زبانی از خانوادۀ زبان های سامی - حامی که با زبان عربی مخلوط شده و قسمت عمدۀ لغات آن عربی است نوعی نان سنتی ضخیم، این نوع نان پس از انقلاب مشروطه، به وسیلۀ قوم بربر در برخی شهرهای ایران رواج یافت
زبانی از خانوادۀ زبان های سامی - حامی که با زبان عربی مخلوط شده و قسمت عمدۀ لغات آن عربی است نوعی نان سنتی ضخیم، این نوع نان پس از انقلاب مشروطه، به وسیلۀ قوم بربر در برخی شهرهای ایران رواج یافت
منسوب به بربر: ببین تا بهنگام کین گستری چه خون راندم از زنگی و بربری. نظامی. حبش بریمین بربری بریسار بقلب اندرون زنگی دیوسار. نظامی. رجوع به بربر شود. - پلنگ بربری، پلنگ وحشی: آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار آهوان را کی بود کبر پلنگ بربری. عنصری. چون بدهان شیر در خشم پلنگی آورد روی زمین شود ز تف پشت پلنگ بربری. خاقانی. - جامۀ بربری، جامه که از بربر آرند: ز یاقوت و از تاج و انگشتری ز دیبا و از جامۀ بربری. فردوسی. - خلیج بربری، یکی از پنج خلیج بحرالاعظم است از حد حبشه بر دارد بسوی مغرب بکشد برابر سودان آنرا خلیج بربری خوانند. (حدود العالم). - لعبت بربری، رجوع به بربر و لعبت شود.
منسوب به بربر: ببین تا بهنگام کین گستری چه خون راندم از زنگی و بربری. نظامی. حبش بریمین بربری بریسار بقلب اندرون زنگی دیوسار. نظامی. رجوع به بربر شود. - پلنگ بربری، پلنگ وحشی: آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار آهوان را کی بود کبر پلنگ بربری. عنصری. چون بدهان شیر در خشم پلنگی آورد روی زمین شود ز تف پشت پلنگ بربری. خاقانی. - جامۀ بربری، جامه که از بربر آرند: ز یاقوت و از تاج و انگشتری ز دیبا و از جامۀ بربری. فردوسی. - خلیج بربری، یکی از پنج خلیج بحرالاعظم است از حد حبشه بر دارد بسوی مغرب بکشد برابر سودان آنرا خلیج بربری خوانند. (حدود العالم). - لعبت بربری، رجوع به بربر و لعبت شود.
مقابل لاغری. (آنندراج) : تنت یافت آماس و تو ز ابلهی همی گیری آماس را فربهی. اسدی. لیکن از راه عقل، هشیاران بشناسند فربهی ز آماس. ناصرخسرو. چرب زبان گشتم از آن فربهی طبع ز شادی پر و از غم تهی. نظامی. چوگاو ار همی بایدت فربهی چو خر تن به جور کسان دردهی. سعدی. مکن صبر بر عامل ظلم دوست که از فربهی بایدش کند پوست. سعدی (بوستان)
مقابل لاغری. (آنندراج) : تنت یافت آماس و تو ز ابلهی همی گیری آماس را فربهی. اسدی. لیکن از راه عقل، هشیاران بشناسند فربهی ز آماس. ناصرخسرو. چرب زبان گشتم از آن فربهی طبع ز شادی پر و از غم تهی. نظامی. چوگاو ار همی بایدت فربهی چو خر تن به جور کسان دردهی. سعدی. مکن صبر بر عامل ظلم دوست که از فربهی بایدش کند پوست. سعدی (بوستان)