جدول جو
جدول جو

معنی فرشط - جستجوی لغت در جدول جو

فرشط
(فِ شِ)
فرشاط. پای گشاده نشیننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرش
تصویر فرش
فراش ها، جامه های خواب، بسترها، رختخواب ها، کنایه از همسران، همخوابه ها، جمع واژۀ فراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرط
تصویر فرط
بسیاری، فراوانی، پیش دستی کردن و ازحد درگذشتن، تجاوز از حد و اندازه، زیاده روی، افراط و تجاوز از حد چیزی، چیرگی، چیره شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرش
تصویر فرش
قالی، هر چیز گستردنی، مقابل عرش، کنایه از زمین
فرش کردن: گستردن فرش بر زمین، گستردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرشه
تصویر فرشه
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، زهک، فلّه، کلستروم، شیرماک، شمه، پله
فرهنگ فارسی عمید
(فُ شَ / شِ)
فرش. شیر حیوانات نوزاییده که فله نیز گویند. (انجمن آرا). فرش و آغوز و فله و شیر نوزائیده. (ناظم الاطباء). شیری است که با زردۀ تخم مرغ به آتش نرم بجوشانند تا غلیظ و شبیه به آغوز شود و در افعال مثل لباست. (تحفۀ حکیم مؤمن). آغوز. فله. ماک. زهک. (یادداشت به خط مؤلف). فرش است که آغوز و فله باشد. (برهان). رجوع به لبا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پیشی نمودن، پیش درآمدن. (منتهی الارب) ، (عربی مغرب) جنگ دریایی. (از دزی ج 2 ص 263)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
پای گشاده نشیننده. (منتهی الارب). فرشط
لغت نامه دهخدا
(فَ شَ)
آسایش و آرام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ)
خوشه های کوچک انگور را گویند که به خوشۀ بزرگ چسبیده باشد و آن را به عربی خصله گویند. (برهان). عربی آن خصله نیست بلکه غوره است. در مهذب الاسماء آمده است: ’الغوره، فرشک، أی دانۀ سه چهار انگور درهم بسته’ و در دستوراللغه معنی خصله را خوشۀ انگور نوشته است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(فِ شَ)
دهی است از دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت، واقع در هشت هزارگزی شمال کوچصفهان سر راه مالرو عمومی کوچصفهان به خشکبیجار. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل، مرطوب، و دارای 750 تن سکنه است. از نورود مشروب میشود. محصولاتش برنج، ابریشم و صیفی است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. ده باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فُ شَ)
دهی است به صعید مصر. (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است در ساحل غربی نیل از صعید. (معجم البلدان). فرچوط. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرچوط شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پای از پای گشاده ودور نهاده نشستن، به زمین چسبانیدن سرین و تکیه ساختن هر دو ساق را، به یک جانب گذاشتن هر دو پای را در سواری، به فروهشتگی و نرمی فروخفتن شتر، کفانیدن و پاره کردن گوشت را، دراز کشیدن چیزی را، گشاده داشتن شتر ماده هر دو پای راوقت دوشیدن، گشادن شتر هر دو پای را وقت کمیز انداختن. (منتهی الارب). رجوع به فرشط شود
لغت نامه دهخدا
(فَ شَ)
راه هموار در زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ شَ)
هیئت فرش. (منتهی الارب). هیئت فرش گسترده. (ناظم الاطباء) : هو حسن الفرشه، أی الهیئه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُرْ را)
ج فارط. (اقرب الموارد). رجوع به فارط و فوارط شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نوعی از چپق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
الماء الفراط، آبی که هر یک از قبیله ها بدوسبقت جوید او را بود. (اقرب الموارد). آبی که هرکه پیش آید آن را، او را بود از قبیله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه شهرستان کاشمر، واقع در دامنه. معتدل و دارای 1026تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و بادام است. اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
منسوب به فرش. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
حسن بن حسین بن عتیق، مکنی به ابومحمد. از احمد بن حسن المقری روایت کند و ابوالقاسم سعد بن علی زنجانی و جز او را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
در تداول فارسی زبانان، زمینی. ارضی. مقابل عرشی. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فروط
تصویر فروط
پیشدستی پیش در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
سه چهار دانه انگور درهم بسته توضیح در خراسان دانه های انگور ریخته از خوشه است که انگور فروش بعد از بیرون آوردن خوشه ها از سبد آنچه دان شده باشد به نام فرشک علی حده می فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
پشما گند زیر انداز ستور پارسی تازی گشته فرچه پاک کن هر چیز گستردنی (نمد حصیر قالی) گستردنی بساط، قالی (اختصاصا)، چاروایی که غیر از خوردن کاری نکند. یا فرش باستان. زمین ارض. یا فرش خاک. زمین ارض. یا فرش دورنگ. روزگار (باعتبار شب و روز)، زمین. یا فرش زمریدن، سبزه زار چمن یا فرش سقلاب. کاغذ. یا فرش صورتی. فرش و قالی دارای تصویر. یا فرش عاج. برف (که روی زمین را سفید کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرش
تصویر فرش
گستردنی، زیرانداز، قالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرط
تصویر فرط
فراوانی و بسیاری و کثرت، زیاده روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرشک
تصویر فرشک
((فَ رِ))
سه چهار دانه انگور درهم بسته، غوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرشه
تصویر فرشه
((فُ))
شیری که از حیوان نوزاییده دوشند، آغوز، فله، فرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرط
تصویر فرط
((فَ رْ))
از حد گذشتن، چیره شدن، پیشدستی کردن، زیاده روی، چیرگی، بسیاری، فراوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرط
تصویر فرط
((فَ رَ))
نشان راه، کسی که پیش از قوم حرکت می کند تا اسباب کار را تهیه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرش
تصویر فرش
((فُ رُ))
جمع فراش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرش
تصویر فرش
هر چیز گستردنی، قالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرش
تصویر فرش
((فُ))
شیری که از حیوان نوزاییده دوشند، آغوز، فله، فرشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرش
تصویر فرش
قالی
فرهنگ واژه فارسی سره