جدول جو
جدول جو

معنی فرایص - جستجوی لغت در جدول جو

فرایص(فَ یِ)
فرائص. جمع واژۀ فریصه. رجوع به فرائص و فریصه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراید
تصویر فراید
فریدها، یکتاها، بی نظیرها، بی مانندها، جمع واژۀ فرید، جمع واژۀ فریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرایض
تصویر فرایض
فریضه ها، اعمال دینی که انجام آن ها بر فرد واجب شده، واجب ها، کنایه از نمازهای واجب، امور واجب، جمع واژۀ فریضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرایس
تصویر فرایس
فریسه ها، جانورانی که به وسیله حیوانی درنده شکار شده باشند، جمع واژۀ فریسه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
شریک آب. (منتهی الارب). من یفارصک فی الشرب و النوبه. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ فریصه. (منتهی الارب) ، رگهای گردن. (از اقرب الموارد). رجوع به فریصه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ یِ)
فرائد. جمع واژۀ فرید و فریده. رجوع به فرائد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ یِ)
فرائس. جمع واژۀ فریسه. رجوع به فرائس و فریسه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ یِ)
فرائض. جمع واژۀ فریضه. واجبات: جواب نامه ها بر این جمله داد که حدیث خانان ترکستان، ازفرایض است به ایشان مکاتبت کردن. (تاریخ بیهقی). ازفرایض احکام جهانداری آن است که به تلافی خللها... مبادرت شود. (کلیله و دمنه). به شرایط خدمت و فرایض طاعت قیام نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به فرائض شود، (اصطلاح فقه) علمی که بدان تقسیم ترکه میان وارثان کنند. و رجوع به فرائض شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ)
جمع واژۀ فریصه. (اقرب الموارد). رجوع به فریصه شود
لغت نامه دهخدا
(فُ فِ)
شیر سخت درشت. (منتهی الارب). الاسد الشدید الغلیظ. (اقرب الموارد) ، دد درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مردسخت گرفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ را)
نام بتی است که در بلاد سعدالعشیره بوده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جمع فرید و فریده یگانه ها مفردات، اشیا نفیس، عبارتست از ایراد کلمه ای که قایم مقام دانه گوهر واسطه گردن بند باشد و چنین دانه باید که در یتیم بود و ایراد چنین کلمه ای دلالت کند بر بلندی و عظمت و فصاحت کلام: و فراید قلاید رشید الدین و طواط که گوش و گردن آفاق بدان متحلی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرایض
تصویر فرایض
فریضه، واجبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراص
تصویر فراص
شدید و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریص
تصویر فریص
آب هنباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرائص
تصویر فرائص
جمع فریصه، رگ های گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراید
تصویر فراید
((فَ))
جمع فرید و فریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرایض
تصویر فرایض
((فَ یِ))
جمع فریضه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراص
تصویر فراص
درشت، سخت سرخ رنگ، جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراص
تصویر فراص
مفارصه، به همدیگر نوبت آب دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرای
تصویر فرای
ماورای
فرهنگ واژه فارسی سره