جدول جو
جدول جو

معنی فرنی - جستجوی لغت در جدول جو

فرنی
خوراکی رقیق که با آرد برنج یا نشاسته، شیر، شکر، گلاب و هل تهیه می شود
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
فرهنگ فارسی عمید
فرنی
تهیه شده در فرن، به ویژه نوعی نان گردۀ کلفت، مرد درشت اندام
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
فرهنگ فارسی عمید
فرنی
(فُ)
محمد بن ابراهیم بن فرنه الفرنی. از معاذ بن هشام و جز او حدیث شنید و ابواللیث فرایضی را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
فرنی
(فُ)
نسبت است به فرنه که اسم جد خاندانی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
فرنی
(فِ)
قسمی از حریره که با آرد برنج و شیر و شکر سازند. (ناظم الاطباء).
- فرنی پز. رجوع به مدخل فرنی پز شود
لغت نامه دهخدا
فرنی
از ریشه لاتینی تنوری، نان تنوری خوراکی است رقیق. طرز تهیه: آرد برنج را بقدر ضرورت در کمی شیر حل کرده و در داخل شیر زده ده دقیقه می جوشانند و نزدیک پختن هل و گلاب و قند زده پس از دو سه جوش بر می دارند یا بدون قند کشیده یا شیره مصرف می کنند در هر یک لیتر شیر دویست گرم آرد برنج کافی است. نانی که در فرن پخته شود نان گرده ستبر نانی که کرانه هایش را در میان فرهم آورند و بریان کرده بروغن و شیر و شکر تر سازند
فرهنگ لغت هوشیار
فرنی
((فِ رْ))
نوعی خوراک رقیق که از شیر، آرد برنج، شکر و گلاب درست کنند
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
فرهنگ فارسی معین
فرنی
خوراکی است رقیقطرز تهیه: آرد برنج را به قدر ضرورت در مقداری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرنیا
تصویر فرنیا
(دخترانه)
نامی برای پسران، اصیل، دارنده اصل و نسب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرین
تصویر فرین
(دخترانه)
ستوده، یگانه، شکوه دین، با شکوه، شکوهمند، مخفف فروردین ماه اول بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنگی
تصویر فرنگی
از مردم فرنگ، اروپایی، تهیه شده یا نشئت گرفته از اروپا مثلاً نخودفرنگی، گوجه فرنگی، رایج در اروپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فانی
تصویر فانی
نیست شونده، ناپایدار، نابودشونده، برای مثال خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست / پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۷)، در تصوف ویژگی آنکه در طریقت و سلوک به مرحلۀ فنا رسیده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهی
تصویر فرهی
دارای فره بودن، فر و شکوه، شوکت و جلال، برای مثال به مردی و دانایی و فرّهی / بزرگی و آیین شاهنشهی (فردوسی - ۷/۲۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرجی
تصویر فرجی
جامۀ ردامانندی که بر روی جامه های دیگر بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنگ
تصویر فرنگ
از مردم فرنگ، ساخته شده یا نشئت گرفته از کشورهای اروپایی، تهیه شده به سبک اروپایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرعی
تصویر فرعی
مسیر غیراصلی، کنایه از غیراصلی
فرهنگ فارسی عمید
(فُ نی یَ)
کاک. نان خشک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
به جای فرنگی بکار رود، جمع فرنگان. بازیچه ایست برای کودکان و آن چوبکی است پهن و مدور که پایین آن را تیز سازند و بالای آن را - یعنی بلندی آن را - آن قدرکنند که به دو انگشت گرفته توان گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنگی
تصویر فرنگی
اروپایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فانی
تصویر فانی
نیست شونده، ناپایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنسی
تصویر فرنسی
فرانسوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرند
تصویر فرند
شمشیر جوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
فرنگیان شاخه بزرگی که چون آن را ببرند شاخه های کوچک از اطراف آن بر آید. نیم تنه نظامی. پیرامون دهان گرداگرد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنب
تصویر فرنب
موش زمخواب از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنی
تصویر ترنی
چشم دوزی چشم ناگیری
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است معدنی و آن عبارت است از ترکیب گوگرد و ارسنیک که در اصطلاح شیمی آنرا سولفور ارسنیک گویند و بر دو نوع است. یا زرنیخ زرد: عبارت است از ترکیب سه ظرفیتی ارسینک با گوگرد رنگ آن زرد است و در نقاشی برای تهیه رنگ زرد و سبز (مخلوط با آبی پروس) بکار میرود و همچنین در تهیه واجبی (نوره) از آن استفاده میکنند. یا زرنیخ قرمز عبارت است از ترکیب دو ظرفیتی ارسینک و گوگرد رنگ آن قرمز است و در نقاشی مصرف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
بنما مرا موسی به خدا گفت بنمامرا دیدار خود (جمله فعلی مرکب از: ار امر حاضر از ارائه ن (وقایه) امر حاضر یاء ضمیر مفعولی) بنمایان مرا، نشان من بده، (ماخوذ از آیه 139 سوره 7 اعراف: رب ارنی انظر الیک. قول موسی خطاب به باری تعالی در کوه سینا: آفریدگار، خود را بمن تا بر تو بنگرم)، در نظم فارسی گاه بضرورت ارنی بسکون راء آمده است: موسی ازین جام تهی دید دست شیشه بکه پایه ارنی شکست. (نظامی) جمله کفها در دعا افراخته نغمه ارنی بهم در ساخته. (مثنوی) یا ارنی گفتن، جمله ارنی را بر زبان آوردن (همچون موسی) : چر رسی بکوه سینا ارنی نگفته بگذر که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. یا ارضعی گوی. ارنی گوینده آنکه جمله ارنی را بر زمان راند، موسی (ع) : لن ترانی همه را دیده امید بدوخت ارنی گوی همان منتظر دیدار است. (وحشی بافقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفرنی
تصویر سفرنی
گیلار ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنیه
تصویر فرنیه
از ریشه لاتینی نان تنوری کاک نان کلیچه گرد و بزرگ، جمع فرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرای
تصویر فرای
ماورای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فانی
تصویر فانی
زودگذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فردی
تصویر فردی
یکایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرضی
تصویر فرضی
پندارین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرنه
تصویر فرنه
لعنت
فرهنگ واژه فارسی سره