جدول جو
جدول جو

معنی فرفر - جستجوی لغت در جدول جو

فرفر
صدایی که هنگام عطسه کردن یا غذا خوردن و مانند آن شنیده می شود، به تندی، برای مثال برداشت کلک و کاغذ و فرفر فرونوشت / برفور این قصیدۀ مطبوع آبدار (انوری - ۱۶۰)
تصویری از فرفر
تصویر فرفر
فرهنگ فارسی عمید
فرفر
(فَ فَ)
زود و شتاب و تعجیل، به تعجیل خواندن و به شتاب نوشتن. (برهان).
- فرفرنوشتن، کنایه از زود نوشتن. (برهان).
، سخنی که آن را به شتاب و تعجیل به کسی گویند، به معنی بادفر هم آمده و آن چرمی باشد مدور که طفلان ریسمانی در آن گذارند و در کشاکش آورند تا از آن صدای فرفری ظاهر شود و بادزن را نیز گویند. (برهان). فرفره. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چرخ اگر گردد به فرمانت بر آن هم دل مبند
ای برادر کار طفلان است فرفر داشتن.
قاآنی.
رجوع به بادفر و بادفرا و بادفراه شود
لغت نامه دهخدا
فرفر
(فُ فُ)
مرغی است، گنجشک. فرفور. رجوع به فرفور شود، شیری که بشکند و بیفشاند حریف خود را. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فرفار شود، بچۀ میش و بز و گاو وحشی و گویند مؤنث آن خرفان و حملان است. (اقرب الموارد). برۀ میش و بز و گاوسالۀ وحشی یابره و برۀ نر. (منتهی الارب). رجوع به فرفور شود
لغت نامه دهخدا
فرفر
تند نوشتن، تند خواندن
تصویری از فرفر
تصویر فرفر
فرهنگ لغت هوشیار
فرفر
((فِ فِ))
تندتند، باشتاب
تصویری از فرفر
تصویر فرفر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریر
تصویر فریر
(دخترانه)
گیاهی خوشبو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فسفر
تصویر فسفر
عنصر غیر فلز شیمیایی زرد رنگ، با بخارهای سمّی و قابلیت اشتعال فراوان که در تهیۀ کبریت، کودهای شیمیایی و آلیاژها کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغر
تصویر فرغر
جوی کوچکی که آب از آن عبور کرده و آب کمی به جا مانده باشد، بن مضارع فرغردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرور
تصویر فرور
فروهر، در آیین زردشتی ذره ای از ذرات نور اهورامزدا که در وجود هر کس به ودیعه نهاده شده و کار او نورافشانی و نشان دادن راه راست به روان است و پس از مردن شخص، راه بالا را می پیماید و به منبع اصلی خود می پیوندد و فقط روان است که از جهت کارهای نیک یا بد که مرتکب شده پاداش می بیند، فره وش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرار
تصویر فرار
دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی،
کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر
فرار کردن: فرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برفر
تصویر برفر
شان و شوکت، شکوه، بلندی قدر و منزلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرافر
تصویر فرافر
صدای فرفر چیزی، بانگ نای ونفیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فردر
تصویر فردر
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرار
تصویر فرار
بسیار گریزنده، گریزان، در علم شیمی ویژگی جسمی که به سرعت بخار شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرفور
تصویر فرفور
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، نموسک، نموشک، سرخ بال، برای مثال من بچۀ فرفورم و او باز سپید است / با باز کجا تاب برد بچۀ فرفور (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرفره
تصویر فرفره
نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، مازالاق، پرپره، فرفروک، یرمع، بادفر، بادفره برای مثال با بی قرار دهر مجوی ای پسر قرار / عمرت مده به باد به افسون و فرفره (ناصرخسرو۱ - ۴۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(فَ فَ / فِ فِ رَ / رِ)
فرفر که زود و تعجیل و شتاب در کارها و گفته ها و نوشته ها باشد، چرمی مدور که اطفال ریسمانی در آن گذارند و درکشاکش آورند. (برهان). هر بازیچه که با کشیدن یا به کمک باد بچرخد. (یادداشت به خط مؤلف) :
با بی قرار دهر مجوی ای پسر قرار
عمرت مده به باد به افسون و فرفره.
ناصرخسرو.
رجوع به فرفر و فرفروک شود، بادزن را نیز گویند، کاغذپاره ای را هم گفته اند که طفلان بر چوبی تعبیه کنند و به دست گیرند و رو به باد بایستند تا باد آن را به گردش درآورد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
بانگ و فریاد کردن کسی. (منتهی الارب) ، دریدن گرگ گوسپند را. (اقرب الموارد) ، آمیختن سخن را و فزودن، شکستن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بریدن. (منتهی الارب) ، جنبانیدن چیزی را، فشاندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دررسیدن ناموس کسی را و دریدن. (منتهی الارب). فرفر زید عمراً، نال منه و خرق عرضه. (اقرب الموارد) ، افشاندن شتر اندام را، گام نزدیک نهادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سبک گشتن، چست گردیدن، به کام لگام دندان زدن اسب و سر جنبانیدن، جنبانیدن اسب لگام را تا سر خود از آن به درآورد. (اقرب الموارد) ، مرکب فرفار ساختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرفور
تصویر فرفور
پسر جوان، گوساله، بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفح
تصویر فرفح
زمین هموار پارسی تازی گشته فرفینه پر پهن خرفه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفیر
تصویر فرفیر
لاتینی تازی گشته خرفه از گیاهان خرفه بقله الحمقاء
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فرفار درختی است گلدار و خوشنما درختی است با چوب نسوز که از آن کاسه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
گول مرد، جونده لگام اسپ آواز نای و نفیر: ز فرافر سهمگین نفیر سراسیمه شد خیره کش چرخ پیر
فرهنگ لغت هوشیار
جوی آب، جایی که آب ازآن گذشته و مقدار کمی آب بجا مانده باشد خشک رودی که سیلاب از آنجا گذشته باشد و در هر جایی از آن قدری آب ایستاده باشد، آبگیر غدیر شمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرور
تصویر فرور
فرار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
خرفه، گیاهی است از تیره فرفیون که در اکثر نواحی گرم آسیا (جنوب در نواحی مسجد سلیمان و بوشهر و بلوچستان) می روید و در طب عوام به عنوان ضد نزله و رفع تنگی نفس و آسم بکار می رود و به صورت دم کرده آن را مصرف می کنند ببلیون جلبثای جلبیثا ودینه لبینه سوسب جلبیتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرار
تصویر فرار
گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برفر
تصویر برفر
شان و شوکت
فرهنگ لغت هوشیار
در کارها و گفته ها و نوشته ها تعجیل و شتاب باشد، نوعی اسباب بازی که وقتی آن را بچرخانند تا مدتها می چرخد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفری
تصویر فرفری
مجعد (موی)
فرهنگ لغت هوشیار
بره میش، بزغاله، بره نر، گوساله دشتی فریر به آرش گاو زبان از گیاهان پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفره
تصویر فرفره
((فِ فِ رِ))
هر چیز سبک و پردار که توسط باد دور خود بچرخد، بادفر و فرفروک نیز گفته اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرفری
تصویر فرفری
((فِ فِ رْ))
موی مجعد، موی پر پیچ و تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرار
تصویر فرار
گریز
فرهنگ واژه فارسی سره
فرفره، وسیله ای برای کلاف کردن نخ، دستگاهی که دانه های
فرهنگ گویش مازندرانی