جدول جو
جدول جو

معنی فرم - جستجوی لغت در جدول جو

فرم
شکل، مدل، کاغذی حاوی پرسش هایی از فرد متقاضی استخدام، ثبت نام و مانند آن، لباسی یک شکل برای اعضای یک مجموعه، یونیفرم، مقابل محتوا، در علوم ادبی مجموعۀ ویژگی های ساختاری
تصویری از فرم
تصویر فرم
فرهنگ فارسی عمید
فرم
غم، اندوه، دل تنگی، برای مثال رفت برون میر رسیده فرم / پخچ شده بوق و دریده علم (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۴)
تصویری از فرم
تصویر فرم
فرهنگ فارسی عمید
فرم
(فَ)
دوائی است که زنان شرم خود را به وی تنگ کنند. (منتهی الارب). دارویی است که زنان به جهت تنگی موضع مخصوص استعمال کنند. (برهان). رجوع به فرمه شود
لغت نامه دهخدا
فرم
(فَ رَ)
غم و دلتنگی و اندوه. (برهان). دلتنگی و فروماندگی به غم. (اسدی).
- رسیده فرم، غمگین. مصیبت دیده. اندوه رسیده:
رفت برون میر رسیده فرم
پخچ شده بوق و دریده علم.
منجیک.
رجوع به فرمگین شود، فرومایگی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
فرم
(فَ رَ)
دهی است از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل، واقع در شمال باختری بابل. ناحیه ای است واقع در دشت، معتدل و مرطوب و دارای 385 تن سکنه. از رود خانه ولیک و رودکاری مشروب می شود. محصولاتش برنج، صیفی، کنف، مختصر غلات، پنبه و نیشکر است. اهالی به کشاورزی و صید مرغابی گذران می کنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
فرم
(فُ)
شکل. صورت، رسم و طرز رفتار، قالب و نمونه. (حییم) ، در اصطلاح چاپخانه ها چهار ورق دورو یا هشت صفحۀ یک رو است. (یادداشت به خط مؤلف). و گاهی 16 صفحه را نیز یک فرم گویند
لغت نامه دهخدا
فرم
غم و دلتنگی و اندوه شکل، رسم و طرز و رفتار، قالب و نمونه
تصویری از فرم
تصویر فرم
فرهنگ لغت هوشیار
فرم
((فَ رَ))
اندوه، دلتنگی
تصویری از فرم
تصویر فرم
فرهنگ فارسی معین
فرم
((فُ رْ))
ریخت، شکل، وضع، جامه هم شکل، چند صفحه کتاب (معمولاً 8 تا 16) که با هم چاپ شود، برگ چاپی برای نوشتن اطلاعات خواسته شده، برگه (واژه فرهنگستان)
تصویری از فرم
تصویر فرم
فرهنگ فارسی معین
فرم
گونه، پیکر گونه
تصویری از فرم
تصویر فرم
فرهنگ واژه فارسی سره
فرم
شکل، صورت، قالب
متضاد: محتوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرم
استمارةً
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به عربی
فرم
Form
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فرم
forme
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فرم
فراهم، آماده
فرهنگ گویش مازندرانی
فرم
форма
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فرم
รูปแบบ
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به تایلندی
فرم
forma
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فرم
форма
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به روسی
فرم
Form
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به آلمانی
فرم
فارم
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به اردو
فرم
আকার
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به بنگالی
فرم
fomu
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به سواحیلی
فرم
forma
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فرم
form
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
فرم
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به ژاپنی
فرم
形式
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به چینی
فرم
צורת
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به عبری
فرم
형태
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به کره ای
فرم
forma
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به لهستانی
فرم
रूप
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به هندی
فرم
vorm
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به هلندی
فرم
forma
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فرم
bentuk
تصویری از فرم
تصویر فرم
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفرم
تصویر رفرم
تشکیلات بنگاه، تغییر اوضاع اداره، شهر، مذهب، کشور، اصطلاحات
فرهنگ لغت هوشیار