جدول جو
جدول جو

معنی فرخالی - جستجوی لغت در جدول جو

فرخالی
(فَ)
فروهشتگی و فرخال بودن موی. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرخال و فرخار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غربالی
تصویر غربالی
مانند غربال، شبیه غربال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرخالق
تصویر آرخالق
ارخالق، لباس کوتاه آستردار از جنس ترمه، مخمل یا زری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخ پی
تصویر فرخ پی
خوش قدم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است
نیک پی، خجسته پی، سپیدپا، فرّخ قدم، فرخنده پی، پی سفید، پی خجسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخال
تصویر فرخال
موی فروهشته که چین و شکن نداشته باشد، برای مثال سرو سیمین تو را در مشک تر / زلف فرخالت ز سر تا پا گرفت (فیروز مشرقی - شاعران بی دیوان - ۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارخالق
تصویر ارخالق
لباس کوتاه آستردار از جنس ترمه، مخمل یا زری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فردایی
تصویر فردایی
ویژگی کسی که به فردا یا قیامت می اندیشد
فرهنگ فارسی عمید
(فَرْ رُ)
منسوب به فرخان که نام جد خاندانی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فرخار. (یادداشت به خط مؤلف) :
برخوردن تو باشد از دولت و از نعمت
از مجلس شاهانه از لعبت فرخاری.
منوچهری.
چو بت ز کعبه نگونسار بر زمین افتند
به پیش قبلۀ رویت بتان فرخاری.
سعدی.
رجوع به فرخار شود
لغت نامه دهخدا
(فُ ضَ)
دهی است از دهستان سراب دورۀ بخش چگنی شهرستان خرم آباد، واقع در 8هزارگزی شمال سراب دوره و شش هزارگزی شمال راه اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت. ناحیه ای است تپه ماهور و دارای 72 تن سکنه. از چشمۀ فرضالی مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، حبوب، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. هنر دستی زنان سیاه چادربافی، جل بافی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
همان فرخاک است. (آنندراج). به معنی فرخاک که مویی باشدبی حرکت و بی شکن و فروهشته. (از برهان). سبط. خلاف جعد. فرخار. خوار. (یادداشت به خط مؤلف) :
سرو سیمین تو را در مشک تر
زلف فرخالت ز سر تا پا گرفت.
فیروز مشرقی.
موی سر ما، نه جعد زنگیانه و نه فرخال ترکانه. (تاریخ طبرستان، نامۀ تنسر). رجوع به فرخار و فرخاک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرخ پی
تصویر فرخ پی
خجسته پی و خوشقدم
فرهنگ لغت هوشیار
یگانه بی همال یگانه بی نظیر: اهل دنیا جملگان زندانیند انتظار مرگ دار فانیند جز مگر نادر یکی فردانیی تن بزندان جان او کیوانیی. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردایی
تصویر فردایی
مربوط به فردا منسوب به فردا، بعدی آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریادی
تصویر فریادی
منسوب به فریاد، فریاد خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخبالی
تصویر فراخبالی
حالت و کیفیت فراخبال
فرهنگ لغت هوشیار
گربالی، گربال فروش منسوب به غربال، غربال فروش. یا استخوان غربالی. عظم غربالی. یا طشت غربالی. آسمان. یا عظم غربالی. یکی از استخوان هایی است که در ساختمان جمجمه شرکت می کند. این استخوان فرد است و در خط وسط و عقب پیشانی و در جلو استخوان شب پره قرار دارد و سقف حفره های بینی را می سازد. استخوان مذکور به شکل ترازویی است که یک قسمت قایم و یک قسمت افقی دارد و دارای دو قسمت طرفی نیز می باشد قسمت قایم این استخوان دارای دو جزو است: یکی زایده تاج خروسی که داخل کاسه سر می شود و دیگری تحتانی که صفحه عمودی است و در تشکیل دیواره وسطی بینی شرکت می کند. صفحه افقی دارای سوراخهایی است که صفحه غربالی نام دارد و ریشه های عصب شامه از این استخوانها وارد بینی می شوند استخوان پرویزنی مصفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخالق
تصویر ارخالق
جامه ای که طلبه علوم دینی و کسبه زیر قبا میپوشند، نوعی قماش نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرجاری
تصویر فرجاری
پارسی تازی گشته پرگاری پرهونیک دایره یی مستدیر خط فرجای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخال
تصویر فرخال
موی بی چین و شکن و فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردالی
تصویر گردالی
گرد مدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخالی
تصویر توخالی
بی مغز، دروغین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترخانی
تصویر ترخانی
ترکی بیستگانی (مستمری)، بر کشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
جانوریست که از شاخه بند پاییان جزو رده سخت پوستان که بدنش از حلقات متعدد کیتینی پوشیده شده و بزرگیش باندازه یک دانه باقلا یا کمی کوچکتر است و دارای پاهای متعدد کوتاه میباشد و در چاهای تاریک و نمناک بسر میبرد و از بقایای حوراکیها و مواد آلی تغذیه میکند خرک خاکی خر خدا هدبه پریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرقالی
تصویر آرقالی
قوچ وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمالی
تصویر ارمالی
چوبی است شبیه بقرفه و دارچین بسیار خوشبو و در هند و یمن روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخالی
تصویر توخالی
آن چه درونش خالی است، پوک، مقابل تو پر، بی ارزش، پوچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاخالی
تصویر جاخالی
جایی که در آن چیزی یا کسی نباشد، قسمت سفید و بدون نوشته ای از کاغذ که هنگام حذف حرف یا کلمه یا عبارتی معمولاً نقطه چین نشان داده می شود، هدیه ای که بعد از رفتن کسی به مسافرت یا رفتن دختر به خانه بخت برای خانواده اش می برند
فرهنگ فارسی معین
((لُ))
نیم تنه ای که مردان و زنان می پوشیدند و لای رویه و آستر آن پنبه قرار می دادند، ارخالق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخابی
تصویر سرخابی
مربوط به سرخاب، رنگ سرخ مایل به بنفش که از ترکیب مساوی رنگ های قرمز و آبی ساخته می شود، صورتی مایل به قرمز
فرهنگ فارسی معین
((اَ لِ یا لُ))
نیم تنه ای که مردان و زنان می پوشیدند و لای رویه و آستر آن پنبه قرار می دادند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخال
تصویر فرخال
((فَ))
موی فروهشته که چین و شکن نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمانی
تصویر فرمانی
آمرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرخالق
تصویر آرخالق
تن پوش، نیم تنه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توخالی
تصویر توخالی
کاواک
فرهنگ واژه فارسی سره