جدول جو
جدول جو

معنی فردسرا - جستجوی لغت در جدول جو

فردسرا
(فَ دَ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 33 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود و محصول عمده آنجا غلات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریسا
تصویر فریسا
(دخترانه)
پریسا، زیبا چون پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
فضای سرپوشیده در مدخل عمارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراسر
تصویر فراسر
بالای سر، گرد سر، زیر سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرودسرا
تصویر سرودسرا
آنکه سرود بخواند، سرودسراینده، آوازه خوان، مغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردسر
تصویر دردسر
دردی که در سر پیدا شود، کنایه از زحمت و رنج و اشکال که کسی برای دیگری فراهم کند
فرهنگ فارسی عمید
قسمتی از ادارۀ دادگستری شامل شعبه های بازپرسی که کارمندان آن زیر نظر دادستان کار می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اَفَ دَ)
نوک نیزه. قلۀ کوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
آنکه سرکوچک دارد. (یادداشت بخط مؤلف). صعنب. وقله الرأس. اصعل. مقطقط الرأس. قفندر. سمعمع: شبوط، نوعی از ماهی نرم بدن، خردسر، باریک دم، گشاده میان، بر شکل بربط. عضب، کودک خردسر. (از منتهی الارب) ، آدم کوچک تهی مغز:
بس که بزرگان جهان بوده اند
خردسران را شرف جاودان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گِ کِ)
ده کوچکی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم، واقع در 63000گزی جنوب خاوری راین و 7000گزی خاور راه شوسۀ بم به جیرفت. دارای 20 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نوعی از صدف است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
کسی که تنها نوازد و احتیاج به دمکش ندارد. (آنندراج) :
نو بلبل نطقم همه جا فردنوا بود
این شوخ زبان رشک هم آواز ندانست.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
دهی است از دهستان لنگا شهرستان شهسوار، واقع در 32هزارگزی جنوب شرقی شهسوار و 12هزارگزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس با 240 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود و راه آن مالرو است. اهالی آنجا تابستان به ییلاق لنگا میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
فردوس. السدی گوید: اصل لغت ’فردوس’ در نبطی ’فرداسا’ است. (المعرب جوالیقی ص 241). این وجه اشتقاق بر اساسی نیست. رجوع به فردوس شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پارکه. ادارۀ مدعی العموم. محل کار دادستان و دادیاران و بازپرسان. و آن سه باشد: 1- دادسرای شهرستان، دادسرایی که در معیت دادگاههای شهرستان کار کند و دارای دادستان و بازپرس است. 2- دادسرای استان، دادسرایی که در معیت دادگاه استان بکار پردازد و دارای دادستان و دادیار است ولی بازپرس ندارد و بر دادسرای شهرستان نظارت کند. 3- دادسرای تمیز، دادسرایی که در معیت دیوان عالی تمیز (دیوان کشور) کارکند و فاقد بازپرس است اما دارای دادستان (دادستان کل کشور) و معاونینی است و بر همه دادسراهای کشور نظارت کند. دادسرای دیگری در تشکیلات عدلیه هست و آن دادسرای عالی انتظامی قضاه است که در معیت دادگاه عالی انتظامی قضاه بکار بپردازد و بتخلفات قضاه رسیدگی کند و دارای دادستان و معاونین است و منحصراً در مرکز کشور باشد.
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ سَ)
حرم سرای. حرم. حرمخانه. سرای. شبستان. اندرون. اندرونی. سرای پسین. سرای زنان: و این زن (زن حسن مهران) مادرخواندۀ کنیزکی بود که همه حرم سرای غازی او داشت. (تاریخ بیهقی ص 231)، توسعاً، زنان اندرون
لغت نامه دهخدا
(زَ سَ)
آتش پرست و گبر، یک نوع مرغ کوچک سرزردی. (ناظم الاطباء). بهر دو معنی رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 32 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فردنوا
تصویر فردنوا
کسی که تنها نوزاد و احتیاج به دمکش نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردسه
تصویر فردسه
لبالب کردن خنور را، گشادگی فراخی، به زمین زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلکسرا
تصویر فلکسرا
لاتینی تازی گشته شته شته مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمسرا
تصویر درمسرا
زوزنسرا جوجرسرا همرسخانه زرابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرد رو
تصویر فرد رو
تک رو کسی که تنها رود و محتاج بدرقه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
گشادی که در چند اطاق یا راهروها بدان باز شود
فرهنگ لغت هوشیار
اداره ای در دادگستری که تحت نظر داد ستان کار کند اداره مدعی عمومی یا دادسرای نظامی استان اداره ای در دادگستری که مرکب است از یک دادستان و یک دادیار برای هر شعبه پارکه استیناف. یا دادسرای شهرستان اداره ای در دادگستری که مرکب است یک دادستان و یک دادیار پارکه بدایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمسرا
تصویر حرمسرا
شبستان، اندرون، سرای زنان، سرای پسین
فرهنگ لغت هوشیار
بالای سر گرد سر: فراسر پدر نشست گریان. بسکه از نرگس تو فتنه فزوده است رواج دامن فتنه چو دستار فراسر پیچم. (ابو نصیر نصیری بدخشانی)، زیر سر: همان جا خفتی بر زمین و بالش فراسر نه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراسر
تصویر فراسر
((فَ سَ))
بالای سر، گرد سر، زیر سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
((~. سَ))
راهرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادسرا
تصویر دادسرا
((سَ))
اداره ای در دادگستری که تحت نظر دادستان کار کند، اداره مدعی عمومی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرمسرا
تصویر حرمسرا
((حَ رَ. سَ) )
محل زنان حرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرمسرا
تصویر حرمسرا
پرده سرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
هال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دردسر
تصویر دردسر
زحمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرسار
تصویر فرسار
قانون
فرهنگ واژه فارسی سره
دادگاه، عدالتخانه، محکمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد