روانه کردن، راهی کردن، گسیل داشتن خواندن گفتن مثلاً صلوات فرستادن، امکان حضور یا اشتغال کسی را در جایی فراهم کردن مثلاً به دانشگاه فرستاد، با وسایل مخابراتی مطلبی را منتقل کردن در جهتی پرتاب کردن مثلاً موشک را به هوا فرستاد
روانه کردن، راهی کردن، گسیل داشتن خواندن گفتن مثلاً صلوات فرستادن، امکان حضور یا اشتغال کسی را در جایی فراهم کردن مثلاً به دانشگاه فرستاد، با وسایل مخابراتی مطلبی را منتقل کردن در جهتی پرتاب کردن مثلاً موشک را به هوا فرستاد
گسیل کردن. ارسال. (یادداشت به خط مؤلف). در پهلوی فرستاتن. (از حاشیۀ برهان چ معین) : یک لخت خون بچۀ تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد و هم گونۀ عقیق. رودکی. که ما راست گشتیم و هم دین پرست کنون زند زردشت زی ما فرست. دقیقی. کوهسار خشینه را به بهار که فرستد لباس حورالعین ؟ کسایی مروزی. چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید گر زانکه نیست سیمت، باری شمم فرست. منجیک ترمذی. یکی استواری فرستاده شاه بدان تا کند کار موبد نگاه. فردوسی. به مرو و نشابور و بلخ و هری فرستاد بر هر سویی لشکری. فردوسی. تو را گفت من تاج شاهنشهان چو لشکر فرستی، فرستم نهان. فردوسی. ای ترک من امروز نگویی به کجایی تا کس بفرستیم و بخوانیم و بیایی ؟ گر نامه کند شاه سوی قیصررومی ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی. منوچهری. عبدوس را بر اثر وی بفرستادند و گفتند چند مهم دیگر است ناگفته مانده. (تاریخ بیهقی). چندان عدد که یافته آید به درگاه فرستید. (تاریخ بیهقی). پیش تواند حاضر اهل جفا و لعنت لعنت چرا فرستی خیره به چین و ماچین. ناصرخسرو. ای هدهد صبا به سبا می فرستمت بنگر که از کجا به کجا می فرستمت. حافظ. - باز جای فرستادن، به جای خود بازگردانیدن: گزین کن دلیران رزم آزمای فرست آن سپاه گران باز جای. اسدی. - باز خانه فرستادن، به خانه فرستادن: وی را به خوبی با خلعت باز خانه فرستادی. (تاریخ بیهقی). - بازفرستادن، چیزی را دوباره فرستادن. بازگرداندن. ارجاع. وافرستادن: خاکی دلم ای بت ز نهان بازفرست خون آلود است همچنان بازفرست در بازاری که جان ز من دل ز تو بود چون بیع به سر نرفت جان بازفرست. خاقانی. رجوع به وافرستادن شود. - پیام فرستادن، پیغام دادن: دیری است که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد... حافظ به ادب باش که واخواست نباشد گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد. حافظ. - رحمت فرستادن، خدا بیامرز گفتن. برای درگذشته ای طلب مغفرت کردن. - سلام فرستادن، از دور به وسیلۀ نامه یا قاصد کسی را سلام گفتن: صد نامه فرستادم و آن شاه سواران پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد. حافظ. - صلوات فرستادن، اللهم صل علی محمد و آل محمد گفتن. - نامه فرستادن، نامه نوشتن و پیک را سپردن تا به مخاطب آن رساند: استطلاع رأی ما کنی و نامه ها فرستی. (تاریخ بیهقی). - وافرستادن، بازفرستادن: هرچه خورشید زاده بود از رشک هم به خورشید وافرستادی. خاقانی. بردار پرده از رخ و از دیده های ما نوری که عاریه است به خورشید وافرست. خاقانی. - وحی فرستادن، انزال وحی. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به وحی شود
گسیل کردن. ارسال. (یادداشت به خط مؤلف). در پهلوی فرستاتن. (از حاشیۀ برهان چ معین) : یک لخت خون بچۀ تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد و هم گونۀ عقیق. رودکی. که ما راست گشتیم و هم دین پرست کنون زند زردشت زی ما فرست. دقیقی. کوهسار خشینه را به بهار که فرستد لباس حورالعین ؟ کسایی مروزی. چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید گر زانکه نیست سیمت، باری شمم فرست. منجیک ترمذی. یکی استواری فرستاده شاه بدان تا کند کار موبد نگاه. فردوسی. به مرو و نشابور و بلخ و هری فرستاد بر هر سویی لشکری. فردوسی. تو را گفت من تاج شاهنشهان چو لشکر فرستی، فرستم نهان. فردوسی. ای ترک من امروز نگویی به کجایی تا کس بفرستیم و بخوانیم و بیایی ؟ گر نامه کند شاه سوی قیصررومی ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی. منوچهری. عبدوس را بر اثر وی بفرستادند و گفتند چند مهم دیگر است ناگفته مانده. (تاریخ بیهقی). چندان عدد که یافته آید به درگاه فرستید. (تاریخ بیهقی). پیش تواند حاضر اهل جفا و لعنت لعنت چرا فرستی خیره به چین و ماچین. ناصرخسرو. ای هدهد صبا به سبا می فرستمت بنگر که از کجا به کجا می فرستمت. حافظ. - بازِ جای فرستادن، به جای خود بازگردانیدن: گزین کن دلیران رزم آزمای فرست آن سپاه گران بازِ جای. اسدی. - بازِ خانه فرستادن، به خانه فرستادن: وی را به خوبی با خلعت بازِ خانه فرستادی. (تاریخ بیهقی). - بازفرستادن، چیزی را دوباره فرستادن. بازگرداندن. ارجاع. وافرستادن: خاکی دلم ای بت ز نهان بازفرست خون آلود است همچنان بازفرست در بازاری که جان ز من دل ز تو بود چون بیع به سر نرفت جان بازفرست. خاقانی. رجوع به وافرستادن شود. - پیام فرستادن، پیغام دادن: دیری است که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد... حافظ به ادب باش که واخواست نباشد گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد. حافظ. - رحمت فرستادن، خدا بیامرز گفتن. برای درگذشته ای طلب مغفرت کردن. - سلام فرستادن، از دور به وسیلۀ نامه یا قاصد کسی را سلام گفتن: صد نامه فرستادم و آن شاه سواران پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد. حافظ. - صلوات فرستادن، اللهم صل علی محمد و آل محمد گفتن. - نامه فرستادن، نامه نوشتن و پیک را سپردن تا به مخاطب آن رساند: استطلاع رأی ما کنی و نامه ها فرستی. (تاریخ بیهقی). - وافرستادن، بازفرستادن: هرچه خورشید زاده بود از رشک هم به خورشید وافرستادی. خاقانی. بردار پرده از رخ و از دیده های ما نوری که عاریه است به خورشید وافرست. خاقانی. - وحی فرستادن، انزال وحی. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به وحی شود