون
((فِ عُ))
عنوان هر یک از پادشاهان قدیم مصر، مجازاً ستمکار، ظالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرهون
تصویر پرهون
((پَ))
هر چیز دایره مانند میان تهی، طوق، گردنبند، هاله، خرمن ماه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برهون
تصویر برهون
((بَ هُ))
حصار، محوطه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرهون
تصویر پرهون
دایره، اکلیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
وامدار
فرهنگ واژه فارسی سره
درگرو، رهین، مدیون
فرهنگ واژه مترادف متضاد