جدول جو
جدول جو

معنی فرنجمسک - جستجوی لغت در جدول جو

فرنجمسک
(فَ رَ مِ / مُ)
قرنفل بستانی است. معرب پرنجمشک. (منتهی الارب). افرنجمشک. اصابعالفتیات. بالنگوی صحرایی. بقلهالضب. (یادداشت به خط مؤلف). فرنجمشک
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنجمشک
تصویر برنجمشک
فرنجمشک، گیاهی از خانوادۀ نعناع با شاخه های متعدد، برگ های دندانه دار و گل های سفید که دانه و گل آن مصرف دارویی دارد و در معالجۀ اختلال گوارش، درد معده و ضعف قلب به کار می رود، فلنجمشک، پلنگ مشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلنجمشک
تصویر فلنجمشک
فرنجمشک، گیاهی از خانوادۀ نعناع با شاخه های متعدد، برگ های دندانه دار و گل های سفید که دانه و گل آن مصرف دارویی دارد و در معالجۀ اختلال گوارش، درد معده و ضعف قلب به کار می رود، برنجمشک، پلنگ مشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنجک
تصویر فرنجک
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، کرنجو، فرهانج، برخفج، خفتک، خفج، خفتو، برفنجک، برغفج، سکاچه، فدرنجک، درفنجک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنجمشک
تصویر فرنجمشک
گیاهی از خانوادۀ نعناع با شاخه های متعدد، برگ های دندانه دار و گل های سفید که دانه و گل آن مصرف دارویی دارد و در معالجۀ اختلال گوارش، درد معده و ضعف قلب به کار می رود، برنجمشک، فلنجمشک، پلنگ مشک
فرهنگ فارسی عمید
(فَ لَ مُ / مِ)
فرنجمشک. (فرهنگ فارسی معین). گیاه بالنگو باشد، و بعضی گویند تخم بالنگوست. (برهان). رجوع به فرنجمشک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ مُ / مِ)
فرنجمشک. نباتیست که آنرا بشیرازی بالنگوی خودرو گویند، بواسیر را نافع است. (برهان) (هفت قلزم). قرنفل بستانی. معرب برنجمشک، مفتح سدۀ دماغی و مقوی جگر و دل و معده هر دو، هاضم غذای غلیظ و گویند فرنجمشک نباتی است که آنرا بشیرازی بالنگوی خودرو گویند. (آنندراج). اصابعالفتیات. (یادداشت دهخدا). فرنجمشک و پلنگمشک و فلنجمشک و فلنکشک و بلنجمشک و برنجمشک نیز خوانند و بشیرازی بالنگو خودرو خوانند و در بستانها روید و در کنار آب روان بسیار بود. بوئیدن آن سدۀ دماغ را بگشاید و جهت خفقان که از بلغم و سودا بوده نافع بود و جهت بواسیر بغایت سود دهد و غذاهای غلیظ هضم کند و بوی دهان خوش و دندان سخت کند. (از اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ مُ)
به معنی فلنج مشک است که بالنگوی خودروی باشد. (از برهان). قرنفل بستانی. (از منتهی الارب). افرنجمشک. حبق القرنفلی. (اختیارات بدیعی). بالنگو. (الفاظ الادویه). پرنجمشک.فرنجمسک. فرنجمشک. رجوع به فرنجمشک و بالنگو شود، به قصد جایی رفتن. سوار شدن. حرکت کردن. عزیمت کردن:
چو نامه بخوانی سبک برنشین
که بی روی تو هستم اندوهگین.
فردوسی.
بگفت این وز آن جایگه برنشست
به ایوان خرم خرامید مست.
فردوسی.
به پیش ویس شد کو را ببیند
چو او را دیده باشد برنشیند.
(ویس و رامین).
- به صید برنشستن، به قصد شکار رفتن. رهسپار شدن به شکار: روزی بهرام به صید برنشسته بود و از دور آهویی را بدید اسب برانگیخت و همی تاخت. (ترجمه طبری بلعمی).
، سوار شدن جنگ را. بحرب رفتن. (یادداشت دهخدا) : که با وی (با ملک لحرز به هندوستان) صدهزار مرد برنشیند. (حدود العالم). این ناحیت را بیست هزار مرد است که با ملکشان برنشینند. (حدود العالم). اورا صدوپنجاه هزار سوار است و هشتصد پیل که بروز حرب برنشینند. (حدود العالم).
بفرمود تا برنشیند سپاه
پی رزم هاماوران کینه خواه.
فردوسی.
چو شب تیره شد با سپه برنشست
همی رفت جوشان و گرزی بدست.
فردوسی.
سپه را بفرمود تا برنشست
به کینه کمر بر میان بر ببست.
فردوسی.
علمهای شاهی برآمد به ماه
همه برنشستند خیل و سپاه.
فردوسی.
همه لشکر برنشستند و پیش شدند باکوکبۀ بزرگ. (تاریخ بیهقی). احمد گفت اعیان و سپاه را بباید گفت آمدن و نمود که به جنگ خواهد رفت تا لشکر برنشیند. (تاریخ بیهقی). طلیعۀ لشکر دمادم کنیدتا لشکرگاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم و کارپیش گیریم. (تاریخ بیهقی). ایلچی به خلیفه فرستاد که گفته ای من ایلم، نشان ایلی آن باشد که چون بیایی برنشینیم ما را به لشکر مدد دهی. (جهانگشای جوینی)، جای گرفتن. قرار گرفتن. نشستن:
مرغ امید برنشست بشاخ
گشت میدان گفتگوی فراخ.
نظامی.
بر چنان سبزه هر آن کو برنشست
برنجاست بی شکی بنشسته است.
مولوی.
اهتماص، برنشستن بر کسی و کشتن. همص، برنشستن بر روی و کشتن. تعجّز، برنشستن بر عجز شتر. (ازمنتهی الارب)، افتادن، چنانکه برف و صقیع و مانند آن. (یادداشت دهخدا)، به قضای حاجت شدن. به مستراح رفتن. به مستراح شدن. (یادداشت دهخدا). رجوع به نشستن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ جَ)
کابوس و عبدالجنه را گویند و آن گرانی و سنگینیی باشد که در خواب بر مردم افتد و حکما گویند سبب آن مادۀ سوداوی است و در مؤید الفضلاء به این معنی با قاف نوشته شده است. (از برهان). سکاچه. کابوس. بختک. ضاغوط. نیدلان. نیدل. جاثوم. (یادداشت به خط مؤلف). فرونجک. فدرنجک. درفنجک. برفنجک. فرهانج. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چنان به سان فرنجک فروگرفته مرا
که بود مردنم آسان و دم زدن دشوار.
مختاری غزنوی.
- فرنجک وار،مثل بختک. کابوس مانند. آنچه آدمی را بترساند و دست و پایش را سست کند:
فرنجک وارشان بگرفته آن دیو
که سریانی است نامش خورخجیون.
خاقانی.
رجوع به مترادفات فرنجک و به خصوص رجوع به کابوس شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ مِ / مُ)
بالنگوی صحرایی و عوام بالنگوی گنده گویند. (برهان). فرنجمسک. (یادداشت به خط مؤلف). قرنفل بستانی. (بحر الجواهر). رجوع به فرنجمسک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از افرنجمشک
تصویر افرنجمشک
پارسی تازی شده پرنجمشک بالنگوی خودرو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است پایا از تیره نعناعیان که ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر است و دارای شاخه های پر پشت و متعدد است. و به حالت خودرو و در اکثر نواحی معتدل آسیا و اروپا (از جمله ایران) می روید. برگهای این گیاه متقابل و بیضوی و قلبی شکل و دندانه دار به درازی 5 تا 8 سانتیمتر و به عرض 4 تا 5 سانتیمتر است که پوشیده از تار و دارای رگبرگهای متعدد و مشبک است ریشه این گیاه کوچک و استوانه یی شکل و سخت و منشعب است. رنگ پهنک برگها در گیاه مذبور در سطح فوقانی سبز تیره و در سطح تحتانی سبز روشن است. گلهایش سفید یا گلی رنگند که به تعداد 6 تا 12 در کناره برگها مجتمع گردیده اند. جام گل دارای چهار پرچم است و میوه اش فندقه و قهوه یی رنگ می باشد، برگهای آن شامل ماده ای تلخ و مقداری تانن انواع قندها و مواد رزین و مواد پکتکی و اسانس است. اسانس برگ های این گیاه بویی مطبوع دار مانند لیمو و به صورت مایعی زرد رنگ روشن است. در این اسانس مقداری سیترال و سیترونلال وجود دارد. این گیاه در طب به عنوان بادشکن و ضد تشنج و مقوی معده و معرق تجویز می شود و معمولا به صورت دم کرده ده در هزار مصرف می شود به علاوه در رفع سرگیجه رفع حالت قی زنان باردار و بی خوابی گوارشی و ضعف قلب مصرف آن توصیه شده است اسانس این گیاه در تهیه لیکورهایی که راهبان مصرف کنند بکار می رود و در عطر سازی نیز مورد توجه است. برگ تازه آن برای رفع درد و سوزش حاصل از گزیدن زنبور به کار می برند بدین طریق که آن را له کرده در محل گزیدگی می مالند فرنجمسک فرنجموشک افرنجمشک ریحان قرنفلی پلنگمشک فلنگمشکا رام تلسی حبق قرنفلی ابر نجشمک اقبلیس حبق صعتری حبق الصعتری حبق الکرمانی حبق نبطی برنجشمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنجمشک
تصویر برنجمشک
فرنجمشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنجک
تصویر فرنجک
سنگینی که در خواب بر شخص افتد کابوس
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است پایا از تیره نعناعیان که ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر است و دارای شاخه های پر پشت و متعدد است. و به حالت خودرو و در اکثر نواحی معتدل آسیا و اروپا (از جمله ایران) می روید. برگهای این گیاه متقابل و بیضوی و قلبی شکل و دندانه دار به درازی 5 تا 8 سانتیمتر و به عرض 4 تا 5 سانتیمتر است که پوشیده از تار و دارای رگبرگهای متعدد و مشبک است ریشه این گیاه کوچک و استوانه یی شکل و سخت و منشعب است. رنگ پهنک برگها در گیاه مذبور در سطح فوقانی سبز تیره و در سطح تحتانی سبز روشن است. گلهایش سفید یا گلی رنگند که به تعداد 6 تا 12 در کناره برگها مجتمع گردیده اند. جام گل دارای چهار پرچم است و میوه اش فندقه و قهوه یی رنگ می باشد، برگهای آن شامل ماده ای تلخ و مقداری تانن انواع قندها و مواد رزین و مواد پکتکی و اسانس است. اسانس برگ های این گیاه بویی مطبوع دار مانند لیمو و به صورت مایعی زرد رنگ روشن است. در این اسانس مقداری سیترال و سیترونلال وجود دارد. این گیاه در طب به عنوان بادشکن و ضد تشنج و مقوی معده و معرق تجویز می شود و معمولا به صورت دم کرده ده در هزار مصرف می شود به علاوه در رفع سرگیجه رفع حالت قی زنان باردار و بی خوابی گوارشی و ضعف قلب مصرف آن توصیه شده است اسانس این گیاه در تهیه لیکورهایی که راهبان مصرف کنند بکار می رود و در عطر سازی نیز مورد توجه است. برگ تازه آن برای رفع درد و سوزش حاصل از گزیدن زنبور به کار می برند بدین طریق که آن را له کرده در محل گزیدگی می مالند فرنجمسک فرنجموشک افرنجمشک ریحان قرنفلی پلنگمشک فلنگمشکا رام تلسی حبق قرنفلی ابر نجشمک اقبلیس حبق صعتری حبق الصعتری حبق الکرمانی حبق نبطی برنجشمک
فرهنگ لغت هوشیار
((فَ رَ مُ))
گیاهی پایا از تیره نعناعیان که دارای شاخه های پرپشت و متعدد است و به حالت خودرو در اکثر نواحی معتدل آسیا و اروپا (از جمله ایران) می روید. برگ های این گیاه متقابل بیضوی و قلبی شکل و دندانه دارند. ریشه این گیاه کوچک و استوانه ای شکل و سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنجک
تصویر فرنجک
((فَ رَ جَ))
کابوس، بختک
فرهنگ فارسی معین