افراختن، بالا بردن، روشن کردن آتش، شعله ور ساختن، برای مثال بگوی تا بفروزند و برفراز آنند / بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
افراختن، بالا بردن، روشن کردن آتش، شعله ور ساختن، برای مِثال بگوی تا بفروزند و برفراز آنند / بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
فراختن آتش. (یادداشت بخط مؤلف) : بگوی تا بفروزند و برفرازانند بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال. منجیک ترمذی. رجوع به فراختن و فراز شود، بالا بردن. رجوع به فرازیدن شود
فراختن آتش. (یادداشت بخط مؤلف) : بگوی تا بفروزند و برفرازانند بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال. منجیک ترمذی. رجوع به فراختن و فراز شود، بالا بردن. رجوع به فرازیدن شود
اختتام. به خاتمه رسیدن. به پایان رسیدن. (یادداشت مؤلف) ، پایان دادن. به پایان رسانیدن. فرجامانیدن. (یادداشت مؤلف) : لیکن فلکت همی بفرجامد فرجام نگر که فتنه بر جامی. ناصرخسرو. رجوع به فرجامانیدن شود
اختتام. به خاتمه رسیدن. به پایان رسیدن. (یادداشت مؤلف) ، پایان دادن. به پایان رسانیدن. فرجامانیدن. (یادداشت مؤلف) : لیکن فلکت همی بفرجامد فرجام نگر که فتنه بر جامی. ناصرخسرو. رجوع به فرجامانیدن شود