جدول جو
جدول جو

معنی فرجامانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

فرجامانیدن(مِ کَ دَ)
به آخر و به انتها و به اتمام رسانیدن. کامل کردن. انتها دادن. منتهی کردن. اتمام. (یادداشت مؤلف). در پهلوی فرجامینیتن است. رجوع به فرجام شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرامانیدن
تصویر آرامانیدن
آرام دادن، آرام کردن، آرامش دادن، آرام ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
افراختن، بالا بردن، روشن کردن آتش، شعله ور ساختن، برای مثال بگوی تا بفروزند و برفراز آنند / بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرجامیدن
تصویر فرجامیدن
به پایان رسانیدن، پایان دادن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ خوا / خا تَ)
خرامیدن کنانیدن و فرمودن. (ناظم الاطباء). به خرامیدن داشتن. (یادداشت بخط مؤلف). بخرامان راه رفتن واداشتن. بخرامان روان کردن
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ دَ)
اسکان. (زوزنی). اهداء. اضجاع. اهجاع، مطمئن کردن. (زمخشری) ، آرام کردن. آرام دادن
لغت نامه دهخدا
(مُ رَکْ کَ کَ دَ)
فراختن آتش. (یادداشت بخط مؤلف) :
بگوی تا بفروزند و برفرازانند
بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال.
منجیک ترمذی.
رجوع به فراختن و فراز شود، بالا بردن. رجوع به فرازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
اختتام. به خاتمه رسیدن. به پایان رسیدن. (یادداشت مؤلف) ، پایان دادن. به پایان رسانیدن. فرجامانیدن. (یادداشت مؤلف) :
لیکن فلکت همی بفرجامد
فرجام نگر که فتنه بر جامی.
ناصرخسرو.
رجوع به فرجامانیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آرامانیدن
تصویر آرامانیدن
آرامش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
افراختن بالا بردن، مشتعل ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرامانیدن
تصویر آرامانیدن
((دَ))
آرام کردن، مطمئن کردن، سکونت دادن، اسکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
((فَ دَ))
افراختن، بالا بردن، روشن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرجامیدن
تصویر فرجامیدن
منتهی شدن، منجر شدن
فرهنگ واژه فارسی سره