تیهو باشد و آن پرنده ای است مانند کبک، لیکن از کبک کوچکتر است. (برهان). در جهانگیری فرفور ضبط شده است. رجوع به فرفور شود، جل و آن پرنده ای باشد کاکل دار شبیه به گنجشک و اندکی از گنجشک بزرگتر. (برهان) ، غوک را نیز گویند که وزق باشد و به عربی ضفدع خوانند. (برهان). رجوع به فرفور شود
تیهو باشد و آن پرنده ای است مانند کبک، لیکن از کبک کوچکتر است. (برهان). در جهانگیری فرفور ضبط شده است. رجوع به فرفور شود، جل و آن پرنده ای باشد کاکل دار شبیه به گنجشک و اندکی از گنجشک بزرگتر. (برهان) ، غوک را نیز گویند که وزق باشد و به عربی ضفدع خوانند. (برهان). رجوع به فرفور شود
درنگ، تاخیر در کار، برای مثال که فرغول پدید آید آن روز / که بر تخته تو را تیره شود فام (رودکی۱ - ۳۲)، اهمال، غفلت، برای مثال به هر کار بیدار و بشکول باش / به شب دشمن خواب فرغول باش (اسدی - ۳۴۴)
درنگ، تاخیر در کار، برای مِثال که فرغول پدید آید آن روز / که بر تخته تو را تیره شود فام (رودکی۱ - ۳۲)، اهمال، غفلت، برای مِثال به هر کار بیدار و بشکول باش / به شب دشمن خواب فرغول باش (اسدی - ۳۴۴)
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه شوشک، شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، نموسک، نموشک، سرخ بال، برای مثال من بچۀ فرفورم و او باز سپید است / با باز کجا تاب برد بچۀ فرفور (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه شوشَک، شارَشک، شاشَنگ، شیشو، شیشیک، شاشَک، طیهوج، نَموسَک، نَموشَک، سُرخ بال، برای مِثال من بچۀ فرفورم و او باز سپید است / با باز کجا تاب برد بچۀ فرفور (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
فروهر، در آیین زردشتی ذره ای از ذرات نور اهورامزدا که در وجود هر کس به ودیعه نهاده شده و کار او نورافشانی و نشان دادن راه راست به روان است و پس از مردن شخص، راه بالا را می پیماید و به منبع اصلی خود می پیوندد و فقط روان است که از جهت کارهای نیک یا بد که مرتکب شده پاداش می بیند، فره وش
فُروهَر، در آیین زردشتی ذره ای از ذرات نور اهورامزدا که در وجود هر کس به ودیعه نهاده شده و کار او نورافشانی و نشان دادن راه راست به روان است و پس از مردن شخص، راه بالا را می پیماید و به منبع اصلی خود می پیوندد و فقط روان است که از جهت کارهای نیک یا بد که مرتکب شده پاداش می بیند، فَره وَش
پرنده ای است که آن را تیهو گویند. شبیه است به کبک، لیکن کوچکتر از کبک میشود و بعضی کرک را گفته اند که ترکان بلدرچین و عربان سلوی خوانند. (برهان). تیهو. (اسدی) (صحاح الفرس) : من بچۀ فرفورم و او باز سپید است با باز کجا پنجه کند بچۀ فرفور؟ بوشکور. ، گوسفند فربه. (برهان)
پرنده ای است که آن را تیهو گویند. شبیه است به کبک، لیکن کوچکتر از کبک میشود و بعضی کرک را گفته اند که ترکان بلدرچین و عربان سلوی خوانند. (برهان). تیهو. (اسدی) (صحاح الفرس) : من بچۀ فرفورم و او باز سپید است با باز کجا پنجه کند بچۀ فرفور؟ بوشکور. ، گوسفند فربه. (برهان)
ینبوت. (منتهی الارب). سویق من ثمر ینبوت. (اقرب الموارد) ، کودک جوان، شتر فربه، گنجشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتر که بخورد و نشخوار کند. (منتهی الارب) ، مرغی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بچۀ میش و بز و گاو وحشی است که مؤنث آن را خرفان و حملان نیز گویند. (اقرب الموارد). بره ای که چهارماهه شود و از شیر بازگرفته شود و راحت کند و چاق گردد. (اقرب الموارد)
ینبوت. (منتهی الارب). سویق من ثمر ینبوت. (اقرب الموارد) ، کودک جوان، شتر فربه، گنجشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتر که بخورد و نشخوار کند. (منتهی الارب) ، مرغی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بچۀ میش و بز و گاو وحشی است که مؤنث آن را خرفان و حملان نیز گویند. (اقرب الموارد). بره ای که چهارماهه شود و از شیر بازگرفته شود و راحت کند و چاق گردد. (اقرب الموارد)
مرغی است کوچک از جنس باشه که بدان شکار کنند و به ترکی قرغو گویند. (برهان). در ترکی جغتایی قراغو به معنی باشه و چرغ پرنده ای شکاری است وفرغوی مصحف قرغوی است به قاف. (از حاشیۀ برهان چ معین). فرغو. قرغوی. قرغی. رجوع به این مدخل ها شود
مرغی است کوچک از جنس باشه که بدان شکار کنند و به ترکی قرغو گویند. (برهان). در ترکی جغتایی قراغو به معنی باشه و چرغ پرنده ای شکاری است وفرغوی مصحف قرغوی است به قاف. (از حاشیۀ برهان چ معین). فرغو. قرغوی. قرغی. رجوع به این مدخل ها شود
از قرای دهستان است. (معجم البلدان) (سمعانی). و دهستان ناحیتی بوده است در نزدیکی گرگان که ویرانه های آن برجای است. (ازمازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 127)
از قرای دهستان است. (معجم البلدان) (سمعانی). و دهستان ناحیتی بوده است در نزدیکی گرگان که ویرانه های آن برجای است. (ازمازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 127)
غفلت و غافل شدن و تأخیر و درنگ در کارها. (برهان). تأخیر. مطل. (یادداشت به خط مؤلف). تأخیر بود بر مدافعت و مطل و کسلان. (اسدی) : که فرغول پدید آید آن روز که بر تخته تو را تیره شود نام. رودکی (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی). به هر کار بیدار و بشکول باش به دل دشمن خواب فرغول باش. اسدی. رجوع به فرغوک شود
غفلت و غافل شدن و تأخیر و درنگ در کارها. (برهان). تأخیر. مطل. (یادداشت به خط مؤلف). تأخیر بود بر مدافعت و مطل و کسلان. (اسدی) : که فرغول پدید آید آن روز که بر تخته تو را تیره شود نام. رودکی (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی). به هر کار بیدار و بشکول باش به دل دشمن خواب فرغول باش. اسدی. رجوع به فرغوک شود
عکس. (فرهنگ اسدی). عکس باشد و با رابع مجهول بر وزن مخمور نیز همین معنی را دارد. (برهان) : بود مزدور رویت ماه جاوید چو فرتور جمال تست خورشید. شرف الدین رامی. فرتور می از قدح فتاده بر سقف سرا چو آب روشن. ؟ (از فرهنگ اسدی). آیا این کلمه ’پرتوی می’ (یا فرتو می، به کسر واو) نبوده و غلط خوانده شده است ؟ (دهخدا از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به پرتو و فرتو شود
عکس. (فرهنگ اسدی). عکس باشد و با رابع مجهول بر وزن مخمور نیز همین معنی را دارد. (برهان) : بود مزدور رویت ماه جاوید چو فرتور جمال تست خورشید. شرف الدین رامی. فرتور می از قدح فتاده بر سقف سرا چو آب روشن. ؟ (از فرهنگ اسدی). آیا این کلمه ’پرتوی می’ (یا فرتو می، به کسر واو) نبوده و غلط خوانده شده است ؟ (دهخدا از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به پرتو و فرتو شود
نام موضعی است در خراسان و در آنجا چشمه ای است که چون در آن چشمه غوطه خورند تب ربع را زایل کند. (برهان). ظ. مصحف ’فراو’ یا ’فراوه’ است. (ازحاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فراو و فراوه شود
نام موضعی است در خراسان و در آنجا چشمه ای است که چون در آن چشمه غوطه خورند تب ربع را زایل کند. (برهان). ظ. مصحف ’فراو’ یا ’فراوه’ است. (ازحاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فراو و فراوه شود
گذرگاه آب، بچۀ تیهو را گویند و آن پرنده ای است کوچکتر از کبک. (برهان). بچۀ تیهو باشد. (فهرست مخزن الادویه). از این بیت بوشکور چنین برمی آید که خود تیهوست نه بچۀ او: من بچۀ فرخورم و او باز سپید است با باز کجا تاب برد بچۀ فرخور. رجوع به فرحور (با حاء حطی) شود
گذرگاه آب، بچۀ تیهو را گویند و آن پرنده ای است کوچکتر از کبک. (برهان). بچۀ تیهو باشد. (فهرست مخزن الادویه). از این بیت بوشکور چنین برمی آید که خود تیهوست نه بچۀ او: من بچۀ فرخورم و او باز سپید است با باز کجا تاب برد بچۀ فرخور. رجوع به فرحور (با حاء حطی) شود
جوی آب، جایی که آب ازآن گذشته و مقدار کمی آب بجا مانده باشد خشک رودی که سیلاب از آنجا گذشته باشد و در هر جایی از آن قدری آب ایستاده باشد، آبگیر غدیر شمر
جوی آب، جایی که آب ازآن گذشته و مقدار کمی آب بجا مانده باشد خشک رودی که سیلاب از آنجا گذشته باشد و در هر جایی از آن قدری آب ایستاده باشد، آبگیر غدیر شمر