جدول جو
جدول جو

معنی فرقاع - جستجوی لغت در جدول جو

فرقاع(دَ)
تیز دادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرقعه. (آنندراج). رجوع به فرقعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرقان
تصویر فرقان
(پسرانه)
جداکننده حق و باطل، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرقان
تصویر فرقان
بیست و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۷۷ آیه، قرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقاع
تصویر فقاع
شرابی که از مویز، جو یا برنج گرفته می شد، آب جو
فقاع گشودن: باز کردن سر شیشۀ فقاع، کنایه از آروغ زدن، کنایه از لاف زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقاع
تصویر رقاع
رقعه ها، در خوشنویسی نوعی خط از شش خطی که ابن مقله اختراع کرده است، جمع واژۀ رقعه
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
جمع واژۀ فرع. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ فرع، به معنی مجرای آب. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ فرعه. (منتهی الارب). سر کوه و بلندیهای آن. (اقرب الموارد). رجوع به فرعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا)
مرقعدوز. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رقعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (اقرب الموارد). جمع واژۀ رقعه، پاره ها و نوشته های مختصر. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به رقعه شود.
- ذات الرقاع، نوعی استخاره. رجوع به مادۀ ذات الرقاع شود.
- ، نام جایگاهی است که یکی از غزوات حضرت رسول (ص) در آنجا واقع شده و نام همان غزوه را نیز ذات الرقاع گویند. رجوع به مادۀ ذات الرقاع و معجم البلدان ج 4 و اقرب الموارد و ناظم الاطباء (مادۀ رقاع) شود.
، خطی است از اجناس خطوط. (شرفنامۀ منیری). نام خطی است از شش خط که ابن مقله وضع کرده است. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). نام قسمی خط اختراع ذوالریاستین فضل بن سهل. (الفهرست ابن ندیم). قسمی خطاز قبیل نسخ و غیره. نام یکی از هفت قلم قدیم و جدید. (یادداشت مؤلف). رقاع یا قلم رقاع یکی از خطوط اسلامی است که بدان رقاع (رقعه ها) را می نوشتند و صور آن در اصل مانند حروف ثلث و توقیع است و در مواردی باآنها اختلاف دارد. (از فرهنگ فارسی معین) :
ور از فقر درمانم به مکتب
نویسم خط ثلث و نسخ و رقاعی.
خاقانی.
برای صورت حروف خط رقاع رجوع به فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ پَ)
حماقت آوردن. (منتهی الأرب). احمقی نمودن.
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فرق، به معنی رطل و پیمانۀ معروف مدینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فرق شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث افرق. (اقرب الموارد) ، گوسپندی که میان سرهای دو پستانش دوری باشد. (منتهی الارب). الشاه البعیده مابین الطبیین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَقْ قا)
سخت پلید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ضراط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
معرب فوگان. (یادداشت مؤلف). شرابی که از جو و مویز و جز آن گیرند. آبجو. (فرهنگ فارسی معین). مویز آب. بوزا. بزا. بوزه. (یادداشت مؤلف). شراب خام که ازجو و مویز و جز آن سازند. (منتهی الارب). فقاع از مشروب های گازدار بوده و در کوزۀ سنگین نگهداری میشده است. روی در کوزه را با پوستی می پوشانده و محکم میکرده اند و برای خنک ماندن در قلیۀ یخ میخوابانده اند وهنگام خوردن پوست در کوزه را با میخی سوراخ میکرده و فقاع را با گاز آن از سوراخ پوست درمیکشیده اند. درمذاهب اهل سنت، این مشروب حرام نبوده و حتی در سالهایی که ماه رمضان به تابستان می افتاد روزه را با آن میگشودند و سوزنی در قطعه ای به این امر و بطرز استعمال آن اشاره کرده است. (یادداشت مؤلف) :
رمضان آمد و هر روزه گشا را گه شام
به یکی دست نواله ست و دگر دست فقاع
آتشی را که همه روزه، کند روزه بلند
شامگاهان به یکی لحظه کند پست فقاع
خوشتر است از لب معشوق بر روزه گشای
لب آن کوزۀ سنگین که در او هست فقاع.
در صورتی که این مشروب را از مویز سازند کشمش را با دانه کوبند. (یادداشت مؤلف) :
چو بیدار گردد فقاع و یخ آر
همی باش پیش گشسب سوار.
فردوسی.
چون کوزۀ فقاعی ز افسردگان عصر
در سینه جوش حسرت و در حلق ریسمان.
خاقانی.
نکهت خویش ز عشق مشک فشان از فقاع
شیبت مویش بصبح برف نمای از سداب.
خاقانی.
وگر جلاب دادن را نشایم
فقاعی را به دست آخر گشایم.
نظامی.
.... چون کوزۀ فقاع که تا پرباشد بر لب و دهانش بوسه های خوش زنند و چون تهی گشت از دست بیندازند. (مرزبان نامه).
- درکوزۀ فقاع تپاندن، راه دخل و تصرف را بستن. (فرهنگ فارسی معین).
- در کوزۀ فقاع کردن، در کوزۀ فقاع تپاندن. راه دخل و تصرف را بستن یا محدود کردن: بیچاره را با این دمدمه در کوزۀ فقاع کردند. (کلیله و دمنه).
، شیشه. (غیاث از لطایف) ، حباب، پیاله، کوزه. (غیاث) ، شربت. (غیاث از شرح اسکندرنامه) ، گیاهی است که هرگاه خشک گردد، سخت و شبیه قرون شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ / فَ)
سرخ فام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراع
تصویر فراع
جمع فرعه، جاهای بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاع
تصویر فقاع
شرابی که از مویز یا جو گرفته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاع
تصویر رقاع
پاره ها و نوشته های مختصر، نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقان
تصویر فرقان
از هم جدا ساختن، جدا کننده حق از باطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاع
تصویر فقاع
((فُ قّ))
معرب فوگان. شرابی که از جو یا مویز یا برنج گرفته شود، فوگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقاع
تصویر رقاع
((رِ))
جمع رقعه، نامه ها، نوشته ها، پینه هایی که بر جامه زنند، نام نوعی خط که ابن مقله اختراع کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرقان
تصویر فرقان
((فُ رْ))
آن چه که حق و باطل را از هم جدا کند، قرآن
فرهنگ فارسی معین
آبجو، فوگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوردن فقاع در خواب، دلیل بر خدمت نمودن مردی سفله است. اگر بیند فقاع شیرین خورد، دلیل است از آن سفله منفعت یابد. اگر فقاع ترش بود، دلیل که از وی مضرت یابد - جابر مغربی
اگر در خواب بیند فقاع می خورد، دلیل که از خادمی راحت یابد. اگر بیند فقاع به کسی داد، دلیل که مال خود به وی دهد. محمد بن سیرین
دیدن فقاع در خواب بر چهار وجه است. اول: منفعت. دوم: بوسه. سوم: خدمت کردن. چهارم: مردی سفله .
فرهنگ جامع تعبیر خواب