دهی است از دهستان رودحلۀ بخش گناوۀ شهرستان بوشهر، واقع در 57هزارگزی جنوب خاوری گناوه و کنار رودحله. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیر و مرطوب که دارای 309 تن سکنه است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان رودحلۀ بخش گناوۀ شهرستان بوشهر، واقع در 57هزارگزی جنوب خاوری گناوه و کنار رودحله. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیر و مرطوب که دارای 309 تن سکنه است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
آب انگور است که نشاسته و آرد گندم در آن ریزند و چندان بجوشانند که به قوام آید و سخت شود و آن را به رشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند، و آن را در آذربایجان باسدق گویند با دال ابجد. (برهان) (آنندراج). نیدد است که به شیرازی میده گویند. (فهرست مخزن الادویه). حلوایی است که آن را میده گویند، و معرب آن فراتق است. (السامی). فلاته. فراتق. (زمخشری). فلاتج. ملبن. (یادداشت بخط مؤلف). در تداول تهرانی باسلق گویند. رجوع به فراتق و فلاته شود
آب انگور است که نشاسته و آرد گندم در آن ریزند و چندان بجوشانند که به قوام آید و سخت شود و آن را به رشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند، و آن را در آذربایجان باسْدُق گویند با دال ابجد. (برهان) (آنندراج). نیدد است که به شیرازی میده گویند. (فهرست مخزن الادویه). حلوایی است که آن را میده گویند، و معرب آن فراتق است. (السامی). فلاته. فراتق. (زمخشری). فلاتج. ملبن. (یادداشت بخط مؤلف). در تداول تهرانی باسلق گویند. رجوع به فراتق و فلاته شود
شهرکی است از اعمال نسا بین نسا و دهستان خوارزم و از آن گروهی از اهل علم برخاسته اند و آن را رباط فراوه گویند. عبدالله بن طاهر آن را در خلافت مأمون بنا کرده است. (معجم البلدان). رجوع به فراو و فراور شود
شهرکی است از اعمال نسا بین نسا و دهستان خوارزم و از آن گروهی از اهل علم برخاسته اند و آن را رباط فراوه گویند. عبدالله بن طاهر آن را در خلافت مأمون بنا کرده است. (معجم البلدان). رجوع به فراو و فراور شود
دهی است از بخش ابرقو شهرستان یزد، واقع در 25هزارگزی جنوب باختر ابرقو، متصل به جادۀ صدیق آباد به ابرقو. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل که دارای 405 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، پنبه و تره بار است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. هنر دستی زنان قالی بافی است. راه فرعی و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). نام محلی کنار جادۀ یزد و سورمق که میان گردنۀ اطاق و ابرقو قرار دارد و دوری آن از یزد 233هزار گز است. (یادداشت به خط مؤلف)
دهی است از بخش ابرقو شهرستان یزد، واقع در 25هزارگزی جنوب باختر ابرقو، متصل به جادۀ صدیق آباد به ابرقو. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل که دارای 405 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، پنبه و تره بار است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. هنر دستی زنان قالی بافی است. راه فرعی و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). نام محلی کنار جادۀ یزد و سورمق که میان گردنۀ اطاق و ابرقو قرار دارد و دوری آن از یزد 233هزار گز است. (یادداشت به خط مؤلف)
فراط. (منتهی الارب). آبی که چند قبیله در آن مساوی باشند یعنی همه را بود و آنکه پیش آید آن را ازآن وی بود: هذا ماء فراطه بین القوم، هرکه پیش تر بدان سبقت جوید سیراب گردد و دیگران وی را مزاحمت نکنند. بئر فراطه نیز به همین معنی است. (اقرب الموارد). رجوع به فراط شود
فِراط. (منتهی الارب). آبی که چند قبیله در آن مساوی باشند یعنی همه را بود و آنکه پیش آید آن را ازآن ِ وی بود: هذا ماء فراطه بین القوم، هرکه پیش تر بدان سبقت جوید سیراب گردد و دیگران وی را مزاحمت نکنند. بئر فراطه نیز به همین معنی است. (اقرب الموارد). رجوع به فراط شود
مردی بوده است در قرن پنجم هجری از ملوک کابل. ملک اعظم بر او خشم گرفت و از پیش خودش براند. و او با جماعتی از حواشی و ممالیک وخدمتگارانش از پیش او بیرون آمد و آمد تا به زمین قم و بدین موقع فرودآمد. (از ترجمه تاریخ قم ص 65)
مردی بوده است در قرن پنجم هجری از ملوک کابل. ملک اعظم بر او خشم گرفت و از پیش خودش براند. و او با جماعتی از حواشی و ممالیک وخدمتگارانش از پیش او بیرون آمد و آمد تا به زمین قم و بدین موقع فرودآمد. (از ترجمه تاریخ قم ص 65)
پروانه. (زمخشری). پروانۀ چراغ. ج، فراش. (منتهی الارب). حیوانی دوبال که بر گرد چراغ میگردد و میسوزد. (اقرب الموارد) ، پرۀ قفل. (منتهی الارب). من القفل ما ینشب فیه. (اقرب الموارد) ، استخوان تنک. (منتهی الارب). نازک از استخوان یا آهن، آنچه مشخص باشد از فروع دو کتف. (اقرب الموارد) ، مرد سبک و چست. (منتهی الارب). مرد سبک سر. میگویند: اوجز فراشه ای نیست و این مثل در خفت و حقارت است. (اقرب الموارد) ، آب اندک. (منتهی الارب)
پروانه. (زمخشری). پروانۀ چراغ. ج، فراش. (منتهی الارب). حیوانی دوبال که بر گرد چراغ میگردد و میسوزد. (اقرب الموارد) ، پرۀ قفل. (منتهی الارب). من القفل ما ینشب فیه. (اقرب الموارد) ، استخوان تنک. (منتهی الارب). نازک از استخوان یا آهن، آنچه مشخص باشد از فروع دو کتف. (اقرب الموارد) ، مرد سبک و چست. (منتهی الارب). مرد سبک سر. میگویند: اوجز فراشه ای نیست و این مثل در خفت و حقارت است. (اقرب الموارد) ، آب اندک. (منتهی الارب)
نام دهی است و این ده رافرابه بنا کرده است، و گویند آن را بدین علت فرابه نام نکردند بلکه بسبب آن نام کردند که آب آن بسیار بود و فرابه یعنی پرآبه. (از ترجمه تاریخ قم ص 65)
نام دهی است و این ده رافرابه بنا کرده است، و گویند آن را بدین علت فرابه نام نکردند بلکه بسبب آن نام کردند که آب آن بسیار بود و فرابه یعنی پرآبه. (از ترجمه تاریخ قم ص 65)
چراگاه. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمین و محل چریدن. (انجمن آرا) (آنندراج). جای چریدن ستوران. چراگاه حیوانات علفخوار. گیاهزاری که چارپایان گیاهخوار در آن چرند. رجوع به چراگاه و چرام و چرامین شود، گیاه و سبزه. (انجمن آرا) (آنندراج) ، چریدن، گاه بمعنی نگاه و تماشا استعمال میشود و آنرا چشم چرانی میگویند، که آدمی بر صاحبان روی خوب بسیار نظاره میکند. (انجمن آرا) (آنندراج) : ندیمی مرا زیبد از بهر آنرا که من رسم آن نیک دانم تو دانی درآیم برافروزم اطراف مجلس به نیکوحدیثی و شیرین زبانی نه چشمم چراگه کند روی ساقی نه گوشم بدزدد حدیث نهانی. علی بن حسن باخرزی (از انجمن آرا). رجوع به چراگاه شود. ، جای غذا خوردن آدمیان. محلی که آدمیان از آنجا غذای خود تهیه کنند یا در آن جا غذا خورند: ای خیل خیال دوست هر ساعت از سبزه جان مرا چراگه کن. خاقانی. رجوع به چراگاه شود
چراگاه. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمین و محل چریدن. (انجمن آرا) (آنندراج). جای چریدن ستوران. چراگاه حیوانات علفخوار. گیاهزاری که چارپایان گیاهخوار در آن چرند. رجوع به چراگاه و چرام و چرامین شود، گیاه و سبزه. (انجمن آرا) (آنندراج) ، چریدن، گاه بمعنی نگاه و تماشا استعمال میشود و آنرا چشم چرانی میگویند، که آدمی بر صاحبان روی خوب بسیار نظاره میکند. (انجمن آرا) (آنندراج) : ندیمی مرا زیبد از بهر آنرا که من رسم آن نیک دانم تو دانی درآیم برافروزم اطراف مجلس به نیکوحدیثی و شیرین زبانی نه چشمم چراگه کند روی ساقی نه گوشم بدزدد حدیث نهانی. علی بن حسن باخرزی (از انجمن آرا). رجوع به چراگاه شود. ، جای غذا خوردن آدمیان. محلی که آدمیان از آنجا غذای خود تهیه کنند یا در آن جا غذا خورند: ای خیل خیال دوست هر ساعت از سبزه جان مرا چراگه کن. خاقانی. رجوع به چراگاه شود
فراغت رامش آسودگی ماژ نتاس، رستی، وارستگی با این آرش ها واژه فراغه تازی در فارسی به کار می رود ولی در تازی این واژه آرش باژ گونه دارد و برابر است با: ناشکیبایی بی آرامی شوس شوسر آب مرد
فراغت رامش آسودگی ماژ نتاس، رستی، وارستگی با این آرش ها واژه فراغه تازی در فارسی به کار می رود ولی در تازی این واژه آرش باژ گونه دارد و برابر است با: ناشکیبایی بی آرامی شوس شوسر آب مرد
آب انگوری که نشاسته و آرد گندم ریزند و آنقدر بجوشانند که بقوام آید و سخت شود و آن را برشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند باسدق باسلق
آب انگوری که نشاسته و آرد گندم ریزند و آنقدر بجوشانند که بقوام آید و سخت شود و آن را برشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند باسدق باسلق