جدول جو
جدول جو

معنی فرایض - جستجوی لغت در جدول جو

فرایض
فریضه ها، اعمال دینی که انجام آن ها بر فرد واجب شده، واجب ها، کنایه از نمازهای واجب، امور واجب، جمع واژۀ فریضه
تصویری از فرایض
تصویر فرایض
فرهنگ فارسی عمید
فرایض
(فَ یِ)
فرائض. جمع واژۀ فریضه. واجبات: جواب نامه ها بر این جمله داد که حدیث خانان ترکستان، ازفرایض است به ایشان مکاتبت کردن. (تاریخ بیهقی). ازفرایض احکام جهانداری آن است که به تلافی خللها... مبادرت شود. (کلیله و دمنه). به شرایط خدمت و فرایض طاعت قیام نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به فرائض شود، (اصطلاح فقه) علمی که بدان تقسیم ترکه میان وارثان کنند. و رجوع به فرائض شود
لغت نامه دهخدا
فرایض
فریضه، واجبات
تصویری از فرایض
تصویر فرایض
فرهنگ لغت هوشیار
فرایض
((فَ یِ))
جمع فریضه
تصویری از فرایض
تصویر فرایض
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فایض
تصویر فایض
(پسرانه)
فیض رسان، فایده بخش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فایض
تصویر فایض
فیض دهنده، فیض رسان، منتشر، ریزان، کنایه از بهرۀ پول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرایض
تصویر عرایض
عریضه ها، شکواییه ها، نامه هایی که کسی به شخص بالاتر از خود می نویسد، عرض حال ها، جمع واژۀ عریضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرایس
تصویر فرایس
فریسه ها، جانورانی که به وسیله حیوانی درنده شکار شده باشند، جمع واژۀ فریسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رایض
تصویر رایض
رام کننده یا تربیت کنندۀ اسب یا جانور وحشی، کنایه از راهنما، آنکه ریاضت می کشد، زاهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراید
تصویر فراید
فریدها، یکتاها، بی نظیرها، بی مانندها، جمع واژۀ فرید، جمع واژۀ فریده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ یِ)
فرائص. جمع واژۀ فریصه. رجوع به فرائص و فریصه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
قدیم، دانای علم فرائض، سهیم فریض، تیر سوفارکرده. (منتهی الارب). سهم فریض، ای مفروضه فوقه. (اقرب الموارد) ، قوس فریض کذلک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
فائض. رجوع به فائض شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
دهی است از دهستان خین بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، واقع در دشت. گرمسیر و مرطوب است. 500 تن سکنه دارد. آب آن از شطالعرب تأمین میشود. محصولات آن خرما است. شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی آنها حصیربافی است. ساکنین از طایفۀ عرایضی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
عرائض. جمع واژۀ عریضه. رجوع به عریضه شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
چشمه ای است در وادی سباب و گویند نخلستانهایی است از آن مالک بن سعد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ یِ)
فرائد. جمع واژۀ فرید و فریده. رجوع به فرائد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ یِ)
فرائس. جمع واژۀ فریسه. رجوع به فرائس و فریسه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ)
جمع واژۀ فریضه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به فریضه شود، دانشی که چگونگی تقسیم ارث برمستحقان بوسیلۀ آن دانسته شود. (تعریفات). و آن رابابی از فقه شمرده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
جمع واژۀ خریضه. رجوع به ’خریضه’ در این لغت نامه شود. این کلمه را عربان ’خرائض’ آورند
لغت نامه دهخدا
(فَ یِ)
منسوب به فرایض که تخصص در علم مواریث را افاده می کند. (از سمعانی). رجوع به فرائضی شود. و در تداول عربی امروز فرضی به کار برند
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جامه. گفته میشود: ما علیه فراض ٌ، یعنی بر او جامه ای نیست و نیز گویند چیزی از جامه است. (اقرب الموارد). رجوع به فراص شود، دهانۀ جوی. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ فرض. (اقرب الموارد). رجوع به فرض و فروض شود
لغت نامه دهخدا
جمع فرید و فریده یگانه ها مفردات، اشیا نفیس، عبارتست از ایراد کلمه ای که قایم مقام دانه گوهر واسطه گردن بند باشد و چنین دانه باید که در یتیم بود و ایراد چنین کلمه ای دلالت کند بر بلندی و عظمت و فصاحت کلام: و فراید قلاید رشید الدین و طواط که گوش و گردن آفاق بدان متحلی است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فریضه، بایسته ها بایا های دینی جمع فریضه آنچه خدا واجب فرموده از نماز و روزه و زکات و غیره واجبات، دانشی که چگونگی تقسیم ارث بر مستحقان به وسیله آن دانسته شود و آن را بابی از فقه دانند. یا فرایض پنج گانه. نمازهای پنجگانه، ارکان ایمان که پنج است: نماز روزه حج زکات و یکبار خواندن کلمه شهادت نزد بعض علما یا خمس که بسادات دهند. یا فرایض خمس. فرایض پنج گانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایض
تصویر رایض
رام کننده ستوران توسن، دست آموز رام
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریزنده، فیض دهنده فیض رساننده، آبی که پس از پر شدن ظرف یا حوض از اطراف آن فرو ریزد، وافر سرشار لبریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراض
تصویر فراض
عارف به فرائض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریض
تصویر فریض
بایا دان کیشدان، دیرینه، تیر سوفار کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرایض
تصویر عرایض
جمع عریضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرایض
تصویر عرایض
((عَ یِ))
جمع عریضه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراید
تصویر فراید
((فَ))
جمع فرید و فریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رایض
تصویر رایض
((یِ))
رام کننده ستوران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فایض
تصویر فایض
((یِ))
فیض دهنده، فیض رساننده، آبی که پس از از پر شدن ظرف از اطراف آن فرو می ریزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرای
تصویر فرای
ماورای
فرهنگ واژه فارسی سره
وظایف
دیکشنری اردو به فارسی