ابراهیم بن ایوب عنبری، مکنی به ابواسحاق. از مردم اصفهان و اهل قریۀ فرسان بود. از ثوری و مبارک بن فضاله وجز آنها روایت کند و عبدالله بن داود از وی روایت دارد. وی مردی عابد بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب) بذال بن سعد بن خالد بن محمد بن ایوب فرسانی اصفهانی، مکنی به ابومحمد. وی از محمد بن بکیر الحضرمی روایت کند و ابواحمد بن عدی حافظ را از او روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب) حسن بن اسماعیل کندی. از مردم فرسان مغرب بود. از اصبغبن الفرح حدیث کند. وی در سال 263 ه. ق. در اعمال برقه درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب)
ابراهیم بن ایوب عنبری، مکنی به ابواسحاق. از مردم اصفهان و اهل قریۀ فرسان بود. از ثوری و مبارک بن فضاله وجز آنها روایت کند و عبدالله بن داود از وی روایت دارد. وی مردی عابد بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب) بذال بن سعد بن خالد بن محمد بن ایوب فرسانی اصفهانی، مکنی به ابومحمد. وی از محمد بن بکیر الحضرمی روایت کند و ابواحمد بن عدی حافظ را از او روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب) حسن بن اسماعیل کندی. از مردم فرسان مغرب بود. از اصبغبن الفرح حدیث کند. وی در سال 263 هَ. ق. در اعمال برقه درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب)
حاصل مصدر از رساندن و رسانیدن و معمولاًهمراه پیشاوندی بیاید، مانند: نامه رسانی و جز آن. - نامه رسانی، عمل نامه رسان. شغل نامه رسان. - ، در اصطلاح اداری ایران به اداره یا دایره یا شعبه و قسمتی گویند که ابلاغ و ارسال نامه های اداره یا مؤسسه یا وزارتخانه را بعهده دارد
حاصل مصدر از رساندن و رسانیدن و معمولاًهمراه پیشاوندی بیاید، مانند: نامه رسانی و جز آن. - نامه رسانی، عمل نامه رسان. شغل نامه رسان. - ، در اصطلاح اداری ایران به اداره یا دایره یا شعبه و قسمتی گویند که ابلاغ و ارسال نامه های اداره یا مؤسسه یا وزارتخانه را بعهده دارد
محوکننده. (صحاح). کهنه کننده. به پای کوبنده. (برهان). فرسا. همواره به صورت مزید مؤخر با کلمات دیگر ترکیب شود. و به صورت مستقل، جز به معنی فعل امر به کار نرود. - جان فرسای، آنچه جان را بفرساید و بکاهد: بارها نوعروس جان فرسای دست در دامنش زدی که درآی. سعدی (هزلیات). - عدوفرسای، آنکه دشمن را نابود کند و یا ضعیف گرداند: امیر باش و جهاندار باش و خسرو باش جهانگشای و ولی پرور و عدوفرسای. فرخی. رجوع به فرسا شود
محوکننده. (صحاح). کهنه کننده. به پای کوبنده. (برهان). فرسا. همواره به صورت مزید مؤخر با کلمات دیگر ترکیب شود. و به صورت مستقل، جز به معنی فعل امر به کار نرود. - جان فرسای، آنچه جان را بفرساید و بکاهد: بارها نوعروس جان فرسای دست در دامنش زدی که درآی. سعدی (هزلیات). - عدوفرسای، آنکه دشمن را نابود کند و یا ضعیف گرداند: امیر باش و جهاندار باش و خسرو باش جهانگشای و ولی پرور و عدوفرسای. فرخی. رجوع به فرسا شود
جمع واژۀ فرنی ّ. (یادداشت به خط مؤلف). نانهای کلیچۀ گرد و بزرگ. (ناظم الاطباء) : نان داری اندر انبان ده گونه باستانی چه قرص و چه میانه چه پهن و چه فرانی. لامعی. رجوع به فرنی شود
جَمعِ واژۀ فُرْنی ّ. (یادداشت به خط مؤلف). نانهای کلیچۀ گرد و بزرگ. (ناظم الاطباء) : نان داری اندر انبان ده گونه باستانی چه قرص و چه میانه چه پهن و چه فرانی. لامعی. رجوع به فرنی شود
محمد بن اسماعیل فارسی، مکنی به ابوالفتح و منسوب به فرغان فارس. در نیشابور از ابویعلی حمزه بن عبدالعزیز المهلبی و جز او استماع حدیث کرد. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 206)
محمد بن اسماعیل فارسی، مکنی به ابوالفتح و منسوب به فرغان فارس. در نیشابور از ابویعلی حمزه بن عبدالعزیز المهلبی و جز او استماع حدیث کرد. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 206)
ارزنده، درخور یق سزاوار مستحق، درویش بی نوا نادر، صالح (مقابل طالح) سزا (مقابل ناسزا) اهل، پیشکش، کم بهایی کم قیمتی مقابل گرانی، آسانی سهولت، فراخی فراوانی. یا سال ارزانی. سالی که زندگی فراخ و خواربار و کا کم بها و فراوانست، دستوری اجازه اذن رخصت
ارزنده، درخور یق سزاوار مستحق، درویش بی نوا نادر، صالح (مقابل طالح) سزا (مقابل ناسزا) اهل، پیشکش، کم بهایی کم قیمتی مقابل گرانی، آسانی سهولت، فراخی فراوانی. یا سال ارزانی. سالی که زندگی فراخ و خواربار و کا کم بها و فراوانست، دستوری اجازه اذن رخصت
آخشیجی بنیادی منسوب به ارکان آنچه مربوط و پیوسته به چهار ارکان (باد و خاک و آب و آتش) است، جمع ارکانیان. جسمانیان اهل دنیا، ناقصانی که هنوز به حد کمال نرسیده اند
آخشیجی بنیادی منسوب به ارکان آنچه مربوط و پیوسته به چهار ارکان (باد و خاک و آب و آتش) است، جمع ارکانیان. جسمانیان اهل دنیا، ناقصانی که هنوز به حد کمال نرسیده اند