بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پربار، پرواره، فروار، فراوار، فربال، بربار، بروار، برواره، غرفه
بالاخانِه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پَربار، پَروارِه، فَروار، فَراوار، فَربال، بَربار، بَروار، بَروارِه، غُرفِه
دادگر. دادرس. (آنندراج) (انجمن آرا). دستگیر. یاری کننده. دادرس. (غیاث) (از یادداشتهای مؤلف) : نهادند پیمان دو جنگی که کس نباشد در آن جنگ فریادرس. فردوسی. فرستاد نزد برادرش کس همان نزد دستور فریادرس. فردوسی. زمانه سراسر فریب است و بس نباشد بسختیت فریادرس. فردوسی. همه را زاد به یکدفعه نه پیشی نه پسی نه ورا قابله ای بود نه فریادرسی. منوچهری. بیدادگر نگارا رحمی بکن چو دانی کاندر جهان بجز تو فریادرس ندارم. سیدحسن غزنوی. از دست آنکه داور فریادرس نماند فریاد در مقام مصلی ̍ برآورم. خاقانی. در این زمانه چو فریادرس نمی بینم مرا رسد که رسانم به آسمان فریاد. ظهیر فاریابی. در آن کارها یاور او بود و بس پناهنده را گشت فریادرس. نظامی. ستمدیده را گشت فریادرس به فریاد نامد ز فریاد کس. نظامی. جهاندیده دستور فریادرس گشاد از سر کاردانی نفس. نظامی. فریاد کز غم تو فریادرس ندارم با که نفس برآرم چون همنفس ندارم. عطار. هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد گو، در ایام سلامت به جوانمردی کوش. سعدی. تو هرگز رسیدی به فریاد کس که میخواهی امروز فریادرس ؟ سعدی. - فریادرس آمدن، به فریاد رسیدن. به فریاد دیگران گوش دادن. دادرسی کردن: گریه آبی برخ سوختگان بازآورد ناله فریادرس عاشق مسکین آمد. حافظ
دادگر. دادرس. (آنندراج) (انجمن آرا). دستگیر. یاری کننده. دادرس. (غیاث) (از یادداشتهای مؤلف) : نهادند پیمان دو جنگی که کس نباشد در آن جنگ فریادرس. فردوسی. فرستاد نزد برادرْش ْ کس همان نزد دستور فریادرس. فردوسی. زمانه سراسر فریب است و بس نباشد بسختیت فریادرس. فردوسی. همه را زاد به یکدفعه نه پیشی نه پسی نه ورا قابله ای بود نه فریادرسی. منوچهری. بیدادگر نگارا رحمی بکن چو دانی کاندر جهان بجز تو فریادرس ندارم. سیدحسن غزنوی. از دست آنکه داور فریادرس نماند فریاد در مقام مصلی ̍ برآورم. خاقانی. در این زمانه چو فریادرس نمی بینم مرا رسد که رسانم به آسمان فریاد. ظهیر فاریابی. در آن کارها یاور او بود و بس پناهنده را گشت فریادرس. نظامی. ستمدیده را گشت فریادرس به فریاد نامد ز فریاد کس. نظامی. جهاندیده دستور فریادرس گشاد از سر کاردانی نفس. نظامی. فریاد کز غم تو فریادرس ندارم با که نفس برآرم چون همنفس ندارم. عطار. هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد گو، در ایام سلامت به جوانمردی کوش. سعدی. تو هرگز رسیدی به فریاد کس که میخواهی امروز فریادرس ؟ سعدی. - فریادرس آمدن، به فریاد رسیدن. به فریاد دیگران گوش دادن. دادرسی کردن: گریه آبی برخ سوختگان بازآورد ناله فریادرس عاشق مسکین آمد. حافظ
دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 63هزارگزی جنوب کرمانشاه و هشت هزارگزی چنار. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 160 تن سکنه. از رود خانه دره بادام مشروب میشود. محصولاتش غله و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 63هزارگزی جنوب کرمانشاه و هشت هزارگزی چنار. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 160 تن سکنه. از رود خانه دره بادام مشروب میشود. محصولاتش غله و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
شخصی است که خواهر او را داریوش سوم هخامنشی به زنی گرفته است واز فحوای تاریخ برمی آید که وی از مشاهیر زمان خود بوده است. رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 1629 شود
شخصی است که خواهر او را داریوش سوم هخامنشی به زنی گرفته است واز فحوای تاریخ برمی آید که وی از مشاهیر زمان خود بوده است. رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 1629 شود
درحرکت موجی، تعداد ارتعاشات در واحد زمان است. مقدارعددی آن برابر است با سرعت انتشار موج مستقیم بر طول موج. برحسب ارتعاش در ثانیه، یا سیکل در ثانیه، یاهرتز سنجیده می شود، فراوانی. بسامد
درحرکت موجی، تعداد ارتعاشات در واحد زمان است. مقدارعددی آن برابر است با سرعت انتشار موج مستقیم بر طول موج. برحسب ارتعاش در ثانیه، یا سیکل در ثانیه، یاهرتز سنجیده می شود، فراوانی. بسامد
فروار که خانه تابستانی و بالا خانه چهاردر و بادگیر باشد. (برهان). پرواره. غرفه. فربال. فرباله. فروال. (یادداشت بخط مؤلف) ، گنجینه. (برهان). رجوع به فروار، فربال و فرباله شود
فروار که خانه تابستانی و بالا خانه چهاردر و بادگیر باشد. (برهان). پرواره. غرفه. فربال. فرباله. فروال. (یادداشت بخط مؤلف) ، گنجینه. (برهان). رجوع به فروار، فربال و فرباله شود
نام یکی از پادشاهان ماد است که 22 سال سلطنت کرده و دوران شاهی او پس از دیوکس بوده است. او را با فرااورتس پدر دیوکس نباید اشتباه کرد. رجوع به فرااورتس، و ایران باستان ج 1 ص 215 به بعد شود
نام یکی از پادشاهان ماد است که 22 سال سلطنت کرده و دوران شاهی او پس از دیوکس بوده است. او را با فرااورتس پدر دیوکس نباید اشتباه کرد. رجوع به فرااورتس، و ایران باستان ج 1 ص 215 به بعد شود
منسوب به فرخار. (یادداشت به خط مؤلف) : برخوردن تو باشد از دولت و از نعمت از مجلس شاهانه از لعبت فرخاری. منوچهری. چو بت ز کعبه نگونسار بر زمین افتند به پیش قبلۀ رویت بتان فرخاری. سعدی. رجوع به فرخار شود
منسوب به فرخار. (یادداشت به خط مؤلف) : برخوردن تو باشد از دولت و از نعمت از مجلس شاهانه از لعبت فرخاری. منوچهری. چو بت ز کعبه نگونسار بر زمین افتند به پیش قبلۀ رویت بتان فرخاری. سعدی. رجوع به فرخار شود