جدول جو
جدول جو

معنی فرسنافه - جستجوی لغت در جدول جو

فرسنافه
(فِ رِ فَ / فِ)
فرسناف که شب نوروز باشد. (برهان) :
شب قدر وصلت زفرخندگی
فرح بخش تر از فرسنافه است.
(منسوب به رودکی).
شب محنت به آخر آمد و شد
شب فرسنافه روز من نوروز.
انوری.
رجوع به فرستاف وفرستافه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرستاده
تصویر فرستاده
روانه شده، رسول، پیغامبر، سفیر، فرسته
فرهنگ فارسی عمید
(فِ رِ فَ / فِ)
شب نوروز را گویند و این لغت مرکب است ازفرست + نافه و وجه آن این است که در زمان گذشته پارسیان در شب عید حمل برای دوستان نافه فرستادندی تا خانه و محفل و لباس را بدان مشکین و معطر نمایند. (انجمن آرا). مصحف فرسنافه است. رجوع به فرسنافه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
شب نوروز را گویند. (برهان) :
فرسناف بخت تو نوروز باد
شبان سیه بر تو چون روز باد.
فردوسی.
رجوع به فرسنافه و فرستاف شود
لغت نامه دهخدا
(فَ سُ مِ)
دهی است از دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک، واقع در 27هزارگزی شمال طرخوران. ناحیه ای است واقع در دامنه، سردسیر و دارای 212 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، توت و بادام است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
فرستافه. رجوع به فرستافه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
شهری است خرم (به ناحیت غرب) و مردمانی اند آمیزنده و با خواستۀ بسیار و این شهر به قیروان نزدیک است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(کِ فَ)
تیرگی و تاریکی چشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ فَ)
واحد کرناف است. (از اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به کرناف شود
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ)
فروکوفتن. (منتهی الارب). فرس. (اقرب الموارد) ، شکستن. (منتهی الارب) ، قطعه قطعه کردن. (اقرب الموارد). پاره کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرستاده
تصویر فرستاده
چیزی را گویند که شخص به جهت کسی بفرستد، مرسله، قاصد، رسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرس نامه
تصویر فرس نامه
اسپ نامه کتابی که از اسب اندام و انواع آن بحث می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرستاده
تصویر فرستاده
((فِ رِ دِ))
روانه کرده، سفیر، پیغامبر، رسول، فرسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرس نامه
تصویر فرس نامه
((فَ رَ مِ))
کتابی که از اسب، اندام و انواع آن بحث کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرستاده
تصویر فرستاده
مرسوله، رسول
فرهنگ واژه فارسی سره
ایلچی، پیک، سفیر، قاصد، مرسل، پیغمبر، رسول، نبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد