جدول جو
جدول جو

معنی فرخی - جستجوی لغت در جدول جو

فرخی
(فَرْ رُ)
مبارکی. میمنت. یمن. خجستگی. فرخندگی. (یادداشت به خط مؤلف). کامیابی: از هیچ جنگ روی نگردانیده بود الا به فرخی و فیروزی. (تاریخ بلعمی).
کز او فرخی بود و پیروزیش
همان کام و نام و دل افروزیش.
فردوسی.
بدین خرمی و خوشی روزگار
بدین خوبی و فرخی شهریار.
فرخی.
برو به فرخی و فال نیک و طالع سعد
به تیغ تیز ز دشمن برآر زود دمار.
فرخی.
ارجو که فرخی بود و فرخجستگی
و ایزد به کار ملک مر او را بود معین.
فرخی.
مرا جمال تو هر روز عید نوروز است
ز عید و نوروزم با فرخی و بهروزی.
سوزنی.
قفل غم را درش کلید آمد
کآمد او فرخی پدید آمد.
نظامی.
چون جهان زو گرفت پیروزی
فرخی بادش از جهان روزی.
نظامی.
مرغی که همای نام دارد
چون فرخی تمام دارد.
نظامی.
رجوع به فرخ و فرخندگی شود
لغت نامه دهخدا
فرخی
(فَرْ رُ)
منسوب به فرخ که نام مردی است. (سمعانی). رجوع به فرخ شود
لغت نامه دهخدا
فرخی
(فَرْ رُ)
گرگانی. از شعرای آل سلجوق. (چهارمقالۀ عروضی چ معین ص 45). احتمال میرود مراد فخرالدین اسعد جرجانی صاحب مثنوی معروف ویس و رامین باشد و ’فرخی’ سهواً به جای ’فخری’ نوشته شده باشد. (از تعلیقات چهارمقاله به قلم محمد قزوینی). در یک نسخه از تاریخ گزیده نیز ’برخی گرگانی’ آمده. امابرخی با باء بلاشک غلط است، چنانکه از ذکر آن مابین اسماء دیگر که به ترتیب حروف معجم است واضح میشود و مقصود ناسخ لابد ’فرخی’ با فاء بوده است و اگرچه فرخی نیز ظاهراً غلط است به جای ’فخری’ ولی توارد جمیع نسخ چهارمقاله با این نسخۀ تاریخ گزیده، فرخی به جای فخری، توارد غریبی است و انسان را به شک می اندازد که شاید فی الواقع تخلص این شاعر فرخی بوده است نه فخری، لکن این شک فقط توهم و احتمال ضعیفی است و مشهور درنزد عامۀ ناس و مسطور در غالب کتب تذکره و غیرها، فخر یا فخری گرگانی است. (از تعلیقات چهارمقاله حواشی معین ص 144). رجوع به فخرالدین اسعد گرگانی شود
لغت نامه دهخدا
فرخی
(فَ گَ)
دهی است از دهستان جندق بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین، واقع در 14هزارگزی شمال باختری خور، متصل به راه خور به جندق. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 632 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. هنر دستی زنان کرباس بافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فخری
تصویر فخری
(دخترانه)
فخر (عربی) + ی (فارسی) منسوب به فخر، منسوب به افتخار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرخو
تصویر فرخو
بریدن شاخه های زائد تاک و سایر درختان، کندن علف های هرزه از میان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخی
تصویر فراخی
فراوانی، گشادگی، وسعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
تهیه شده در فرن، به ویژه نوعی نان گردۀ کلفت، مرد درشت اندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخش
تصویر فرخش
کفل، سرین، کفل و ساغری اسب و استر، پرخش، پرخچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
خوراکی رقیق که با آرد برنج یا نشاسته، شیر، شکر، گلاب و هل تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرجی
تصویر فرجی
جامۀ ردامانندی که بر روی جامه های دیگر بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخج
تصویر فرخج
زشت، نازیبا، پلید، ناپاک، برای مثال ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج / نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۹)، در علم زیست شناسی کفل اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهی
تصویر فرهی
دارای فره بودن، فر و شکوه، شوکت و جلال، برای مثال به مردی و دانایی و فرّهی / بزرگی و آیین شاهنشهی (فردوسی - ۷/۲۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخی
تصویر برخی
بعضی، پاره ای، قسمتی
قربانی، فدایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرعی
تصویر فرعی
مسیر غیراصلی، کنایه از غیراصلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صرخی
تصویر صرخی
سرخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسی
تصویر فرسی
جمع فریس، کشتگان اسپ شناسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخه
تصویر فرخه
جوجه ماده مونث فرخ و نیزه پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردی
تصویر فردی
انفرادی، تنهائی، یگانه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهی
تصویر فرهی
شوکت و شکوه و عظمت و افزونی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پر گوشت گوشتالو چاق سمین فربی مقابل لاغر، سنگین: کوه فربه، قوی نیرومند: فوج فربه، سخت شدید: زخم فربه، معور آبادان: ملک فربه گنج فربه، بسیار فراوان، گنده ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرضی
تصویر فرضی
بایا دان منسوب به فرض: مسئله فرضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرعی
تصویر فرعی
ستاکی منسوب به فرع، آنچه که فرع باشد مقابل اصلی: شعب فرعی رود
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فرز فرزین مهره ای از شطرنج که به منزله وزیر است، چوبی دراز که در طویله ها نصب کنند و زین و یراق اسب را بالای آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
گشادگی فراخا فراخنا وسعت، پهنا، فراوانی وفور مقابل قحط تنگی، افزونی بیشی. یا فراخی چشم. گشادگی چشم، خوشخویی، وفاداری
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه لاتینی تنوری، نان تنوری خوراکی است رقیق. طرز تهیه: آرد برنج را بقدر ضرورت در کمی شیر حل کرده و در داخل شیر زده ده دقیقه می جوشانند و نزدیک پختن هل و گلاب و قند زده پس از دو سه جوش بر می دارند یا بدون قند کشیده یا شیره مصرف می کنند در هر یک لیتر شیر دویست گرم آرد برنج کافی است. نانی که در فرن پخته شود نان گرده ستبر نانی که کرانه هایش را در میان فرهم آورند و بریان کرده بروغن و شیر و شکر تر سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخی
تصویر سرخی
سرخ بودن، رنگ سرخ، شهاب صاعقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخی
تصویر برخی
فدا شدن، قربان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مدور مانند چرخ گرد مثل چرخ، هر چیز که بچرخد، جامه نازک ابریشمی، نوعی از اطلس، هر چیز که آنرا استادان ریخته گر و مسگر چرخ کرده باشند، مستراح ادبخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخجی
تصویر فرخجی
زشتی بدگلی، ناشایستگی عدم تناسب، پلیدی، سستی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرضی
تصویر فرضی
پندارین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فردی
تصویر فردی
یکایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخی
تصویر برخی
بعضی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرخه
تصویر فرخه
رقص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرای
تصویر فرای
ماورای
فرهنگ واژه فارسی سره